چگونه این آدم نماهای قاتل را ایرانی بنامیم ؟! بقلم بانو محترم مومنی روحی

0
534

« دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر *** کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست » !

نمی دانم چقدر خبرهای مربوط به زندانی و کشته شدن جوانان میهن مان به دست جلادان آخوندهای حاکم بر میهن تان را رصد می کنید؟ یک لحظه خودتان را به جای پدران داغدار و مادرهای دل شکسته و عزیز از دست داده این جان باختگان، مخصوصا آن تعداد از جوانان میهن مان، که درون زندان های حاکمیت استبدادی اسلامی، به دست زندان بانان وحشی و بی وجدان رژیم جانی پرور آخوندی شکنجه و کشته می شوند بگذارید. تا مصیبت عظیمی را که بر سر خانواده های آنان می آورند را درک نمائید!

در حالی که مقامات قضائی شهر مهاباد ادعا کرده اند: « پیمان گلوانی به علت بیماری در زندان درگذشته است. » ؛ خانواده این زندانی به قتل رسیده ، با تاکید بر « شکنجه » گشتن او توسط مزدوران آخوندها گفته اند؛ که آثار شکنجه شدن او را بر تن وی دیده اند!

دکتر محسن سهرابی عضو پزشکان داوطلب کردستان و نیز انجمن « آیفا » در این باره گفته است: « آنچه در عکس ها دیدیم این است؛ که پیمان گلوانی شکنجه شده، و ممکن است او را با چیزی بسته بوده باشند. زیرا که کبودی روی مچ پایش مشهود است. » !

دکتر سهرابی با تاکید بر شکستگی جمجمه پیمان گلوانی، و این که برای تشخیص قطعی باید تصویر برداری انجام شود. با شرح حالی که نزدیکان پیمان گلوانی داده اند استناد می کند و می گوید: « پیمان زیر شکنجه دچار کاهش سطح هوشیاری گشته و به بیمارستان منتقل می شود. و پس از چند روز در بیمارستان فوت می کند.»!

بر اساس عکس های منتشر شده از پیکر بی جان این جوان ناکام، آثار ضرب و جرح و کبودی های متعدد بر اندام او مشاهده شده است. در پی انتشار گزارش هائی از مرگ زیر شکنجه یک زندانی سیاسی اهل مهاباد کردستان، « مهران پور احمد » دادستان عمومی و انقلاب اسلامی این شهر مدعی شده بود: که پیمان مام احمدی گلوانی، با اتهام کلاه برداری بازداشت شده، و علت مرگ او هم بیماری پلاسمای خون بوده است!

در حالی که در تصاویر منتش شده از این جوان به قتل رسیده توسط ضحاکیان زمان، آثار کبودی و زخم در بخش هائی از بدن او، از جمله چشم ها، پاها، کمر، صورت و دست های وی مشاهده می شدند. به احتمال زیاد، همگی یا تعداد زیادی از مزدوران حکومت جانی پرور رژیم خودکامه آخوندی در زندان مهاباد، از اهالی همین شهر و یا دیگر شهرهای واقع در استان کردستان بوده اند. به همین خاطر و به دلیل آنکه هم میهنان کرد ما، از اصیل ترین اقوام ایرانی در خطه زرخیز و باستانی میهن مان می باشند. به هیچوجه نمی توانم تصور کنم و در ضمیرم بگنجانم؛ که یک ایرانی اصیل آنهم از اهالی کردستان سرزمین باستانی ما بتواند. با چنین شقاوت بی رحمانه ای، هم میهن و همشهری خودش را، با چنین شیوه های وحشیانه و ضد بشری شکنجه کند و هستی او را از وی بگیرد؟ !

البته این تراژدی غم انگیز و تکراری و اسفناک، فقط در کردستان رخ نداده و نمی دهد. بلکه در تمامی شهرهائی در سراسر کشورمان، که در جریان اعتراضات حق طلبانه بسیاری از عزیزان هم میهن، به امر سردمداران شقاوت پیشه حکومت ملاها، یا به شدت مصدوم گشته و یا به وسیله مزدوران نوکر صفت ایشان به قتل رسیده اند صورت گرفته است!

