شهریار آزاده، کوروش رضا پهلوی زادروز فرخنده تان خجسته باد

0
300

 شرایط کنونی ایران کهنسال ما به گونه ای است که به کوروشهای فراوانی نیاز داریم؛ تا بتوانیم آنچه را که در این سه دهه ننگین و مخوف، در اثر بی کفایتی های حکومت نالایق اسلامی، و دولتهای بی کفایت این جمهوری متحجر از دست داده ایم را، جبران کرده و موقعیت بهتری را جایگزین این کاستی ها بنماییم!

در نزدیک به سه هزار سال پیش ، کوروش کبیر هخامنشی ، اولین مبلغ و اعلام کننده حقوق بشر در جهان، بعد از آنکه شهر بابل(با کسره ب دوم آن) را فتح نمود؛ هنگام بازگشت به میهن اش ایران، تعداد بی شماری از یهودیان آواره را، که در حوالی محل آن جنگ و مسیر عبور آن شاه شاهان بی خانمان شده بودند؛ با خودش به ایران آورد، و آنها را در سرزمین باستانی خویش اسکان داد.

اینگونه، آن پادشاه بزرگ به مردم جهان آن دوران نشان داد؛ که میان همه انسانهای دنیا، از هر دین و طایفه و مرز و بومی که باشند؛ هیچگونه تفاوتی وجود ندارد و نیست؛ و همه آدمها در کمال آزادی های فردی و اجتماعی مجازند، که در کنار یکدیگر به آسودگی زندگی کنند و از مواهب این دنیای پر سخاوت بهره مند بشوند.

اکنون، در همان سرزمین که پیام احترام به حقوق بشر را، یکی از مردمان همان دیار و تبار به همه گیتی اعلام نموده بود؛ کسانی حکم می رانند، که نه بشر را می شناسند و نه از حقوق مسلم او خبر دارند. این طایفه تازی تبار، که در چنین قرن پر مشغله ای، می توانند با بررسی گزارشات زیادی که از سراسر دنیا به سایر نقاط آن انتشار می یابند؛ آگاه شوند، که دوران بربریت و توحش و جهالت عصر حجر سپری گشته؛ و ساکنان این جهان پهناور، به هر گروه و دسته و مرام و مسلکی که وابسته باشند، مبنای رفتار و کردارهای زندگانی خودشان را، بر پایه های دفاع از حقوق بشر، و قائل شدن احترام به آن، و رعایت حقوق متقابل یکدیگر بنا نهاده اند.

اما، هنوز به طور مستمر، تقریبأ همه روزه، اخبار ظلم و ستم هائی که این نامردمان به نواده های همان پادشاه بزرگ روا می دارند را می شنویم؛ و در جریان توحش ددمنشانه آنها نسبت به مردم حق طلب و ملت و آزاده ایران قرار می گیریم.

این جباران ستمگر، حتی به کودکان دبستانی هم رحم نمی کنند، و به مجرد آنکه باخبر می شوند که کدامیک از ایشان از یک خانواده بهائی و یا یهودی جهت کسب دانش در مدرسه حضور دارد؛ او را از ادامه تحصیل محروم ساخته و در خانه باز نشسته اش می کنند!

و صد البته بزرگترهای ایشان را نیز، به بهانه های گوناگون دستگیر نموده و به دلائل واهی و غیر مستند، دستگیر می کنند؛ و به جرم غیر مسلمان بودنشان، در زندانهای سیاه و مخوف خویش محبوس شان می سازند. حال آنکه اینان، بدون کوچکترین تردیدی، آریائیان پاک نهادی هستند، که در خانه پدری شان ایران، به اتکاء آنکه آنجا زادگاه و میهن آنها و پدران ایشان است؛ از مسؤلان کشورشان توقع دارند، که به آزادی های فردی و اجتماعی اینها، و سایر شهروندان ایرانی، به عنوان یک ایرانی اصیل بها بدهند؛ و ضمن رعایت حقوق انسانی ایشان، احترام لازم را نیز در موردشان قائل بشوند. که تا آنها نیز بتوانند، از همه نعمت هائی که در آن خطه حاصلخیز به آنان ارمغان شده است؛ در کنار دیگر هموطنان خودشان بهره مند گشته و همزیستی مسالمت آمیزی با همدیگر داشته باشند؛ و یکدیگر را در همه زمینه های زندگی اجتماعی خویش در جامعه مباشرت داده و همراهی بنمایند. عبثا که هم از آزادی های فردی و همه جانبه خویش محرومند؛ و هم از بسیاری از مواهب یک زندگانی متوسط و عادی و معمولی بی بهره اند!

