” تلنگر ” بخش چهارم، زوال و انحطاط فرهنگی در ایران!

0
302

ملت هر سرزمینی، به داشتن امتیازها و خصوصیات ویژه ای که مختص خودشان است شهرت دارند. این ویژگی ها همواره مثبت و احترام برانگیز نیستند؛ اما  هستند ممالکی، که بخش بزرگ و پر اهمیتی از خصوصیات مهم آنها، نه تنها مثبت و جامع و افتخار آمیز می باشند؛ بلکه به سبب دارا بودن این خواص ویژه و ممتاز، یک سر و گردن از سایر کشورهای جهان، والاتر و بی بدیل تر هم به نظر می رسند. در میان این سرزمین های واجد شرایط افتخار آمیز، کهندیار ایران اهورائی ماست؛ که نه فقط یک سر و گردن، بلکه تمام قد از بسیاری از ممالک گیتی، حتی کهن ترین شان نیز، برتر و احترام برانگیزتر بود!

آنچه که کشور ما را، در رابطه با مورد بالا برتری می داد؛ فرهنگ اصیل پارسی، و تمدن قدیمی و شکوهمند آن بود و هست. اما در کمال تأسف، مدت های مدیدی می گذرد(سه دهه و اندی)؛ که قسمتی از آن ویژگی های برتر، که در میان سایر کشورهای دنیا، متعلق به ملت ایران بودند. به لحاظ خدشه ای که بر آن وارد آمد؛ دیگر دارای آن اهمیت پیشین نیست. و به همین دلیل، آنچه را که مردم ایران در گذشته های نه چندان دور، به آن مباهات زیادی داشتند؛ و مایه تفاخر ایشان در همه جهان به شمار می آمد؛ از موقع فروپاشیدگی حکومت ایرانساز پهلوی، از چارچوب زندگی فردی و اجتماعی مردم ایران جدا مانده، و به واسطه این نارسائی های فرهنگی، که مملو از زیان برای ما و میهن مان هست. دچار بیماری کمتر اهمیت داشتن گشته است و گشته ایم. تا جائی که خودمان نیز، در میان سایر ملل ممالک سراسر جهان، دیگر از آن شأن و مرتبه ای که در گذشته داشتیم؛ کمترین برخورداری از آن سرافرازی ها را نداریم!

 چنین گستردگی منفی و آزار دهنده ای، که در این مقطع زمانی در میان مردم کنونی در ایران حاضر به چشم می خورد؛ انحطاط فرهنگی شهروندان ایرانی، در جامعه ی اسلام زده ایران اشغال شده ما است. که در اثر هجوم خرافات ناشی از حضور رژیم منحط اسلامی، در بسیاری از کنش های مردم در مملکت باستانی ما نیز رخنه کرده است!

در شرایط کنونی میهن مان، وقتی که در باب فرهنگ غنی ایرانیان صحبت می کنید؛ چنانچه مطالب خودتان را به گونه ی شفاهی ارائه بدهید؛ مشاهده خواهید کرد، که شنوندگان سخنان شما، با تحویل دادن یک ” هوم…. ” پر معنا، و یک پوزخند تمسخرآمیز، پاسخ های خویش را به شما می دهند. زمانی هم که در نگارشی از خودتان، به ویژگی های فرهنگ برجسته ایرانیان اشاره می نمائید؛ خواننده نوشتار شما، با درج نمودن دیدگاه منفی خویش، و به کار بردن کلمات تمسخرآمیزش به آن، شما را از جواب ناامید کننده ی خودش بی نصیب نمی گذارد!

