پرسشی از « ضحاکعلی »! بقلم بانو محترم مومنی روحی

0
258

پیش از مطرح کردن پرسش مورد نظر از رهبر حکومت اسلامی، لازم می دانم به او بگویم: در طول ظهور حاکمیت فاشیستی و ضد بشری آخوندی اسلامی تان در ایران، هنگامی که در حال رساندن خودت به مقام شامخ رهبری حاکمیت آخوندی تان بودی؛ فرض می کنیم که در همه « در فشانی هائی » که تا کنون کرده ای، فقط همان یک سخنت را صادقانه و درست گفته باشی. و آن هم این بود: « من جان ناقابلی دارم و خودم را لایق مقام رهبری نمی دانم. »!

متاسفانه در آن موقعی که این حقیقت را بیان کردی؛ پارتی و سوق دهنده ات به مقامی که اکنون داری ( شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی ) ، که از قبل با همدیگر به توافقات مهمی رسیده بودید. نفهمید که دارد دشمن و قاتل خودش را به پایگاه رهبری می رساند. و دیری نمی گذرد، که همین فرد ( مقام عظمای رهبری ) که به قول خودش، دارنده « جانی ناقابل » است و خویشتن را لایق رهبری نمی دانست. » چگونه واسطه و زمینه ساز رهبر گشتن اش ( رفسنجانی ) را، هنگام شنا کردن در زیر آب درون استخر « کوشک » ، که متعلق به « مجمع تشخیص مصلحت نظام » و در نزدیکی مجموعه « سعد آباد » است. دچار حمله قلبی می کند و می کشد؟!

ولی از آنجائی که هیچ رازی تا به ابد مخفی نمی ماند و لو می رود. بالاخره آشکار گشت، که مرگ تدریجی خمینی( که او هم با دسیسه خود تو و رفسنجانی کشته شد. ) ؛ چگونه این واقعه رخ داد و به فرمان که بود؟!

در آن موقع به گفته فرزندان رفسنجانی، به خصوص دخترش فائزه اعلام شد؛ که مرگ پدرش در اثر مسمومیت با مواد « رادیو آکتیو » درون آب استخر بوده است. و همان ماده موجب ایست قلبی وی گشته و او را کشته بود!

اما در زمان بیماری خمینی، پیش از آنکه هاشمی رفسنجانی( روباه مکار رژیم اشغالگرتان ) ، تو را برای معرفی جانشینی رهبر انقلاب شوم تان نزد خمینی ببرد. نقشه به مرور کشتن او را( خمینی را ) که جز فکر و تصمیمات خودش برای اداره امور را قبول نداشت؛ طراحی کرده بودید و به مرحله اجرا هم گذاشتید!

به زعم خمینی به خاطر صرفه جوئی ( به قول خودش ) و به فکر مستضعفان کشور بودن! اجازه نمی داد، در حالی که بسیاری از مردم کشور ، امکانات داشتن « دستگاه خنک کننده » در خانه خود را دارا نبودند. رهبرشان آن را داشته باشد!

اما طراحان قتل تدریجی او، برای تحقق بخشیدن به نقشه شان، مجبور بودند؛ که کولری در اتاق او نصب کنند؛ تا بتوانند نقشه خود را به وسیله استفاده کردن از مجرای کانال آن کولر به اجرا بگذارند!

آنها ( طراحان به قتل رساندن خمینی ) « خامنه ای که در آن موقع رئیس جمهور و رفسنجانی که ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام را بر عهده داشتند. » ؛ سید احمد خمینی را، به بهانه خنک نمودن اتاق پدرش راضی کردند؛ که مجوز گذاشتن یک « کولر آبی » ، یعنی دستگاهی که متصل به کانال منتقل کننده نسیم خنک به داخل یک محیط بسته باشد. را از پدرش بگیرد، تا آقایان برای ایجاد یک فضای دارای هوای مطبوع در اتاق رهبرشان، بتوانند به مرور نقشه خودشان را به مرحله اجرا بگذارند!

طرح شان این بود، که از طریق « حلقوم فلزی همان کولر » که هوای خنک را به داخل اتاق خمینی می رساند. آرام آرام سم کشنده ای را روانه فضای اتاق رهبرشان نمایند. تا او به مرور مسموم شود و بمیرد!

در همان شرایطی که خمینی رو به مرگ بود. هاشمی رفسنجانی « ضحاکعلی » را نزد خمینی رو به موت برد؛ تا از او مجوز جانشینی خامنه ای پس از مرگ خمینی را، از نخستین رهبر انقلاب « قاتل پرور اسلامی » بگیرد!

پیامد عملی شدن نقشه شان مرگ تدریجی روح الله خمینی بود؛ و برای مجریان طرح مربوطه دو حاصل متناقض را ایجاد نمود!

