فرا رسیدن آغازگر رستاخیز طبیعت و زمان زایش باغ و بوستان بر همگان شاد باد! نوشتاری از بانو محترم مومنی روحی

0
388

نوروز، نخستین روز سال خورشیدی ایرانی، برابر با اول ماه فروردین، جشن شروع سال و یکی از کهن ترین جشن های بر جای مانده از دوران ایران باستان است. خاستگاه نوروز سرزمین ایران بوده، و هنوز هم یکی از اصیل ترین مراسم برگزاری جشن سال نو توسط بسیاری از مردم کشورهای دیگر در فلات ایران به شمار می آید. 
از اینرو و به همین دلیل، این مراسم غیر از ایران، در کشورهائی که پیشینه شان از ایران آغاز گشته، و در فلات ایران رشد کرده اند نیز برگزار می شود. از جمله در افغانستان و برخی دیگر از کشورهای منطقه مانند ازبکستان، تاجیکستان، قرقیزستان، قزاقستان، ترکمنستان، گرجستان، جمهوری آذربایجان این جشن باستانی برگزار می شود. حتی کشورهای آلبانی، ترکیه، روسیه، عراق، سوریه، چین ، پاکستان، و هند نیز هنوز در نخستین روز فروردین تعطیلی رسمی دارند!

نوروز در ایران باستان(با نوروز کنونی اشتباه نشود) ، به پیشینه مراسم و رویدادهای مربوط به این مراسم در کهن ترین دوران ایران باستان می پردازد. قدمت نوروز و وجود این جشن، به دوران پیش از شکل گیری ایران، و به قبل از زمان دوران مادها و هخامنشیان بر می گردد؛ ولی نام آن در اوستا نیست. مراسمی در سه هزار سال پیش از میلاد مسیح، در آسیای میانه و آسیای غربی، با برگزاری دو جشن رواج داشته است. جشن آفرینش در شروع پائیز و جشن آغاز رستاخیز طبیعت در آغاز بهار برگزار می شده اند. بعدها این دو عید بهاری و پائیزی در یکدیگر ادغام گشته اند؛ و در نخستین روز بهار جشن گرفته می شده اند!

در ایران ما که هزاران سال پیش در آسیای میانه شکل گرفته و به وجود آمده است. جشن های نوروزی مهم ترین و بزرگ ترین مراسم ملی به شمار می رفته و همچنان نیز بر این منوال است. از آنجائی که زمان رستاخیز طبیعت در نوروز است؛ و آنچه از گیاهان و نباتات که در جهان وجود دارند؛ در بهار رخت نو در بر می کنند. حتی حیواناتی که دارای بال و پر و پشم می باشند؛ در چنین رستاخیز طبیعی، بال و پر نو در می آورند و پشم جدید روی پوست شان می روید. ایرانیان از عهد باستان تا کنون نیز، بر این باور بوده اند؛ که دست کم یک تکه از پوششی که در جشن نوروزشان در بر می کنند نو باشد. افسوس که در دوران کنونی در کشورمان، بسیارانی از مردم ایران، به ویژه کودکان و نوجوانان این مرز پر گهر، به جای در بر نمودن رخت نو بر خویش، به خاطر مسائل و مشکلات معیشتی فراوانی که خانواده های شان با آنها مواجه می باشند. دنیائی از اندوه و حرمان را در دل خود می پرورانند؛ و به همین دلیل نیز نه چهره ای شادمان دارند؛ و نه از چشمان شان می توان رنگ شادی فرا رسیدن نوروز باستانی در کهندیارشان را شاهد بود. که این امر، بر رنج های آشکار و پنهان پدران و مادران این نوباوگان ایرانزمین می افزاید؛ و در کمال تاسف بعضی شان را وا می دارد. تا هستی خود و کودکان شان را به تباهی و نابودی پیوند بزنند!

