« اگر دردش یکی و غمش اندک » بود؟! بقلم بانو محترم مومنی روحی

0
440

حدود نیم قرن از استیلای حاکمان جنایتکار حکومت آخوندی اسلامی بر سرزمین ما می گذرد. به همین مقیاس نیز بر مشکلات مادی و معنوی آحاد ملت ایران افزوده گشته است!

بدترین نتیجه چنین رویداد مصیبت آفرینی در کشورمان این است؛ که در سرزمین اهورائی ما، که آکنده از همه گونه نعمت های طبیعی و ثروت های بی شمار می باشد. روز به روز ارزش جان آدم ها در این سرزمین آخوندزده، کمتر و بی بهاتر می شود؛ و زندگی آکنده از انواع ناملایمات مادی و معنوی ایشان، تاثیرات بسیار نا خوشآیندی را، بر زندگانی مردم این کهندیار گذاشته و می گذارد!

در چنین شرایطی است، که بسیاری از هم میهنان کم توان مان در داخل کشور، در اثر ناکامی های فراوان ناشی از عدم احساس مسؤلیت سران خودکامه حکومت اسلامی، و مدیریت ظالمانه اشغالگران دیارشان، که باعث بروز انواع نا امیدی ها و احساس نا امنی و بی پناهی نزد ایشان می شود. آنان را وا می دارد؛ که برای هستی ارزشمند خودشان اهمیت چندانی قائل نشوند و به آن خاتمه بدهند!

در این حالت است؛ که با پدید آمدن انواع آزردگی های روحی – روانی نزد اکثریت ملت ایران، برخی از هم میهنان مان را، که در اثر بی کفایتی های مسؤلان در کشورشان، دچار افسردگی از تنگدستی غیر قابل تحمل خویش می شوند؛ آنها را وادار به اتخاذ نمودن تصمیمات عجولانه، جهت پایان دادن به هستی گرانقدر شان می نماید!

در روز چهارشنبه بیستم دیماه ۱۴۰۲ خورشیدی، برخی از رسانه های مجازی پارسی زبان در خارج از مرزهای ایرانزمین، گزارشات بسیار تلخ و غم انگیزی، از تعدادی خودکشی در چند شهر کشورمان منتشر کرده اند!

چنین اخبار غم انگیزی، برای بیشتر ما که هیچ نسبتی غیر از هم میهن بودن با آنها را نداریم. دردناک و تحمل نا پذیر می باشد و آزار دهنده است. چه رسد به کسانی، که با آنها رابطه دوستی و خویشاوندی هم داشته باشند!

نکته مهم این است، کسانی به این حد از نا امیدی رسیده و خود را کشته اند؛ که سه تن از آنها دارای مشاغل نسبتا خوبی مانند « رزیدنتی = پزشکیاری » بیمارستان ها بوده اند. و دو تن دیگر هم کارگرانی، که به خاطر مشکلات مالی به این کار حزن آور اقدام کرده اند!

هادی اسدی اهل مشکین شهر، کارگر سی ساله « کلاه سبز » نگهبان میدان تره بار مرکزی در محله « خانی آباد » تهران، روز شنبه این هفته، هنگام شیفت استراحت در محل کارش، با « حلق آویز کردن خویش به زندگی خودش پایان داده است!

یه گزارش « ایلنا » بعضی از همکاران نزدیک تر به او، که بیشتر با وی ارتباط داشته اند می گویند: در این اواخر، مدام از دیگران درخواست کمک و پول دستی می کرده، عصبی تر بوده و از همکارانش فاصله می گرفته است!

شاید به همین زودی، به ویژه موقعی که فیش حقوق کارگران این مرکز به دست شان می رسد؛ خودکشی و مرگ هادی اسدی از اذهان همکارانش پاک شود؛ و با حذف نامش از میان لیست کارگران شاغل در میدان تره بار خانی آباد تهران، دیگر کسی به یاد نیاورد؛ چرا این جوان سی ساله، دست از زندگی برداشته و خودش را کشته است؟ اما خانواده داغدار این کارگر، در نبود سرپرست خود، چگونه و از چه مسیری به زندگی خودشان ادامه خواهند داد؟!

از سوئی دیگر، یک محیط بان گیلانی هم در اقدامی هولناک، دست به خودکشی زده و خانواده اش را بی سرپرست نموده است!

به گزارش دیده بان حقوق بشر در ایران، فرمانده یگان حفاظت از محیط زیست کشور، خبر خودکشی یک محیط بان در شهرستان آستارای گیلان را تائید کرده و گفته است: « به نظر می رسد مشکلات مالی در خودکشی این محیط بانان نقش داشته اند.» !

