ای خروس دیگر مخوان، هر سحرگاه با صدای تو، فرزندان غیور ما را می کشند! بقلم بانو محترم مومنی روحی

0
581

چهل و پنج سال پیش، هنگامی که در موقع طلوع آفتاب، صدای « قوقولی قوقوی » خروس های خانه های مردم ایران به گوش می رسید؛ با هر « قوقولی قوقو » که می شنیدیم؛ مؤمن های خالص و بی نیاز از تملق گوئی به پیشنماز مسجد محله شان، درون خانه خویش رو به کعبه می ایستادند؛ تا خالصانه مراتب سپاس شان به درگاه آفریدگار جهان را به خالق هستی بیان کنند!

اما متحجران و چاپلوس های متظاهر به آئین اسلام، یکی یکی به درون مساجد محل زندگی خود می رفتند؛ در کنار حوص مسجد می نشستند، و برای خواندن نمازشان وضو می گرفتند. موقعی که پیشنماز وارد صحن مسجد می شد؛ همگی شان با تواضع خاشعانه « صبحکماالله بالخیر » گویان، به دنبال حاج آقا وارد سالن نمازگزاری می شدند؛ خاضعانه پشت آن آخوند می ایستادند؛ و با « اقامه » به پیشنماز مسجد، عبادت خویش نزد پروردگارشان را آغاز می نمودند!!

اما اکنون متظاهران به اسلام ناب محمدی، سحرگاه هر بامداد، یک یا چند تن از ایرانیان زندانی را، در محوطه بیدادگاه های حکومت خودکامه آخوندهای جلاد، به جوخه های دار می سپارند و آنها را حلق آویز کرده و می کشند!

« به کدام ملت است این، به کدام مذهب است این *** بکشند عاشقی را، که تو عاشقم چرائی؟ »!

جان بازندگان راه میهن پرستی و آزادیخواهی و حق طلبی، عاشقان راستین سرزمین خود و مردمی هستند؛ که ضحاک زمانه هر صبحگاه، مارهای خون آشام شانه های متعفن خودش را وا می دارد؛ تا جان میهن پرستان محبوس در بیدادگاه های اسلامی شان را، با سپردن ایشان به جوخه های دار، و یا ایستاندن آنها در مقابل جایگاه تیر اندازی به سوی این بی گناهان شرافتمند، آنها را بکشد و قدرت نمائی بکند!

در روز( سه شنبه سوم بهمن ۱۴۰۲ خورشیدی ) ، دژخیمان حاکمیت جانی پرور آخوندی، « محمد قبادلو » یکی دیگر از عاشقان ایرانزمین و ملت آن را، پس از آنکه وی را مجبور به اعتراف اجباری کرده بودند؛ و از وی مدرک غیر واقعی انجام دادن یک خطای واهی را اخذ نموده بودند. این عاشق میهن پرست را هم، به جوخه اعدام سپردند و جان گرانبهای او را هم گرفتند!

اعدام های سریالی و نا عادلانه فرزندان میهن پرست مرز و بوم اهورائی ما و ملت آریائی آن، به دست مزدوران سران قدرت پرست حاکمیت اشغالگر آخوندی در ایران، شائبه ای جدید از کردار های خشونت آمیز دشمنان ما و کهندیارمان نیست!

اما، خاموشی و سکوت کسانی، که در کنار ایرانیان حق طلب، که در مقابل این سفاکان روزگار در کشورشان قرار گرفته اند نمی ایستند. پدیده آزار دهنده ای است؛ که بر قدرت پرستان حاکم بر دیارشان فرصت بیشتری می دهد؛ تا با کشتار عزیزان میهن پرست کشورمان، و با کشتن جوانان سلحشور ایرانی، بیش از پیش بر خودشان و اعمال ضد بشری و نکوهیده خود « غره » بشوند؛ و با چنین وحشی گری هائی، مردم را بترسانند؛ و روز به روز در هر سحرگاهی، با گرفتن چند جان دیگر از جوانان غیور ایرانی، بر توحش خویش بیفزایند و پلیدی های ضحاک گونه شان را آشکار سازند و افزایش بدهند!

آیا مردم ایران نمی توانستند، در سحرگاه سه شنبه سوم بهمن، در کنار خانواده مغموم و دل شکسته این جانفدای کشورشان باشند؛ و به اتفاق آنها لب به اعتراض علیه این خونخواران مستبد بگشایند؛ و صدای اعتراض شان نسبت به شقاوت پیشگان حاکم بر دیارشان را، به گوش جهانیان برسانند؟!

شاید که در آن لحظات جانگیر، هیچ اعتراضی نتواند جلوی عملی شدن ارتکاب این جانیان به قتل بی گناهان ایرانی را بگیرد. ولی به ایرانیان دیگر می آموزد؛ که « حق گرفتنی است » و هیچ حقی زایل نخواهد شد؛ مگر آنکه دارندگان آن، ندانند که ایستادگی در مقابل ظالم، چهره زشت و پلید و رفتارهای وحشیانه اهریمنان حاکم بر میهن شان را، در انظار جوامع بین المللی مطرح می سازد؛ که نتیجه آن، قطع روابط سیاسی و اقتصادی دولت های دیگر با حاکمان جمهوری پلید اسلامی را رقم خواهد زد؛ که کم ترین حاصل آن، انزوای ملاهای حکومت منفور آخوندی، در تمامی عرصه های بین المللی خواهد بود!

فرزندان عزیز مردم بی پناه ایران را می کشند. بعضی از آنها را درون بیدادگاه های خودشان اسیر و زندانی می کنند. آنگاه وقتی که خانواده های نگران و درمانده زندانیان، با هزینه های فراوان، دست به دامان وکلا می شوند؛ تا عزیز زندانی شان را از کام اژدهای خون آشام رها سازند و به خانه شان بر گردانند. مسؤلان قسی القلب قوه قضائیه رژیم ننگین آخوندها، برای آزاد کردن جگر گوشه زندانی آنها، از ایشان وثیقه های میلیاردی مطالبه می کنند!

آنگاه که این خانواده های بی پناه، از پرداخت کردن چنین مبالغ سنگینی ابراز عجز و ناتوانی می نمایند. در سحرگاه چند روز بعد، فرزندان بی گناه و ناکام مردم ایران را، با طناب دار خویش از هستی ساقط می کنند و آنها را فدای جاه طلبی و قدرت پرستی های خویش می نمایند!

« یا رب روا مدار گدا معتبر شود *** گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود » !

مقاله قبلیتاریخ تهران تغییر کرد!
مقاله بعدیای کاش « دوازدهم بهمن پنجاه و هفت » هرگز در سالنمای میهن ما وجود نداشت!! بقلم بانو محترم مومنی روحی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.