فردا روز پنج شنبه نهم آبان 1392 خورشیدی، ( نهم آبان 2572 آریائی) روز گرامی کوروش دیگری است؛ که در نهم آبان سال 1339 خورشیدی، به عرصه این گیتی پر از رمز و راز پای نهاده اند؛ متأسفانه مردم شاهدوست ایشان، چون شاهزاده شان در هفده سالگی و در عنفوان جوانی خویش، جهت ادامه تحصیل میهن را به مقصد خارج از کشور ترک نمودند؛ فرصت دیدار و گفتگوهائی را که مایل بوده اند با ایشان داشته باشند را از دست دادند. چندان نپائید که انقلاب شوم و سیاه اسلامی، در زادگاه ایشان و در سرزمین نیاکان بسیار آبرومند مردم ایران به وقوع پیوست و بسیاری از ملت شریف ایران را، برای مهاجرت به کشورهای دور و نزدیک با ایران، ناگزیر ساخت که میهن شان را ترک بگویند و به ممالک بیگانه بروند و در آن کشورها ساکن بشوند!

نزدیک به سی و پنج سال از آن رویداد غیرمنطقی می گذرد؛ در طول همه این سالها، بسیاری از این مهاجران ایرانی، در هر گوشه و کنار این جهان بزرگ که زیست می کنند؛ در حال مبارزه های میهن پرستانه شان در مقابل حکومت فناتیک اسلامی می باشند. بر این منوال و به سبب رخ دادن چنین جریان نامبارکی در کشور کهنسال ما، و ناگزیری شاهنشاه روانشاد محمدرضا شاه پهلوی برای ترک نمودن سرزمین آباء و اجدادی خویش، روزگار به گونه ای چرخ حرکت خویش را چرخاند، که پور شایسته شاهنشاه و فرزند گرانقدر ایران نیز، که در خارج از میهن شان به سر می بردند؛ امکان بازگشت به ایران و زندگی در آن را نیافتند. اما در همه این سالهای آکنده از هول و هراس، ایشان نیز همانند دیگر هم میهنان دور از وطن خویش، هیچگاه اندیشه جستن راهی برای نجات دادن مردم در اسارت مانده میهن خویش را، به وادی فراموشی و بی خبری نسپردند. آزاد نمودن ملت بی پناه ایران، از یوغ اسارت ننگین حاکمیت دیوصفت یاران اهریمن، و رهائی سرزمین اشغال شده ایران به دست افرادی قدرت پرست و خون آشام، از هدفهائی بوده و هستند؛ که آرمان بزرگ شهریار برحق میهن ما، اعلیحضرت رضاشاه دوم پهلوی سوم را، شکل داده و می دهند.

هنوز بعد از سه دهه و اندی که از رویداد این اتفاق ایران ویران ساز می گذرد؛ هیچیک از فرزندان راستین میهن ما، از چنین اندیشه والائی رهائی و فراغت نیافته اند؛ و همگی شان که دلهائی مالامال از عشق به ایران و ایرانی دارند؛ جز به نجات دادن میهن سرفراز و زادگاه باستانی خودشان نمی اندیشند. آرزوی بسیاری از ایشان، این است که پادشاه قانونی و کشورشان، به سرزمین آریائیان باز گردند؛ و سامانه کهنسال میهن شان را، به دوران پرعظمت حضور شاهان نامدار هخامنشی و ساسانی اعتلائی دوباره ببخشند.

اما این مهم، امری نیست که فقط با تلاش یک فرد به آن هدف والا رسانده بشود؛ بلکه در این رهگذر، گامهای استوار دیگری نیز لازم داریم، که هم سو و هم شانه با شهریار جوانبخت خودشان، به این مسیر نه زیاد راهوار قدم بگذارند و میهن خویش را، از یوغ اسارت تازیان رهائی ببخشند.

در آستانه نهم آبانماه و زادروز شهریار میهن مان هستیم؛ ضمن تهنیت فراوان به این مناسبت خدمت ایشان و خاندان جلیل ایرانساز پهلوی، و ملت میهن پرست ایران، از اهورای پاک می خواهیم که هر چه زودتر، کاخ اشغالگران میهن مان را ویران نماید؛ و با سرنگونی این حکومت ضد بشری، مهاجران ناخشنود ایرانی، از شاه تا کمترین ایشان را، به خانه پدری ایشان باز گرداند.” در خانه دل ، ما را ، جز یار نمی گنجد . “

آبان ماه 2572 آریائی هلند

محترم مومنی روحی

 

مقاله قبلیصبح امروز دو نفر در زندان مرکزی شهرستان رشت (لاکان) اعدام شدند
مقاله بعدیاستبداد با سرکوب شروع میشود
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.