در حالی که می دانیم این شکنجه گران و اربابان قاتل پرور ایشان در ظاهر امر ایرانی می باشند. چگونه آنها را فردی ایرانی و از نسل آدم بدانیم و بنامیم و از طیف انسان تلقی کنیم؟!

خیر ، به هیچوجه این جنایتکاران ایرانی نیستند. هر چند که در مکانی از سرزمین ما به دنیا آمده باشند؛ اما یکی از والدین آنها یا هر دو شان، از نسل اهریمن و فرزندان او می باشند؛ که چنین راحت و بدون هیچ دغدغه ای، به کشتار همنوعان خویش می پردازند!

آیا به نظر شما می توان « آمنه سادات ذبیح پور » را آدم نامید و از نسل ایرانیان پاک سیرت قلمداد نمود؟ وی که « خبرنگار – بازجو » از بخش سیاسی خبرگزاری صدا و سیمای آخوندها است؛ و بدون کم ترین احساس آدم مآبانه ای، جلوی دوربین بخش خبر صدا و سیمای رژیم جانی پرور آخوندها می نشیند؛ و به گزارش دادن از بررسی های خودش در مورد ایرانیان خارج از کشور، به ویژه فعالان سیاسی در رسانه های مجازی و سایت های خبری می پردازد. چنان بی رحمانه از چنین موضوعاتی سخن می گوید؛ که گوئی هیچ درکی از کشته شدن ایرانیان بی گناه و حق طلب ندارد ؟!

از این زنک انیرانی نا اصل هم که بگذریم، زنان و مردان شیطان صفت گشت ارشاد و آتش به اختیارهای خامنه ای جلاد را چه بنامیم؟ هر چند که در کسوت ظاهری شان آدم نما و ایرانی هستند؛ اما به هر شکل و شمایلی هم که باشند. دست پروردگان شیطان هستند. زیرا: اولا می توانستند در این خیزش میهن پرستانه ملت آزادیخواه ایران، در کنار آنها قرار بگیرند و با همدلی با معترضان، از کیان ایرانی بودن خودشان دفاع بکنند. دوم هم: در کنار نوکران بسیجی سپاه قرار نگیرند و با هم میهنان شان همسوئی و همراهی کنند. سوم نیز: اگر به خاطر تنگدستی و کسب درآمد ناگزیرند با نیروهای انتظامی و امنیتی همکاری داشته باشند؟ با آنها در ضرب و شتم و شکنجه نمودن و کشتن ایرانیان معترض همکاری نکنند و همدست ایشان نباشند!

آنها که هنگام انجام دادن چنین عملیات ضد بشری از آسمان به زمین نمی آیند. این جنایتکاران همان همسایگان و همشهری های شما هستند؛ که همه روزه و هرگاه که با آنها مواجه می شوید؛ با صدای بلند و در نهایت کرنش و احترام به آنها، با گفتن « سلام حاج آقا » و « سلام حاج خانم » به ایشان احترام می گذارید و از کنارشان عبور می کنید!

در غیر این صورت می توانید، جهت اثبات کردن ایرانی بودن خودتان، یا با سکوت از کنارشان عبور نمائید؛ و یا با بیان نمودن یک « درود » ایرانی نشان بدهید؛ که آنها را از خودتان و ایرانی نمی دانید؛ و نمی خواهید با کسانی که با شما و میهن تان چنین می کنند کم ترین مراوده ای داشته باشید!

وقتی کسی نمی فهمد که خطاکار است؟ باید به او فهماند که در مسیر اوامر اهریمن گام بر می دارد و اهورائیان را با او کاری نیست!

چه ایشان را خوش آید و چه نه؟!

مقاله قبلیحمله‌ انصار حزب‌الله مشهد به تئاتر آنتراکت!
مقاله بعدیوضع تحریم های جدید اتحادیه اروپا علیه جمهوری اسلامی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.