وقتی ” سنّت ” خودش را درون تجدد احیاء می کند!

0
140

تا بهمن 1357 خورشیدی، اختلافات زیادی میان اهل تسنن در جهان، با شیعیان و زیرمجموعه های هر دو مذهب دین اسلام، در سراسر دنیا وجود نداشت. میان اقلیت های مذهبی گوناگون، درون کشورهائی که بیشترین تابعیت ایشان، دارای یکی از مذاهب اسلام بودند؛ اختلافات شایان توجهی دیده نمی شد. و این مورد(سکون و آرامش در جهان) مسأله ای نبود که منجر به رضایتمندی ابرقدرت های گیتی باشد. چون هر چه که جهان آشفته تر به نظر برسد؛ به همان نسبت چرخ ماشین های اقتصادی و سیاسی قدرتمندان دنیا، سریع تر و موفقیت آمیزتر می گردند و پیش می روند. از اینرو، لزوم تحریکات بین المللی، جهت ایجاد آشفته بازار در کل دنیا ایجاب می نمود؛ تا آنها(کشوهای به اصطلاح ابرقدرت) در این رابطه بی کار نمانند و فتنه گری های خودشان را آغاز نمایند!

بر همین اساس، می بایست که برای شروع شدن این جریان، یک یا چند کشور که بیشترین تابعیت آنها را مسلمان ها تشکیل می دادند؛ اختلافات و مناقشات مذهبی، اقتصادی و یا سیاسی به وجود آورده می شد؛ تا آرامش درون آن ممالک از بین برود، و جای خودش را به آشفته بازار موضوعات مربوط به اقتصاد و اختلافات قومی و دینی و سیاست های مغشوش بدهد. متأسفانه در این رابطه، مملکت باستانی ایران، که بیش از سایر ممالک مسلمان نشین پیشرفت کرده بود و مدعی برتری در میان سایر کشورهای اسلامی به نظر می رسید؛ جهت تحقق بخشیدن به آرمان شوم قدرتمندان گیتی، مناسب ترین کیس آغازین به حساب می آمد!

همانطوری که می دانیم، سی و هشت سال کامل از ایجاد تزلزل در ایران، در زمینه های اقتصادی و سیاسی و مذهبی می گذرد. و شاهد بوده ایم، از آن پس که ایران و حکومت و ملت آن، اولین قربانیان تحقق یافتن آرمان شوم ابرقدرت های جهان شد؛ نه فقط کشورهای مورد نظر، بلکه ممالک بسیار دیگری هم، از آسیب این دگرگونی ها دور نماندند؛ و شعله های آتش درگیری های نظامی و سیاسی و اقتصادی مقاصد کشورگشایان گیتی، به داخل آن سرزمین ها نیز نفوذ نمودند!

در نتیجه این رویدادهای تحمیل شده بر گرده ی مردمان ممالک مورد نظر، بخش سنگین تر زیان به وقوع پیوستن ناملایمات پیش آمده در این رابطه، بیش از بقیه مردم جهان، از طریق ” ملت ” ایران، که هنوز به ” امت ” تغییر شخصیت نداده بودند و به این اندازه حقیر نگشته بودند. و حقارت قرار گرفتن زیر یوغ استبداد آخوندی را برای خودشان ایجاد نکرده بودند؛ از جانب مردم ایران در آن موقعیت حساس و برهه زمانی، از جانب مردمی که همه چیز داشتند جز قدرشناسی و خردگرائی، بر همه ساکنان دیگر کشورهای دنیا، به ویژه بر ملت های منطقه خاورمیانه، و بخصوص بر اعتقادات ملی – مذهبی آنها در مملکت شان، به آنان اصابت نمود و روزگارشان را چنین تیره و تار کرد!