محمد رضا سلامی ریک، رئیس اداره محافظت از محیط زیست این شهرستان، با اشاره به خودکشی این محیط بان در آستارا، در روز چهارشنبه بیستم ماه جاری، در جمع خبرنگاران در سالن محیط زیست شهرستان آستارا در استان گیلان اظهار کرده است: « این محیط بان از نیروهای پر تلاش اداره محیط زیست شهرستان آستارا بوده، که در کنار شغل محیط بانی، یک شغل آزاد را هم دنبال می کرده است؛ و با این حال، باز هم در رابطه با مشکلات اقتصادی، به چنان نا امیدی مواجه شده بود؛ که به زندگی خودش خاتمه داده است.» !

فرمانده یگان حفاطت محیط زیست شهرستان آستارا در استان گیلان، در تشریح جزئیات این خبر توضیح داده است: « متاسفانه روز گذشته با خبر شدیم؛ که یکی از محیط بانان خدوم شهرستان آستارا، که از جمله نیروهای ارزشمند و زحمتکش یگان محافظت محیط زیست کشور بوده؛ در منزل شخصی خود و در شیفت استراحت، با حلق آویز کردن خویش خودکشی کرده است.» !

نگرانی ها از خودکشی های سریالی اعضای کادر درمان در ایران، به نگرانی ها در باره امنیت شغلی و سلامت روانی این قشر از جامعه دامن زده است. تا جائی که به گزارش « تجارت نیوز » تنها در یک هفته، سه مورد خودکشی در میان رزیدنت های ( دستیاران پزشکی ) و حتی چند پزشک نیز گزارش شده است.» !

یک « دندان پزشک طرحی » در میاندوآب آذربایجان غربی، یک رزیدنت روان پزشکی در بابل مازندران، یک رزیدنت چشم پزشکی در دزفول خوزستان نیز، از جمله افرادی بوده اند؛ که خبر تاسف بر انگیز مرگ « خود خواسته آنها » در روزهای اخیر منتشر شده اند!

اظهار نمودن و ارائه گزارش از چنین رویدادهای حزن انگیز، از حقیقت تلخ و اسفناک وجود فاجعه ناکامی های مادی و معنوی در میان کسانی است؛ که میهن شان به واسطه قدمت تاریخی، از همه گونه مواهب طبیعی برخوردار می باشد. ولی نزدیک به نیم قرن می گذرد؛ که بسیاری از ساکنان آن، به واسطه سلطه عده ای « انیرانی » خودکامه و دزد و قدرت پرست، با آنکه مشقت کار کردن در دو نهاد دولتی و خصوصی را تحمل می کرده اند. قادر به تامین نمودن حوائج خانواده های خود نبوده اند؛ و میزان شرمساری ایشان از اعضای خانواده شان، که سر پرست شان قادر نیست؛ نیازهای طبیعی آنها را تامین نماید. ترجیح می دهند هستی خویش را به نیستی برسانند. تا همه روزه با دستان خالی به خانه شان نروند!

ننگ و نفرین بر کسانی، که حق مسلم این مردم مظلوم را، به آنانی می دهند؛ که نقش خفت بار نوکران اهریمن در منطقه را ایفاء نمایند. تا ارباب پلید و قدرت پرست شان، بتواند مدعی نامیده شدن « قدرت اول » درون منطقه خاور میانه را به خودش اختصاص بدهد!

با توجه به این واقعیت، که « تا وقتی مظلوم در جائی نباشد هیچ ظالمی ظهور نمی کند. » باید بپذیریم، که سکوت هر ایرانی در مقابل ظالمان حاکم بر دیارشان، خیانتی آشکار به خود و سرزمین اوست؛ که به مشتی اهریمن تبار جنایت پیشه اجازه ماندگاری بر سر قدرت را داده و می دهند. تا ثروت ملی ایشان نصیب تروریست های فلسطینی بشود. اما امثال « محیط بانان و زحمت کشان ایرانی » ، از خجالت این که دست خالی به خانه شان نروند. خود را می کشند و عزیزان شان را داغدار و ماتمزده می کنند!

دردها و گفتنی ها بسیار است؛ اما همدلی و درک نمودن شرایط طاقت فرسای هم میهنان نیازمند، که « با سیلی صورت شان را سرخ نگه می دارند. » ؛ از سوی دیگرا در حدی نیست؛ که بار سنگین چنین مصیبت های منجر به خودکشی های محنت خیز را، از روی شانه های ناتوان آنان بر دارد!

« بیا سوته دلان گرد هم آئیم » ، که جز خودمان هیچ یاری رسانی نداریم!!

مقاله قبلیحمله موشکی سپاه پاسداران جمهوری اسلامی به اربیل و سوریه
مقاله بعدیآیا باید هنگام مواجهه با واقعیت های تلخ سکوت کرد؟! نوشتاری از بانو محترم مومنی روحی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.