« فواره گر بلند شود، سرنگون شود »! بقلم بانو محترم مومنی روحی

0
432

همواره از خواندن و شنیدن تمثیل های زیبا و گویای زبان شیرین و بسیار غنی پارسی مان لذت برده و می برم؛ و هر دفعه هم دچار اعجاب می گردم؛ که چگونه اینهمه پند و اندرز، در قالب واژه و کلام، که از قرن های گذشته در میهن ما رواج داشته اند. ضرب المثل هایش همچنان می توانند؛ که نقش فراوانی جهت هدایت همگان، به سوی رشد فکری و تعالی فرهنگ آحاد یک جامعه داشته باشند؟!

کلمات و علامات و قواعد دستور زبان قند آسای پارسی، چنان گویا و واضح به بیان مسائل جاری در، نه فقط ادبیات ما، بلکه در فرهنگ و روابط اجتماعی مان، حتی دیگر جوامع بشری نیز کاربردهای ویژه داشته باشند. که گوئی اصالت و به کار گیری مفاهیم چنین تمثیل های پر معنائی در زبان و ادبیات ما، از همان گذشته های دور، روشنگر مسیر مردم گیتی، و راهنمای فضای فکری و عملی خود ما و آنها بوده اند!

عنوانی که برای این نوشتار برگزیده ام، مفهومی را در بر دارد؛ که نمونه آشکار آن را در برهه زمانی چهل و چهار سال اخیر دیده و می بینیم؛ که چگونه مشتی آخوند و شیخ و ملا، هم به واسطه نابخردی های خود ما به عنوان آحاد ملت ایران، و هم به دلائل مسائل سیاسی رایج در همه جا، و نیز ترفندهای سودجویان جوامع بین المللی، و صد البته رندی و قدرت پرستی خود آخونهای حاگم بر ایران کنونی توانسته اند؛ خویشتن را به بالاترین مناصب اجرائی و قانون گذاری و دستگاه قضاوت در میهن ما برسانند؟!

در این دوره از حیات کره خاکی و همه موجودات ساکن در آن، به ویژه در میان آدم هائی که به عنوان « اشرف مخلوقات » شهرت دارند. متاسفانه برخی از آنها هنوز نتوانسته اند، خودشان را، به مقام انسانیت خویش برسانند!

در بعضی از کشورهای دنیا کسانی بر راس امور قرار گرفته اند؛ که حتی قادر به اداره کردن زندگی شخصی خودشان هم نیستند. چه رسد به مدیریت در ممالک بزرگی که ملت آنها به دلائل گوناگون، نیازهای بیشتری به هدایت کامل و مدیریت صحیح رهبران سیاسی و مسؤلان حکومتی دیارشان را دارند!

حدود نیم قرن از انقلاب سیاه و شوم اسلامی علیه حکومت ایرانساز پادشاهی پهلوی در میهن ما می گذرد. با این وجود هنوز هیچیک از قول هائی که خمینی دجال به مردم ساده انگار ایران داده بود تحقق نیافته اند. حتی جانشین جلاد او سید علی خامنه ای جنایتکار نیز، نه به وعده های رهبر اول انقلاب جامه عمل پوشانده، و نه هنوز به آنچه که خودش برای به اجرا گذاشتن در ایران اذعان نموده بود پرداخته است!

بدیهی است با چنین خلف وعده و نابخردی و عدم احساس مسؤلیت از سوی دست اندرکاران این رژیم فاسد و تحمیلی و همدستان بدتر از ایشان، درب حل گشتن مشکلات مردم مملکت ما، همچنان بر روی یک پاشنه تکراری بچرخد. و روزگار ملت انقلاب زده این کهندیار را، بیش از آنچه که در تصور ایشان می گنجید بدتر و سخت تر از همیشه گرداند!

به دلائل مختلف از جمله: فقدان آزادی برای همگان، مشکلات معیشتی برای بخش بزرگی از افراد جامعه، بیکاری تعداد زیادی از مردم کشور به خصوص جوانان میهن مان ، کشتار وحشیانه معترضانی، که علیه ستمگری های حکومت ننگین آخوندی به پا خاسته و با ایشان مبارزه می کنند. دزدیدن و کشتن فرزندان مردم ایران توسط مزدوران حاکمان رژیم خودکامه اسلامی، و صدها دلیل بارز دیگر، بدون شک این حاکمیت اهریمنی را محکوم به فنا و نابودی می نماید؛ و تردیدی هم وجود ندارد، که به خاطر اسلام نمائی های دروغپردازانه همگی شان، رژیمی که کلیه حقوق فردی و اجتماعی این ملت را نا دیده گرفته و می گیرد. به زودی از حیطه اعتبار نداشته اش ساقط گردد؛ تا بالاخره پس از گذشتن این مدت طولانی ایرانیان بتوانند. مانند پیش از روی کار آمدن این اهریمنان، باز هم طعم شیرین و گوارای آزادی را بچشند؛ و دوباره بتوانند در میان سایر کشورها جهان و ملل آنها سرفراز و خشنود باشند!