چرا که آن تعداد از مردم ایران، که جنبه رشد و ترقی کشور و هم میهنان شان را نداشتند؛ و به موارد سنتی و فناتیک توجه بیشتری می نمودند. به خمینی دجال که دیدگاه های واپسگرایانه اش، تلاش داشتند؛ تا سنن و آداب فناتیک خویش را، درون تجدد افکار و زندگی مردم ایران احیاء کند. بهترین کیسی بود که ایالات متحده و سایر متحدان آن، با بازگرداندن آخوند بی منطقی چون خمینی که مخالف با هر چه تجدد و روشنگرائی بود را، به اتفاق تعداد زیادی از توده ای های سابق، و مخالفان حکومت پادشاهی پهلوی، و بسیاری از دانش آموختگان دانشگاه های کشورهای مترقی، به ویژه اعضای کنفدراسیون دانشگاه های درون آمریکا، که با تدابیر رضا شاه بزرگ و محمدرضا شاه پهلوی، و پرداخت شدن هزینه های تحصیلی آنان از خزانه دارائی های مردم ایران، چنین توفیقی را یافته بودند. بعد از سالهای طولانی که در کشور نبودند، به داخل ایران اعزام گشتند؛ تا به امام شان برای احیا کردن مشتی خرافات مذهبی، درون مملکتی که آخرین گام های تجدد و ترقی و مدرنیته را بر می داشت؛ وارد شوند و آشوب های مورد نظر دولتمردان ینگه دنیا را به ثمر برسانند!

به نظر می رسد، که به وجود آمدن چنین نابسامانی های جهانی، و آنچه را که هم اکنون دنیا شاهد آن است؛ از هنگام شروع گشتن بلواهای شورشیان انقلابی درون میهن ما، نطفه اش منعقد گشت و به سرعت اسباب احیا شدن سنت های واپسگرایانه دینی، و رشد نمودن دوباره این سنت های جاهلی در میان مردمی شد؛ که در چنان کودنی تاریخی خویش، چهره اقای اهریمن تبارشان را در ماه ببینند، و موی کثافت آن دجال را نیز درون قرآن های شان جستجو و مشاهده کنند. نه فقط به پندار نگارنده این مطلب، بلکه از دیدگاه روشنفکران واقعی سراسر گیتی، از همان لحظات نخستین رابطه میان مردم ایران و سنت های فناتیکی اعتقادات مذهبی ایشان، آنان را به دگردیسی معکوس مبتلا کرد؛ و آن بلای بزرگ را، به سوی مردمان سایر کشورها نیز سرایت دادند!

ای کاش به این هم قناعت می نمودند؛ و بیش از آن خودشان را درون آن آتش افروخته شده توسط خویش فرو نمی بردند؛ تا نتایج نامیمون آن را، به نسل های بعد از خویش نیز تداوم ببخشند. و ای کاش هر کسی، حتی اگر به اندازه یک اتم هم به چنین نتیجه ای که من درک می کنم رسیده باشند؛ بدانند و بفهمند و درک بکنند؛ که اگر در همین بوته ی آزمایشگاهی سکوت غیرمنطقی خودشان درجا بزنند؟ تتمه ی آبروی شان را نیز از دست خواهند داد. و آنچه که برای این فریب خوردگان بی اراده و بدون تفکر باقی خواهد ماند؛ ننگ زندگی کردن زیر فشارهای ستمگران اسلامی در میهن شان خواهد بود. که اینها با دست و اراده ی غیرمعقول و تحمل و تأمل غیر عقلائی خودشان، بر هفتاد و نه میلیون جمعیت ایرانی، که ناگزیر رو به تباهی و بی سر و سامانی در حرکتند تحمیل می نمایند!

” چو می بینی که نابینا و چاه است

اگر خاموش بنشینی گناه است” !

محترم مومنی

مقاله قبلیبایکوت اسکار ادامه دارد
مقاله بعدیداریوش ولی‌زاده: پرچم‌دار اسلام، مردانگی و تجاوز جنسی به زنان
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.