« رطب خورده ، منع رطب کی کند » ؟!

0
159

عبارت بالا مصرعی از یک بیت از اشعار یکی از شاعران درست اندیش میهن مان است؛ که متاسفانه نام ایشان را فراموش کرده ام( پیری و ماجرای نسیان!) ؛ اما اکنون مهم نیست که نام سراینده آن را بدانیم. آنچه که حائز اهمیت است، مفهوم صحیح و آموزنده آن است؛ که معنای قابل اهمیتی را به آدمی می رساند!

البته در باره فردی که برای اولین بار این سخن را مطرح نموده هم اظهار نظر نمی کنم. ولی اذعان دارم که این عبارت گویا، که بعدها توسط شاعر مورد نظر به شعر در آمده است. بیانگر نکته کاملا آموزنده ای است. که معمولا تعداد کمی از مردم ما، حتی پیروان سفت و سخت آئین او « اسلام ناب محمدی » نیز، به ندرت آن را به کار می گیرند!

در کتاب های نوشته شده در مورد پیامبر اسلام، این سخن را از بیانات ( محمد بن عبدالله پیامبر اسلام ) نامیده اند؛ حتی پیش از انقلاب نیز، این روایت در برخی از کتاب های مقطع ابتدائی وزارت آموزش و پرورش کشور، در کتاب های درسی آنها( پارسی) قرار داده می شد. تا آنان را با نکته آموزنده این مفهوم آشنا بکنند!

دلیل بیان شدن آن از سوی محمد نیز این بوده است؛ که می گویند: یک روز یکی از اصحاب (هم صحبت های) محمد پیامبر اسلام از وی می خواهد؛ که به فردی از اعضای خانواده او « آن فرد سؤآل کننده » از مضرات زیاد مصرف کردن خرما بگوید؛ و وی را به کمتر خوردن خرما نصیحت کند. ظاهرا محمد به او گفته است: فردا پاسخ تو را خواهم داد. سؤآل کننده می پرسد: « یا رسول الله چرا همین امروز جواب مرا نمی دهید؟ » سپس رسول خدا!! به او می گوید: « رطب (خرما) خورده منع رطب کی کند؟ من امروز خودم رطب خورده ام؛ بنابراین درست نیست که به فرد دیگری از مضرات زیاد خوردن خرما بگویم. » !

اما هم اکنون در کشور ما، یکی از پیروان چند آتشه محمد و نوادگان او، که در بین افراد نسبتا صاحبنام رژیم و در میان به اصطلاح شخصیت های حکومتی، که پدرزن پسر مقام عظما نیز هست. فردی است، که هرچند خودش خرما خورده و همچنان در حال خوردن آن است. اما در کمال خیرخواهی به دیگران از ضرر و زیان زیاد استفاده کردن از خرما می گوید !

جناب شان( غلامعلی حداد عادل ) ، که در اوائل انقلاب ویرانگر اسلامی، از طرف وزیر آموزش و پرورش دولت یکی از رئیس جمهورهای پیشین رژیم، مدتی ریاست منطقه دهم ناحیه آموزش و پرورش تهران را بر عهده داشت؛ و من نیز در آن موقع مسئولیت انجمن « اولیاء و مربیان » دو واحد آموزشی از همان ناحیه را عهده دار بودم. گهگاه در جلساتی که اعضای انجمن های اولیاء و مربیان تمامی واحدهای آموزشی مناطق بیست گانه شهر تهران( که حالا ممکن است بر تعدادشان اضافه شده باشد. ) ؛ با مسؤلان ناحیه داشتند؛ از فیض ملاقات ایشان برخوردار می شدم. بیشتر شرکت کنندگان در آن جلسات می دانستیم؛ مهم ترین دلیلی که ایشان را به آن مقام نسبتا مهم ارتقاء داده بود. شهید شدن برادر وی ( چه وقت و در کجا؟ را نمی دانم ) ؛ احتمالا در جریان سوء قصد های یکی از گروه های مخالف جمهوری اسلامی ( چریک ها فدائی یا مجاهدین خلق )، در اوائل برپائی رژیم کشته شده بود. و همین امر نیز نردبان ترقی ایشان از یک فرهنگی معمولی به ریاست یکی از نواحی مهم وزارت آموزش و پرورش تهران را به وجود آورده بود؛ و پس از مرگ خمینی و تصدی مقام رهبری انقلاب منفور آخوندی توسط سید علی خامنه ای، حداد عادل به عنوان پدرزن آقا مجتبی خامنه ای هم، به سمت یکی از مشاوران ویژه خامنه ای خادم بیت رهبری گردید. و ضمن آن، اکنون هم از اعضای عالیرتبه مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز هست!