آیا رهبر خودکامه حاکمیت آخوندی، و بقیه صاحب منصبان مفتخور و شقاوت پیشه حکومت ملاها نمی دانند؟ که این اوج گیری های غلط و بری از منطق و فلسفه دنیای سیاست، همان عاملی است؛ که در طول تاریخ بشریت، فاتحه ادامه یافتن زورمداری دیکتاتور های حاکم بر ممالک دنیا را خوانده، و ایشان را نیز به همان سرنوشتی که برای آن زورگوها رقم خورد دچار خواهد نمود؟!

حقیقت کتمان نکردنی در موقعیت کنونی در ایران این است؛ که مردم به جان آمده میهن مان، اکنون در شرایطی می باشند که بیش از این توان تحمل نمودن حضور این جرثومه های فساد و تباهی در کشور خود را ندارند؛ و جهت به وجود آوردن یک زندگی مطلوب برای خود وعزیزان شان، ترجیح می دهند که حتی به قیمت مردن به وسیله گلوله های مزدوران این جانیان، در مصاف با این اهریمنان بمیرند. تا این که با تحمل اینهمه بی عدالتی که سران حکومت آخوندی نسبت به مردم روا می دارند. به مرگ تدریجی که مهلک تر از آن است. دچار شوند و راهی دیار فنا و نیستی خویش گردند!

ثمره انفعال عمومی و عدم حق طلبی توسط ملت هر مملکتی، همان مرگ تدریجی است؛ که به خاطر کردار جنایت محور حکومت و دولت یک کشور، موقعیت فردی و اجتماعی ساکنان یک سرزمین را، به مرحله ای از نا امیدی آنان می رساند؛ که راضی به مرگ و نبودن فوری خود می شوند؛ و آن را بهتر و شیرین تر از زندگی با حضور این قوم بی بهره از خصائص انسانی در کشورشان تلقی می کنند!

اما رسیدن به این مرحله از یاس و حرمان نیز کاملا اشتباه و نسنجیده است. زیرا مرگ تدریجی آنان( مردم ایران) نه این مشکلات را برطرف می کند؛ و نه این جانیان را بر سر عقل می آورد. که روش غیر اصولی خودشان را تغییر بدهند، تا موجب شکل گرفتن چنین مخاطراتی نشوند!

مذاکرات جاری و مخفیانه نمایندگان رهبر حکومت خامنه ای با دولت آمریکا، بیانگر وحشت بی انتهای سردمداران رژیم آخوندی در ایران را مطرح می سازد؛ که از شدت گرفتن دور تازه ای از شورش گرسنگان کشورمان، و برپائی مجدد انقلاب آزادیخواهانه معترضان ایرانی، خامنه ای و همدستان او را در چنان وحشتی قرار داده است؛ که برای حفظ نمودن بقای خود و حکومت شان، چاره ای جز توسل به خشونت و زورگوئی در مقابل معترضان ایران را نخواهد داشت. اما همین موضوع خودش نشانه درماندگی و ضعف او و مزدورانش را بیان می کند؛ که کاملا به چنان بن بست مخوفی رسیده اند؛ که نه توان برگشتن به ابتدای مسیر را دارند؛ و نه می توانند پیش تر بروند!بر این امر هم واقف می باشند، که با رسیدن نرخ رسمی تورم از ۵۰ درصد به ۱۷۰ درصد در کشور، همه درهای امید به بقای حاکمیت منفورشان را به روی همگی شان بسته، و نه راه پیش رفتن برای شان باقی مانده و نه فرصت بازگشت به همانجائی که بوده اند را دارند!

مگر یک آدم عاقل از یک سوراخ چند بار گزیده می شود؟ این خودکامگان کاملا می دانند که ملت ایران، مردمی هستند که دیگر به خودشان اجازه نخواهند داد؛ که این ستمگران همچنان در میهن ایشان بر راس امور باشند و حکمرانی کنند. در حالی که بیشتر آنها توان گذران روزمره گی خود را هم ندارند!

خوشبختانه میزان دنائت و زیاده خواهی دشمنان ایران و ایرانی نیز موجب می گردد؛ که مردم کشورمان به هر قیمتی که شده، این حکومت ننگین را به طور کامل بر خواهند چید و موجودیت پلید هر چه آخوند و شیخ و ملا و نوحه خوان و کل اسلام ناب محمدی شان را از هم می پاشند و نابودشان می کنند. و به هر قیمتی سرزمین اهورائی خویش و نژاد آریائی خودشان را، از این « وصله زشت و ناجوری » که نزدیک به نیم قرن بر بدنه میهن آنها چسبیده را بر دارند؛ و آنها را از قدرت بر اندازند و نابود نمایند. تا این سیه دلان اشغالگر و اهریمن تبار دریابند: « فواره گر بلند شود سرنگون شود »!

مقاله قبلیدرخواست تحقیق برای نقض قطعنامه شورای امنیت از سوی جمهوری اسلامی
مقاله بعدی« او نباید بازداشت شود، بلکه باید بی آبرو شود »! نوشتاری از بانو محترم مومنی روحی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.