735 اعدامی در هفت ماه نخست سال جاری خورشیدی در ایران!

0
183

این تعداد رقم وحشتناک را، که گویای اعمال غیر انسانی رژیم استبدادی جمهوری بی خردان، از کشتار بی گناهانی سخن می گوید؛ که گاها بی دلیل و یا با دلائل بی پایه و اساس، به زندان های مخوف آخوندهای جنایتکار افتاده اند. و در مدت اولین هفت ماه امسال، توسط قاضیان قسی القلب قوه قضائیه جمهوری بی منطق اسلامی، با شیوه اعدام به قتل رسیده اند؛ سازمان ملل متحد، بعد از آخرین گزارش احمد شهید، گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد اعلام نموده است. به گفته احمد شهید، این رقم فقط متعلق به اعدام شدگان سال جاری خورشیدی در ایران است. چون که براساس پژوهش های وی، تعداد اعدام شدگان ایرانی، در زندان های مخوف دژخیمان حکومت استبدادی اسلامی، از سال 2005 تا کنون، افزایش بیشتری یافته است. یعنی به قول ضرب المثل پارسی خودمان، با حضور این نامردمان در سرزمین ما باید گفت: ” سال به سال، دریغ از پارسال”!

مگر اینهمه قربانی که بیشترشان جوان هم هستند؛ پدر و مادر و خانواده های درجه یک و دو و سه ندارند؟ چرا باید مسؤلان جمهوری ظلم پرور حکومت آخوندهای شارلاتان، به دلائل واهی و بی اساس، اینهمه افراد مملکت ما را، به جوخه های اعدام بسپارند؛ و آنها را قربانی اهداف جاه طلبانه خویش نمایند؟ چرا خانواده های این جان باختگان، نمی توانند برای مقابله با حکومت سفاک و قساوت پیشه جمهوری جنایت آفرین اسلامی گرد هم بیایند؛ و علیه اینهمه شقاوت و ددمنشی به پا خیزند؟ تا در سایه همدلی های با یکدیگر، برای اعتراض به این جنایتکاران راهی بجویند؟ و…. چرا باید سایر مردمان ایران، همه این ناملایمات را ببینند و بشنوند؛ اما جرأت همیاری به خانواده های اعدام شدگان را نداشته باشند؟ شاید که خودشان هم نزد خویش تصور می کنند: ” به ما چه، ما سر پیازیم یا ته آن” ؟ اگر قرار باشد که ملت ایران، همواره با همین اندیشه و روش، خودشان را در زندان های خصوصی که برای خویش ساخته اند محبوس نمایند؟ آنگاه باید تا به ابد، در انتظار سقوط حاکمیت جنایتکاران اسلامی به سر ببرند؟!

برخی از آنها(کسانی که نه سر پیاز هستند و نه ته آن)، به عده ای از مبارزان، که آنها نیز فعالیت های محدودی دارند؛ معترض شده و می گویند:” شما از همان اولین سالهای انقلاب سیاه اسلامی، همیشه تا به همدیگر یا به ما می رسیدید؛ دوشاخه انگشت تان را روبروی ما می گرفتید؛ بعد با طیب خاطر به ما می گفتید، دو ماه دیگر رژیم آخوندها سقوط می کند. و این جنایتکاران باید جل و پلاس شان را جمع کنند و بروند.” سی و هفت سال از آن ” دو ماه ” گفتن ها می گذرد؛ آیا دو ماه مخصوصی مد نظرتان بود و هست؟ یا آنکه باید برای خلق شدن این دو ماه استثنائی مورد نظر، تا ته دنیا صبر کرد؟!

احتمالا می گوئید، ما نمی دانیم در آینده نزدیک یا دور، باید منتظر چه رویدادهائی در ایران بمانیم؟ آری، تا حدودی حق با شما، و حتی آنهائی که خودشان را بی طرف نشان می دهند است؛ اما یادمان نرود، که این آینده ها را ما خودمان می سازیم. اگر به آرمان خویش ایمان داشته باشیم؛ اگر به درستی کارمان تردید نداشته باشیم؛ و اگر نسبت به موجودیت مستقل سرزمین کهن خویش دلمان شور بزند؛ و جهت بری نگاه داشتن آن، از نفوذ تنگ نظرانه و زیاده طلبانه دشمنان، درون خویش را از احساس مسؤلیت به ایران و ایرانی، آماده جانفشانی و فداکاری بکنیم؟ تک تک ما در مورد این مقوله، که بایستی مهمترین موضوع زندگی یک ایرانی شرافتمند و میهن پرست باشد. بدون کوچکترین تردیدی یقین داشته باشیم؛ که چه بخواهیم و نخواهیم مسؤلیم!

چنانچه این بی تفاوتی های خوار کننده را، در معرض تماشا و قضاوت دوست و دشمن قرار بدهیم؛ که با کمال تأسف نیمی از ما تا کنون چنین نموده ایم؛ خود بیشتر متضرر شده و خواهیم شد. زیرا که به اشغالگران خبیث میهن مان نشان داده ایم؛ که ما کاری به کارتان نداریم، هر چقدر که می خواهید بدزدید و ببرید و جوانان مان را بکشید؛ و هیچ واهمه ای از ایرانیان به دل راه ندهید. بفرمائید هیچ قابلی ندارد، اگر خواستید باز بکشید!

735 تن اعدامی در طی هفت ماه اول امسال، یعنی به وجود آوردن اپیدمی قتل و خونریزی و مرگ، برای کسانی که حتی به لحاظ ملی نیز مورد بی توجهی هم میهنان خودشان قرار داده می شوند؛ و همه روزه اینهمه از بهترین فرزندان ایران اهورائی ما، به دست تازی تباران ضد ایرانی هستی شان را از دست می دهند. یعنی کشور وبا زده ای، که پزشکان حاذق آن خودشان را به خواب زده باشند!

بی تفاوتی، القاء نمودن بی کسی و تنهائی به ستمدیدگان هم میهن است. هیچ عملی هم وحشتناک تر از این نیست؛ که در چنین شرایطی از یکی از بدترین موقعیت های تاریخی کشورمان، به جای آنکه از مبارزان حمایت نمائیم؛ برعکس، چنانچه بی تفاوتی خودمان را، در محضر تاریخ به نمایش بگذاریم. تا جهان برپاست، لعن و نفرین آیندگان را نصیب خویش خواهیم نمود. فقط به این حقیقت بسیار تلخ بیندیشیم، که اگر فقط یکی از این اعدام شدگان، یکی از فرزندان یا خویشاوندان خود ما بودند؛ چگونه می توانستیم با خیال راحت به زندگی عادی خودمان ادامه بدهیم؟ شاید کسانی هم باشند، که هیچگاه به این امر توجهی نداشته باشند. چون مفهوم عبارت ” مرگ خوب است، ولی برای همسایه” تا زوایای وجودشان تأثیر گذاشته و ریشه کرده است!

محترم مومنی

مقاله قبلیزیباکلام: صدا و سیما متعلق به طرفداران جلیلی‌ است
مقاله بعدیروزی که دکتر مصدق به ۳ سال زندان انفرادی محکوم شد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.