لازم به بیان نیست، که تعداد زیادی از مشاغل و پست های مهم در نظام همواره بدون نظم ملاها در ایران، صرفا انجام دادن یک مسؤلیت سخت و وقت گیر و پر زحمت یا پر خطر نیست. بلکه فقط یدک کشیدن نام آن وظیفه حکومتی یا دولتی برای این افراد است؛ که بتوانند در نهایت آسودگی و بدون هرگونه دغدغه ای، از حقوق و مزایای بالای آن بهره مند بشوند. آقای حداد عادل هم که عدالت محوری، از وجنات و کردار و گفتار ایشان مشهود است. چنین مسؤلیت خطیری را( هم منقلی بودن در کنار رهبر انقلاب را، که پدر شوهر دخترش زهرا حداد عادل است.) را در کمال افتخار، هرچند که در حقیقت ننگی بزرگ است را بر عهده داشته باشد!

اخیرا ایشان در مراسم قدردانی از استعدادهای درخشان، در سخنانی خطاب به جوانان و نخبگان کشور، در باره نرفتن آنان از ایران به خارج و ترغیب نمودن شان به ماندن در کشور، به آنها توصیه هائی کرده و گفته است؛ نخبگان باید نقش دکتر حسابی را برای کشور ایفا کنند( مگر دکتر املائی و امثال اینها را هم داریم؟) ؛ این بیانات حکیمانه را کسی مطرح می کند؛ که داماد آمریکائی دارد و یکی از دخترهایش در آمریکا زندگی می کند. مردم ایران این تناقض آشکار را کجای دل شان بگذارند؟ فردی که یکی از فرزندان او( یا شاید همگی شان ) در خارج از کشور هستند؛ چگونه به خودش اجازه می دهد؛ به فرزندان نخبه مردم ایران بگوید؛ که برای ادامه تحصیل( یا هر مورد دیگری) از ایران خارج نشوند؛ و در همانجائی که وی و ارباب افیونی اش به هدر دادن دارائی همین مردم بی نوا مشغول می باشند بمانند. و ستمگری ایشان را متحمل بشوند؟!

البته که خدمت کردن به هم میهنان در خانه پدری، بهترین و یکی از مهم ترین اموری است که یک فرد انجام می دهد. اما به چه قیمت و با کدام تضمین و رفاه و آینده مبتنی بر موفقیتی، که ایشان آرمان رساندن خودشان به آن را دارند؟!

این جوانان به ویژه نخبگان کشور، حق دارند در این انتظار باشند؛ که به وسیله مسؤلان کشورشان، همه گونه امکاناتی برای آنها آماده شده باشند. نه آنکه با داشتن مدارک تحصیلی عالی، از لاعلاجی به پست ترین مشاغل تن بدهند. تا شاید لقمه نانی برای پدر و مادر پیر و بیمار خویش، یا همسران جوان و آرزومند داشتن یک زندگانی حتی متوسط، و یا فرزندان بی گناه خود تهیه و آنها را در حد توان خویش سیر کنند؟!

بدیهی است که هیچ کجای جهان، مام میهن آدمی نیست و نمی شود و نخواهد بود. ولی به شرط آنکه در دیار او، کسانی افسار حکومت را بر عهده داشته باشند؛ که بوئی از انسانیت به مشام شان رسیده باشد؟ نه در زیر لوای حاکمیت خودکامه ای، که چه اظهار بدارد یا هیچ نگوید، از آنچه که می کند آشکار گردد؛ که چه برنامه های سازنده ای برای نسل جوان مملکت در نظر گرفته و مصمم به اجرای آن است. تا این فرزندان بی نظیر کشور را، حتی در شرایطی متوسط ، به سوی داشتن یک زندگی سالم و زندگانی نسبتا مرفه سوق بدهد؟!

این نخبگانی که مهم ترین ممالک دنیا آرزوی داشتن چنین جوانانی را در سرزمین خودشان دارند. و آرمان شان داشتن جوانانی به سان فرزندان غیور و هوشمند ایرانیان است. اما در نهایت تاسف، در جائی که این فرزندان ما و میهن اشغال شده مان به سر می برند. هیچیک از این افرادی که سمت پر طمطراق مسؤل را در میهن همین نخبگان دارند. کم ترین احساسی نسبت به انتظارات حقمدارانه آنها ندارند؛ ولی تا می توانند، سدهای بزرگ و مرتفعی را نیز جلوی پای شان ایجاد می کنند؛ تا متاسفانه یکی یکی به جرگه معتادان مستاصل و درمانده در اطراف میدان شوش تهران بنشینند. تا رهگذرانی یک سکه کم ارزش را جلوی پای آنها پرتاب نمایند؟!

دریغ و درد که سرنوشت مردم رنجدیده ایران و فرزندان شان، به این مصیبت عظیم رسیده است؛ که عده ای ضمن بهره مندی از همه امکاناتی که متعلق به همین ستمدیدگان است. بیشترین بهره را ببرند. اما اکثریت آحاد جامعه کنونی در میهن مان، هم امکانات یک زندگی معمولی را نداشته باشند؛ و هم عزیزان شان، در بدترین شرایطی که یک فرد ممکن است به آن گرفتار بشود. به گذران زندگانی دردناک و پر مخاطره خویش مشغول می باشند!

مقاله قبلیاین ننگ بزرگ چگونه پاک خواهد شد؟!
مقاله بعدیدر سالروز « هیچ »!
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.