چنین واکنش هائی می توانند، بیانگر وجود حقیقتی تلخ و ناهموار، در زندگی کنونی مردم ایران باشند. حال اگر چنین تأثیر پذیری هائی، از یک فرهنگ آمیخته به بی تمدنی کامل تأثیر بپذیرد؟ مفهوم شرم آور آن، جلوه هائی از قساوت قلب و خوی شقاوت پیشگی در میان کسانی از مردم کنونی ایران خواهد بود؛ که در نتیجه تأثیرات ناخوشآیند فرهنگ ضد بشری اسلامی، که از طریق رهنمودهای جنایتکاران وحشی حاکم بر مملکت ما، به اذهان برخی از هم میهنان بی خردمان، نفوذ توحش آسائی را گذاشته، که مدتی است در جای جای سرزمینی که ساکنان آن، به مهرورزی نسبت به موجودات زنده دنیا، چه آدم و چه حیوان و چه گیاهان، از شهرت زیادی بهره مند می باشند. موجب شرمساری است که بشنوید؛ عده ای بی شعورتر از حیوانات، دست اندرکار کشتن سگ های ولگرد داخل شهرهای ایران می باشند!

اما….. ، ما را چه شده است که چنین سبوعانه، حیوانات زبان بسته و بی آزاری، مانند سگ های داخل کشورمان را، که فقط یکی از آنها، به ده آدم بی احساس و بی وفا و دروغپرداز و جنایت پیشه می ارزد. صرفا به خاطر سگ بودن شان، مسموم نموده و می کشیم؟ با ما چه کرده اند؟ که در دیار پیروان زرتشت نیکو سرشت، که حتی حیوانات نیز جایگاه خودشان را دارند. چون مشتی آخوند متظاهر به تدین، همه حیوانات مخصوصا سگ را نجس می دانند؛ جهت خوش رقصی نزد ارباب تازی تبارمان، این موجودات زبان بسته را، به جای آنکه برای شان مأوائی تهیه ببینیم؛ و آنها را در محلی گرد بیآوریم، و خوراک شان را نیز برای شان مهیا گردانیم. تا در کنار همدیگر، به زندگی سگی خودشان ادامه بدهند. یا آنقدر کتک شان می زنیم تا بمیرند؛ یا با تیر مورد هدف قرارشان می دهیم؛ و آخرین روش وحشیانه قاتلین سگ های داخل تهران، مسموم نمودن آنها، با دادن خوراکی زهرآلودی است؛ که برای شان می گذاریم تا بخورند و بمیرند!

چرا از سایر هم میهنان اهورائی خودتان، که در نهایت انسانیت و مهربانی، به این حیوانات با وفا یاری می رسانند؛ که واکسینه بشوند و تغذیه کافی و سرپناهی کوچک داشته باشند نمی آموزید؟ یا نمی دانید که خواص بودن یک حیوان خانگی در منزل آدمی، چه ویژگی های مثبتی دارند؟ و یا خرافات مضحک برخاسته از اعتقادات بری از منطق مسلمانان دوآتشه، چنان شما را در بوته ی بری بودن از خصوصیات یک انسان عادی نموده، که جز خود و نوک دماغ تان را نمی بینید!

در نظر داشتم که این بخش از ” تلنگر ” را، فقط بر سر حاکمان خودکامه حکومت بیدادگر اسلامی بکوبم. اما، وقتی که به یاد آوردم، که آنها فقط آمر هستند؛ و شماها امربر ایشان می باشید. دریغم آمد، که طرف سنگین تر آن را، بر سر شما ” قاتلان قرن بیست و یکم ” نکوبم؛ که گناه تان اگر بیشتر از آنان نباشد؛ کمتر از ایشان هم نیست. اگر لازم می دانید که هم اکنون، در پاسخ نگارنده این نوشتار بگوئید که: ” ما چه کنیم، آنها چنین دستوری را به ما می دهند” ؛ از شما که ننگم می آید که تا هموطن خودم بنامم می پرسم: ” اگر این اشرار بی وجدان و ناانسان، به شما دستور بدهند که بروید خودتان را بکشید؛ آیا شما هم خود را خواهید کشت؟ ” خیر…. ، به درستی که هرگز چنین نخواهید نمود. چرا که : ” مرگ خوب است، اما برای همسایه ” !

محترم مومنی

 

مقاله قبلیسایت تدبیر۲۴ از دسترس خارج شد
مقاله بعدینماینده قم در مجلس: آمار بیکاری در کشور سرسام‌آور است
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.