پس از مرگ نخستین رهبر انقلاب شوم اسلامی، نتیجه مثبت و مسرت بخش آن نصیب خامنه ای گردید که رهبر گشت. چون در غیر این صورت( بدون واسطه گری رفسنجانی ) امکان نداشت که خمینی او را به عنوان جانشین خودش معرفی کند. ولی نتیجه دوم که برای خانواده هاشمی رفسنجانی « ناخوشآیند » بود. طریقه کشته شدن او به صورت خفه کردن وی با مواد رادیو آکتیو در زیر آب استخر بود. سهم رفسنجانی گردید. تا راز مسموم نمودن خمینی که فقط این دو مجری به آن واقف بودند. برای همیشه در حافظه رهبر دوم انقلاب منحوس آخوندی بماند و مخفی شود. تا کسی به آن پی نبرد!

اما وقتی که معلوم گردید که در هنگام شنا کردن رفسنجانی درون استخر « کوشک » مقدار رادیو آکتیو درون آب ده برابر بیش از حد نرمال آن بوده است. برای فرزندان رفسنجانی شکی باقی نماند. که ایست قلبی پدرشان بر اثر مواد مسموم کننده درون آب استخر بوده است!

بخش جالب و تمسخر آمیز این مورد آن بود. که « نماز میت » که در قوانین اسلام پیش از دفن کردن فرد مرده خوانده می شود. برای خاکسپاری هاشمی رفسنجانی به وسیله « یار غار » و همراز او یعنی دومین « رهبر فرزانه !! انقلاب » در دانشگاه تهران اقامه گردید. سپس جنازه او را به « حرم مطهر !! خمینی بردند و دفن نمودند!

و اما پرسش از « ضحاکعلی » : با توجه به معنای « رهبر » ‍‍‍‍‍‍‍‍‍، وی کسی است که می تواند؛ در مفهوم مثبت آن، رهبری و هدایت یک گروه از افراد حق طلب و آزاده و منطقی را بر عهده داشته باشد؛ ولی در مفهوم منفی آن، رهبر « سر دسته » افرادی دزد و جنایتکار و خودکامه و قدرت پرست است. که البته در مورد تو که دومین رهبر انقلاب سیاه و شوم اسلامی هستی، مفهوم دومی یعنی سر دسته « دزدان و قاتلان و…. » بودن مناسب تر است! یک رهبر می داند که هیچ رازی تا به ابد مخفی و پوشیده و مستور نمی ماند. بنا بر این، چطور می توانی به چشم دیگران مخصوصا فرزندانت نگاه کنی، و از قاتل بودنت شرمسار نباشی؟ برای ملت ایران که با اصل قضیه « حاکمیت ننگین اسلامی » در حد و اندازه و وزن یک « ارزن » هم ارزش قائل نیستند؛ و به زودی جنازه حکومت از قدرت ساقط شده تو را خاکسپاری و دفن خواهند کرد. تفاوتی ندارد که خمینی و رفسنجانی و…. چگونه به درک واصل گشته اند؟!

اما برای شان اهمیت دارد؛ که هر چه زودتر، نعش منفور رژیم جهنمی آخوندی اشغالگران میهن شان را، درون مرداب لجن آلود تاریخ اسلام ناب محمدی تان بیندازند و دفن کنند. تا دیگر به بهانه ارزش های نداشته ایمان و تقوای پوشالی و اهریمنانه و ظاهری خودتان، با آنکه جنایتکاران خودکامه ای بیش نیستید. ادعای تقوی و خدا پرستی و …. نداشته باشید!

آیا حالا به درجه و اندازه وقاحت، و عدم راستگوئی تان در ارتباط با همه چیز پی بردی؟ اگر نه؟ حق داری، زیرا سی و چهار سال می گذرد؛ که بر مسند بالاترین قدرت حکومت ننگین تان تکیه داده ای؛ و چنان « سر مست » حقیقتی هستی که می پنداری فقط خودت از آن با خبری. یک آخوند معمولی که اموراتش را با خواندن « زیارتنامه برای زوار حرم های مطهر! می گذراند. اکنون که سی و چهار سال از قرار گرفتنش در بالاترین پایگاه « سیاسی – مذهبی » حکومت تان می گذرد. اینچنین به خویشتن خودت « غره » باشی و بپنداری، که دنیا به هر شکلی که تو بخواهی جریان می یابد !

امکان هم دارد، که به زودی در ارتباط با موضوع « قدرت » با خود آفریدگار جهان نیز درگیر شوی و ادعای خدائی هم بکنی!

مراقب باش که این سرمستی اهریمنانه موقتی است؛ و به زودی از کاخ غرور بی جا، به کوخ ذلتی سقوط خواهی کرد؛ که مدام به خودت بگوئی: « دوشینه به کوی می فروشان، پیمانه ی می به زر خریدم ** اکنون ز خمار سر گرانم ، زر دادم و دردسر خریدم » !

مقاله قبلیمعرفی برندگان تمشک طلایی ۲۰۲۴
مقاله بعدیآگاهی و هوشیاری رهبران جهان؛ نسب به پیام ها و اطلاعات “گمراه کننده و هدفمند”آگاهی و هوشیاری رهبران جهان، نوشتاری از دکتر کاوه احمدی علی آبادی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.