بهمن، زیر بار مهیب ترین بهمن تاریخ ایران!

0
196

با فرو ریختن سنگین ترین بهمن زمستانی، بر روی حجم عظیم کشوری کهنسال مانند ایران در 22 بهمن 57 ، مردم فریب خورده میهن مان، از اوجی به عظمت همه تاریخ این سرزمین، به حضیض ذلتی برخاسته از دامان دشمنی های بدخواهان ایرانزمین، همچون انقلاب سیاه اسلامی در غلطیدند؛ و آنچه که از والائی و نیکنامی و برجستگی کشورشان در میان دیگر ممالک جهان داشتند؛ را به اهریمن پلید حکومت نالایق و بی اصل و نسب اسلامی باختند!

مهمترین قمار تاریخ ملتی پاک باخته، در سرزمینی باستانی به وقوع پیوست؛ و شکستی آکنده از بدنامی و تحقیر و فرومایگی را، تا ابدیت این جهان فانی نصیب ایشان ساخت. آنچه که در این نبرد سراسر باخت رخ داد، آنچه که آن بهمن سرازیر شده ازکوههای سترگ انتقامجوئی را بر مردم ایران تحمیل نمود؛ با ظاهری فریب دهنده از دلسوزی به حال مردمان پائین ترین طبقه اجتماع آن سالها بود؛ که همان مردم ضعیف را نیز دچار بی خردی تحمیلی نمود و به خیابانها کشاند؛ تا در قفای رهبر نجات دهنده ای مانند خمینی دجال! و پیشوائی دروغپرداز و پشت هم انداز!! که نام بی مسمای ” رهبر مستضعفان جهان ” را نیز با خودش به یدک می کشید. به سوی مسیری بروند، که آنان را از پستی استضعاف برهاند، و به بالای سقف استکبار و قدرت و بی نیازی برساند!

از آنجائی که هر کار منفی و دور از ثباتی، نمی تواند عمری دائمی داشته باشد. آن فریب بزرگ نیز سر از پوشش فریبندگی خودش به درآورد؛ و چهره مهیب و دشمنانه اش را، به همان مردمی که دیو را در رخساره فرشته به آنان نشان داده بودند شناساند. اما چون فقط یک دیو نبود، و پیروان اهریمن خوی او نیز، در صدد بیشتر گمراه کردن مردم بودند؛ تا همه آبرو و اعتبار و امتیاز ملی و جهانی ایشان را برباد بدهند؛ و تمام ثروت مادی و دارائی های معنوی آنها را نیز به یغما ببرند؛ بر تعداد دیوها افزوده شد، و بیش از سه دهه مخوف، سایه شوم انقلاب سیاه اسلامی، بر سر ملک و ملت باقی ماند!

در چگونگی رویداد شوم انقلاب نکبت اثر و خونین اسلامی، نمی توان انگشت اشاره را، فقط به سوی مردم گرفت؛ و ساده انگاری های آنها را، مسؤل به وقوع پیوستن آن واقعه شوم دانست. هزار و چهارصد سال بود که ایران به بیماری عرب زدگی، و به استثمار کشیده شدن توسط حکومت های جابر امویان و عباسیان مبتلا شده بود؛ و تحلیل رفتن حس کامل ایرانیت مردم، در زیر استیلای همان امپراطوری های چند صد ساله اسلامی بدوی و جاهل، زمینه های بروز بیماری خطرناک تری، مانند فرو رفتن در جهل و خرافه پرستی نیز، تمام زوایای کشور و همه سلول های حیاتی مردم را، به آلودگی های برآمده از اعتقادات بیابانگردان و سوسمار خواران متعفن ساخته بود!

از دامان همان تعفن جهل و نادانی، بی خردانی که ظاهرا از تبار ایرانی بودند را نیز به راه آنان کشاند؛ و چنان بر مغز و روان شان تأثیر گذاشت؛ که آنها هم قبا و لباده و عبا پوشیدند، عمامه بر سر گذاشتند و نعلین پوش شدند. مردم بدون کوچکترین اتصالی خونی و مدنی به آن طایفه های بدوی، در کمال تأسف پیشینه والای اهورا پرستی خویش را کنار گذاشتند؛ و به نامی چون ” الله ” که اسم یکی از بزرگترین بت های بتکده عربستان بود ایمان آوردند. چنین اشتباه ژرفی را نباید بر آن مردمان آن روزگاران بخشید. هر چند که جان شان را هم می گرفتند؛ نمی بایستی اعتقاد یکتاپرستانه شان به آفریدگار یکتا را، با پذیرفتن دینی برخاسته از دامان عبودیت بربرانه، نسبت به بت هائی مثل ” الله ” و ” لات ” و ” هبل ” و ” عزی ” معامله می نمودند؛ و خفت همه تاریخ را به خودشان هدیه می دادند!

هزار و چهار صد سال از آن زمان می گذرد؛ روز به روز جنایتکاران اسلام پناه در همه جای این گیتی پهناور، به کشتار مردمان جهان دست می زنند؛ گروههای بازگشته به زمان اسلام عصر حجری، با ارتکاب به اعمال تروریستی وحشیانه، آرامش ساکنان همه دنیا را برهم زده اند؛ و هر کجا که نام اسلام و مسلمانی مطرح می گردند؛ نهایت انزجار در میان شنوندگان را بر می انگیزند!

با چنین بدنامی های بارز و آشکاری که دور از حقیقت هم نیست؛ چگونه از وجود و حضور حکومتی با این نام و نشان در میهن مان، شرمسار نباشیم و بر سرنوشت خود و مام میهن اشک حسرت نباریم؟!

امید که این آخرین سرشگ حسرت و پشیمانی ما باشد؛ که بر گذشته سی و پنج ساله خویش می باریم. چنانچه از وجدانی آگاه و بیدار بهره مند باشیم؛ اگر برای سرنگونی این اشغالگران بر نخیزیم؛ از این پس سزاوار خون گریستن نیز خواهیم بود؟!

زمستان 2572 شاهنشاهی هلند

محترم مومنی روحی

 

 

مقاله قبلیبختیار: روحانیت در ایران به همه چیز کار دارد جز معنویت و مذهب
مقاله بعدیتصویربرداری استثنائی از پلنگ ایرانی در حال تعقیب شکار در پارک ملی تندوره
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.