قربانی دیگری از میان نوکران رژیم دزد و شارلاتان پرور آخوندی!

0
242

پسرکی فقیر از خانواده‌ای تنگدست، در میان سنین کودکی و نوجوانی‌اش، با فروختن ” بستنی یخی ” می‌کوشد تا بلکه به این وسیله بتواند به خانواده‌اش کمک نماید. در فکر آن‌هم نیست که چرا باید به‌جای نشستن بر روی نیمکت مدرسه، داخل کوچه‌ها و خیابان‌های شهر محل اقامت اش، با فروش بستنی به کودکان دیگر که از مدرسه‌شان برمی‌گردند؛ دل گرمازده آنان را خنک کند؛ اما برای معده آتش‌گرفته و قلب مملو از حسرت و آرزوهای نشدنی و مغز آکنده از آرمان‌های متعدد خودش، هیچ وسیله‌ای در اختیار نداشته باشد؟!

به همین منوال بزرگ می‌شود تا آنکه می‌بایست جهت گذراندن دوران خدمت نظام‌وظیفه خویش، این مهم را نیز به انجام برساند. تا شاید پس از طی شدن دوران سربازی، از سوی آفریدگارش راهی پیش پای او گذاشته بشود؛ که بتواند برای آینده مبهمی که در پیش رو دارد؛ برنامه‌ریزی نماید؛ اما نمی‌داند که در جریان طی شدن همین مدت کوتاه دوساله، برگ های کتاب زندگی اش چنان با شتاب ورق خواهند خورد؛ که حتی درک آن برای خودش نیز آسان نباشد!

در میانه گذراندن دوران نظام وظیفه، همه روزه به عنوان راننده با یک جیپ آرتشی، یکی از شخصیت‌های مهم دولت کشورش را به محل کار او، به خانه و به اداراتی که می‌بایست جهت سرکشی به آن‌ها، یا شرکت کردن در جلساتی که داشتند؛ به این سو و آن سوی شهر می‌برد و بازمی‌گرداند. در حین انجام دادن چنین وظیفه‌ای، بابک زنجانی از دید آن مقام دولتی، جوانی محجوب و باکمال به نظر می‌آید. به همین دلیل با دوستان و همکاران و هم پالکی های دزد خودش، به مشورت می‌نشیند؛ و از محسنات راننده جوان خودش برای آن‌ها می‌گوید!

حتما تعجب می فرمائید! که محسنات یا عیب‌ها و کاستی های اخلاقی و رفتاری و کرداری این راننده که در حال گذراندن دوران سربازی خویش است؛ چه ارتباطی می‌تواند با آن مقام مهم و همدستان وی داشته باشد؟ نکته همین‌جاست، آن‌ها در جریان به اجرا گذاشته شدن تحریم های سازمان ملل و اروپا و آمریکا علیه دولت و حکومت نالایق و بی‌کفایت جمهوری پلید اسلامی، مصمم بودند که به هر طریق ممکن، تحریم‌های مزبور را، بدون کوچک ترین اثری دور بزنند؛ و با معاملات پنهانی نفت و سایر اقلام صادراتی کشور، بخش هائی از زیان‌های ناشی از تحریم‌ها را جبران نمایند!

برای تحقق بخشیدن به ایده شان، می‌بایست که از چهره هائی ناشناس که کسی به آن‌ها شک نکند استفاده می‌کردند. از کسانی که صد در صد مرید خودشان باشند؛ و ” هرّ را هم از بّر ” تشخیص ندهد. این جوان شهرستانی بی غل و غش، می‌توانست بهترین سوژه ی آن‌ها باشد و کارشان را به راحتی به انجام برساند. ازاین‌رو، به محض آنکه دوره خدمت سربازی بابک زنجانی به پایان می رسد؛ آن مقام مربوطه که این جوان نقش شوفری وی را بر عهده داشته، آرام‌آرام به وی نوید می دهد؛ از آنجائی که او مردی پاک و شرافتمند می‌باشد؛ مقام مورد نظر و دوستان اش تصمیم گرفته اند؛ که شغل خوب و راحت و پردرآمدی را به بابک خان بدهند. تا او بدون آنکه آب در دل اش تکان بخورد، هم به آقایان خدمت کند؛ و هم خود و خانواده‌اش را به نان و نوایی برساند!

از آن پس بابک زنجانی به همراه افرادی که همان مقامات به وی معرفی کرده بودند؛ به عنوان یک بازرگان مستقل و بدون وابستگی به دولت آخوندی، در سفرهای متعددی که به خارج از کشور داشته، با بستن قراردادهای تجاری با چندین قاچاقچی نفت و …، به طور مرتب موادی را که متعلق به هم‌میهنان وی و حتی خودش بودند؛ را به دستور اربابان خویش به خریداران پنهانی بین‌المللی می‌فروخته و مبالغ فروخته شدن آن مواد را نیز به دست آقایان می‌رسانیده، ولی به مرور زمان، همین مراوده‌های بازرگانی، هم از دیگران (آنانی که با وی معامله می‌نمودند) یاد می‌گرفته و هم خودش روز به روز مسن تر و مطلع‌تر و با تجربه تر می‌گشته است!

و در اثر سه رکن بالا (آموختن، آگاهی یافتن، مجرب‌تر شدن)، متوجه می‌شود که آقایان از بلاهت وی سوء استفاده کرده اند؛ و سر او را کلاه گذاشته اند. به همین خاطر خودش هم شروع می‌کند به برداشتن کلاه از سر مقامات جمهوری سود پرست اسلامی. شاید که خیلی هم برای خودش ” پورسانت ” فروش مخفی محصولات صادراتی ایران را در نظر نگرفته بوده، ولی آنچه که مسلم است، مبالغی را که جناب شان به جیب زده است؛ آنقدر بوده که ایشان را در چندین کشور جهان، دارای بانک خصوصی و شرکت های بازرگانی و معاملات پنهانی طلا و دیگر موادی که می‌توانسته به پول تبدیل نماید؛ آنقدر برکت داشته! که ایشان را به عنوان جوان ترین بازرگان سوپر میلیاردر ایرانی معرفی نماید!

اکنون سران حیله‌گر حکومت منفور اسلامی، بعد از دو سال که از زندانی کردن وی می‌گذرد؛ ضمن صادر نمودن حکم اعدام برای این بازرگان خودساخته و پرداخته‌شده به دست ملاهای نیرنگباز، اموال او را به حراج گذاشته اند؛ تا در این رابطه بدهی بابک زنجانی به وزارت نفت جمهوری ننگین اسلامی را، با این روش زنده نمایند!

همگی ما تااندازه‌ای، یا به‌خوبی آگاهیم؛ که روش این جانیان در بر سرکار گذاشتن دیگران، بسیار موذیانه و رندانه است. صدور حکم اعدام برای بابک زنجانی و حراج کردن اموال وی، مانند سایر ترفندهای ایشان، دارای دو جهت است. هم در این رهگذر، حواس دیگران به ویژه ملت ایران را به کاری که ملاهای حکومتی با مهره خودشان می‌کنند جلب نمایند؛ و هم به این مهره سوزانده شده بفهمانند؛ بقیه دارائی‌ات را که از طریق خود ما به دست آورده‌ای را به ما برگردان. در غیر این صورت، حکم اعدام شدن ات همیشه روی میز است؛ و تا زمانی که با ما راه نیائی اعتبار دارد!

محترم مومنی

مقاله قبلیفروش اموال بابک زنجانی از هفته آینده
مقاله بعدیقهرمانی شاگردان بنا در آسیا با ۴ طلا، یک نقره و ۲ برنز
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.