چه کسی گفت ؟ “اسلام به ذات خود ندارد، عیبی عیبی اگر است؟ در مسلمانی ماست!” بقلم بانو محترم مومنی روحی

0
952

اسلام یک آئین است(الهی یا غیر الهی بودن اش، در اصل قضیه هیچ تفاوتی را پدید نمی آورد.) ؛ و مسلمان هم( یا به زور شمشیر، یا به خواسته و انتخاب خودش) پیرو آن می باشد. اما میان این پیروان متعدد کسانی هستند؛ که با پوست و گوشت و رگ و پی و استخوان خود آن را نکاویده اند. تا پس از بررسی کامل یا مقدماتی خود آن را بپذیرند؛ و سپس خود را مسلمان بنامند. که صد البته این خطا، فقط منحصر به پیروان دین اسلام نیست. بلکه این امر نابخردانه، در میان پیروان سایر ادیان نیز مدخلیت داشته و دارد!

با پیشرفت هائی که بشر در طول زندگی خود نموده است. به امکاناتی دست یافته، که او را در جهت پژوهش های گوناگون، از جمله بر روی گرایشات دینی او و سایر همنوعانش نیز، به مکانی نزدیک نموده، که به درستی می تواند؛ تفاوت میان خوب و بد، یا منطقی و غیر منطقی بودن بسیاری از مواردی را که با آنها سر و کار دارد تشخیص بدهد. آنانی که چنین نمی کنند؛ بهانه می آورند که امکانات کم بود؛ بعضی شان هم می گویند: « هرگز کسی در این باره به ما چیزی نگفته بود. » به قول بزرگبانوی فرزانه و شاعره ایرانزمین پروین اعتصامی: « گفت، در سر عقل باید*** بی کلاهی عار نیست » !

در سرهای بسیاری از ما به جای عقل و درایت چیست؟ که نمی توانیم اینهمه آثار شوم آموزه های اسلامی در بین بسیاری از پیروان این آئین ضد بشری در سراسر جهان را مشاهده بکنیم و باز هم به آن گرایش داشته باشیم؟ به زنی مسلمان تهمت « زناکاری » زده می شود. وی را به سنگسار شدن حکم می دهند. گونی را در محل اجرای حکم، بر سر آن زن بی پناه می کشند؛ و در نهایت سیه دلی و توحش و جنایت پیشگی، با پرتاب نمودن « قلوه سنگ های » بزرگ، و حتی آجر پاره های درشت و سنگین به سوی سر آن زن درمانده و بی یاور، آنقدر این عمل شوم و حیوانی را تکرار می کنند؛ تا دیگر کسی صدای ضجه های دردناک او را نشنود. وقتی هم که به قول خودشان، آن زن خطاکار را، مظلومانه با این شیوه ددمنشانه می کشند. در وسط همان بیابان رهایش می کنند؛ تا که کسی از اعضای خانواده یا فامیل اش بیاید و جنازه وی را برای دفن کردن با خود ببرد!

اخیرا در چند روز پیش، زنی افغان به این سرنوشت شوم محکوم گردیده بود. او را به همین نحو کشتند و از محل قتلگاه او رفتند. فرزند خردسال وی که تمام مدت شاهد سنگسار شدن مادر بدبخت خود بود. را تک و تنها در آن بیابان قتلگاه، نزدیک جنازه ی مادر نگونسار اش تنها می گذارند و بدون توجه به زار زدن های آن طفل چهار پنج ساله ناجوانمردانه از محل جنایت شان می روند!

در جائی دیگر در میهن آخوندزده ی خودمان، مردی را به جرم نگاه به نامحرم، در میدان بزرگ شهر در برابر مردمان قسی القلبی که برای تماشای این صحنه جانکاه آمده بودند. در محل اجرای حکم(در آوردن چشم های او و کور کردن وی) ؛ در جایگاه اجرای حکم می نشانند؛ و مجری بی رحم این حکم، با شقاوت هرچه فزون تر، هر دو چشم آن مرد جوان را از حدقه های چشم هایش در می آورد؛ و تماشاچیان مسلمان!!!! چنین جنایت بزرگ و وحشیانه ای، پس از در آورده شدن هر یک از چشمان آن جوان بی گناه، با صداهای رسا شروع می کنند به فرستادن « صلوات های اسلام ناب محمدی»، که با این کار رضایت بری از انسانیت و به دور از درک و شعور بشری را، به عاملان آن جنایت وحشیانه ابلاغ بکنند!!

گیریم که آن زن سنگسار شده و امثال او، به طور دقیق فاحشه و زناکار باشند. آیا با به قتل رساندن آنان آن هم با چنین توحش ددمنشانه ای، از میزان به انجام رسیدن این امور و از تعداد زناکاران جامعه کاسته می شود؟ یا با کور نمودن یک فرد حتی اگر چشم چرانی هم کرده باشد؟ از تعداد این موارد کم می گردد؟!

در چهل و یک سال پیش در زمان قبل از رخ دادن انقلاب سیاه و شوم و اهریمنی اسلامی در ایران، در بعضی از شهرهای بزرگ کشورمان روسپی خانه های رسمی دائر بودند. که به نوع خودشان بهترین خدمات اجتماعی منطبق بر بهداشت کافی را، به جامعه ی بشری آن موقع در میهن مان ارائه می دادند.(از سال ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۳خورشیدی، به طور هفتگی از سوی برنامه اجتماعی رادیو ایران، به همراه گروهی پژوهشگر دواطلب، جهت بازبینی و بازرسی بسیاری از مراکز عمومی در پایتخت، به اماکن مختلفی سر می زدیم. یکی از این محل ها، در خیابان شیر و خورشید در جنوب غربی تهران قرار داشت که به آن « ناحیه » یا « شهرنو » می گفتند. از طرف کلانتری محل، تمام کارگران جنسی آن مکان(زنانی را که جامعه به آنها روسپی می گفت؛ در یک سالن بزرگ گرد آورده بودند؛ تا ما به عنوان پژوهشگر با آنان به پرسش و پاسخ بپردازیم. همگی شان از مراقبت های بهداشتی و رسیدگی های وزارت بهداری کشور و سازمان های متبوع آن اعلام رضایت می نمودند.) و این امر بیانگر آن بود، که مراجعین این مرکز « مردان مجرد و جوانانی که هنوز همسری نداشتند » ؛ به جای فریب دادن دختران و زنان محله در شهر خودشان، هرگاه نیاز جنسی می داشتند( که یک امر کاملا طبیعی است.) با خیال راحت که به هیچ بیماری مقاربتی مبتلا نخواهند شد. به آن عشرتکده ها می رفتند؛ و به وسیله آن کارگران جنسی به اطفاء حریق شهوانی خویش می پرداختند!

امروزه اما، در اثر برکت و حسن وجود جمهوری ننگین اسلامی در کشورمان، به جای یک « شهرنو » در هر شهری، در بسیاری از کوچه های شهرها در ایران، عشرتکده های زیادی وجود دارند؛ که در اثر مشکلات فراوان به وجود آمده در کشور، که ناشی از بی کفایتی های حاکمیت خودکامه و ستمگر ملاها و نیز نابخردانه عمل کردن مدیران بی کیاست دستگاه های دولتی مخصوصا خود ریاست جمهوری اسلامی و اعضای کابینه اش، آنقدر مشکلات اجتماعی و اقتصادی در ایران زیاد شده اند؛که بسیاری از مردم کشور، در اثر تنگناهای اقتصادی که دارند. به گونه مخفیانه چنین عشرتکده های خصوصی را در مملکت ایجاد نمودهاند. تا که از این طریق، ممر درآمدی را برای خودشان به وجود بی آورند؛ که طبق اخبار متفرقه، گاهی حتی زنان شوهردار نیز جهت تامین درآمدی برای گذران زندگانی خانواده شان، تبدیل به کارگران جنسی در میهن شان شده اند؛ و در برخی از این عشرتکده ها، به طور مطلق به شغل روسپیگری اشتغال دارند!

چند قرن پیش، ویکتور هوگو نویسنده نامی فرانسوی، جهت نشان دادن معضلات فراوان در کشور خود، با نگارش رمان معروف « بی نوایان » قهرمان داستان خود « ژان والژان » را، ناگزیر به دزدیدن قطعه نانی از نانوائی نمود. تا صدها و هزاران سال بعد، مردم سرزمین اش بدانند؛ که در آن دوران در دیار او، که به اصطلاح « مهد تمدن » غربی هم بود. مردم فرانسه در چه بی رونقی از اقتصاد میهن شان، با چه مسائل و مشکلات گاها ساده ای هم رو به رو بوده اند؟!

در ایران کنونی که مردم آن در بند مشکلات فراوان در پهنه ی اقتصاد در ایران قرار دارند. بدیهی است که گاهی دزدی های کوچکی همانند « ژان والژان » را انجام بدهند. با این تفاوت بزرگ، که او به چندین ماه زندان محکوم گردید. اما در ایران گرفتار در دام قوانین اسلام جنایت آموز، کسی که حتی یک دزدی بی اهمیت را هم که انجام بدهد؛ محکوم به قطع گردیدن دست اش می شود. بستگی به نوع دزدی و مبلغ و اهمیت آن، فرد متهم یا دست اش به طور کامل قطع می گردد؛ و یا چند عدد از انگشتان کارساز او را می برند. تا در بقیه عمر خویش، همواره ضمن نیاز داشتن به اطرافیان خود، جهت انجام دادن کارهایش، با چنین روش اسلام مآبانه ای، در اجتماع و در ملاء عام نیز، مورد تحقیر همگان واقع بشود!

اما دزدان دانه درشت، که دزدی های شان کم تر از چند میلیارد نیست. نه محاکمه گشته و نه حتی معرفی می شوند؛ که تا مردم نفهمند دست اندرکاران رژیم منحط و واپسگرا و جنایتکار آخوند شیعی در کشور ایشان، سیستم مدیریت شان، به خصوص در مورد دزدی های کلان در مملکت، « تافته های جدا بافته ای » می باشند؛ که اجازه دارند به هر میزانی که بخواهند در کشور بدزدند و تاراج نمایند؟!

دستورات یا احکام سنگسار، درآوردن چشم، قطع نمودن دست و پا و بسیاری دیگر از این نمونه های جنایتکارانه، از طریق کدام منبع مهم و اخلاقی و اجتماعی برای مجریان چنین خشونت هائی صادر گشته و به انجام می رسند؟!

اینها همه از قوانین ضد بشری اسلام سرچشمه می گیرند و به انجام می رسند. البته نباید فراموش نمود؛ که کلیه مقررات فقهی در دین اسلام، از روی دیگر کتب ادیان الهی!!! مخصوصا از روی « تورات » کتاب آسمانی دین یهود کپی و دوباره نویسی شده اند!

آنگاه شاعر بی خرد می گوید: « اسلام به ذات خود ندارد عیبی**** عیبی اگر است، در مسلمانی ماست » !!

محترم مومنی

مقاله قبلیفرانسه استفاده از «هیدروکسی کلورکین» برای درمان کرونا را متوقف کرد
مقاله بعدیبالاخره عید فطر امسال، یکشنبه چهارم خرداد بود یا دوشنبه پنجم خرداد؟! نوشتاری از بانو محترم مومنی روحی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.