بدون تردید و در شرایط کنونی ایران، که این سرزمین بسیار کهن و باستانی در چنگال کرکس های وحشی حاکمیت استبدادی و جنایت پیشه اسلام آخوندی گرفتار گشته است. در هر محله و منطقه ای که ایرانیان زندگی می کنند. طبقات مختلف مردم در آنجا دیده می شوند. افرادی که نسبتا دارای زندگی مرفه می باشند. کسانی که کم و بیش می توانند از عهده مخارج زندگی خود برآیند. تا یک زندگانی متوسط و قابل تحمل را برای خود و خانواده شان به وجود بی آورند. همچنین افرادی که در نهایت آبروداری با سیلی صورت شان را سرخ نگه می دارند؛ تا کسی به ناتوانی های اقتصادی و نداری شان پی نبرد. البته موضوع نداری و کم بضاعتی مالی، در ایران پیش از حاکمیت ننگین اسلامی هم بوده است. اما در آن زمان، پیش از فرا رسیدن نوروز، از سوی مؤسسات خیریه و مراکز حمایت از بنیان خانواده، همچنین بنیادهای مربوط به حکومت شاهنشاهی در کشورمان، مانند بنیاد ملکه مادر( علیاحضرت ملکه همسر رضا شاه کبیر و مادر شاهنشاه آریامهر) و نیز بنیاد شیر و خورشید سرخ به ریاست شاهدخت شمس پهلوی، و بنیاد روانشاد شاهدخت اشرف پهلوی، بنیاد علیاحضرت فرح پهلوی شهبانوی عالیقدر ایرانزمین، همچنین سازمان پیشآهنگی کشور، کمک های مختلفی به مردمی که با این بنیادها ارتباط می یافتند و از یاری آنها بهره مند می شدند ارائه می گشت!

همه ساله پیش از فرا رسیدن نوروز، از سوی سازمان بین المللی « یونیسف » کمک های ارزنده ای برای دانش آموزان بی بضاعت در ایران ارسال می گردید؛ که فرزندان خانواده های کم درآمد را دلشاد می نمود. یکی از مراکز بسیار مهم کمک رسانی به مردم کم درآمد و دانش آموزان کشورمان، وزارت نفت مخصوصا در زمان شادروان دکتر اقبال بود؛ که همه ساله از بودجه درآمدهای نفتی، کمک های بی دریغ مالی و جنسی را به مردم کشورمان می نمود. میان سال های ۱۳۵۱ خورشیدی تا سال منحوس ۱۳۵۷ که انقلاب سیاه اسلامی در کشورمان به وجود آمد. در دو مدرسه ای که فرزندانم دانش آموزان این مراکز بودند. به عنوان مسؤل انجمن اولیاء و مربیان آنجا که در گذشته به آن « انجمن همکاری خانه و مدرسه » می گفتند فعالیت داشتم. همواره پیش از نوروز، برای کمک رسانی های شرکت ملی نفت ایران، به ساختمان مرکزی آن در شمال شهر تهران می رفتم. تا جهت دریافت نمودن دانش آموزان منطقه دو آموزش و پرورش تهران( محل مدارسی که فرزندانم در آنجا دانش آموز بودند می رفتم. تا به یادشان بی آورم که نوروز نزدیک است و چند تنی از دانش آموزان اوضاع مناسبی ندارند. آنها نیز کمک های سالانه نوروزی شان را در اختیار مدیران مدارس می گذاشتند؛ تا که به طور پنهانی به دست اولیای دانش آموزان برساند؛ که انها هم برای فرزندان شان رخت و لباس نو بخرند و آنها را شاد کنند!

از باب آن که بیم داشتیم؛ که آن افراد کمک های مالی وزارت نفت را، به جای هزینه کردن برای فرزندان خویش هزینه نمایند. تصمیم گرفتیم که از طریق چندین فروشگاه زنجیره ای در کشور، بن های مخصوص خرید پوشاک و …. را تهیه بکنیم؛ و به اولیای دانش آموزان بدهیم. تا که آنها به اتفاق فرزندان خود به آن فروشگاه ها بروند؛ و بدون پرداخت نمودن پول، وسایل مورد نیاز بچه های شان را بخرند و آنان را شاد کنند!

آیا در روزگار کنونی، که فقر و فاقه سراسر کشورمان را در بر گرفته است. یک تاجر میهن پرست وجود ندارد؛ که بخشی از در آمدهای بسیار زیاد خود را، میان چنین پدر و مادرهای کم بضاعت جامعه تقسیم نماید؟ آیا دیگر در مملکت ما، برگزاری مراسم شکوهمند و باستانی ایرانزمین رنگ و بوی باستانی خودش را از دست داده است؟ به طور یقین چنین نیست. زیرا هستند ایرانیان میهن پرستی، که همچنان با تمام وجودشان، جهت برگزاری هر چه بهتر مراسم نوروزی در کشورشان کوشا هستند؛ و برای بها دادن به این یادگار باقیمانده از ایران باستان، از انجام دادن هیچ کوششی فرو گذاری نمی کنند!

اکنون که سرزمین اهورائی ما، در اسارت چهل ساله بیدادگری های مسؤلان این رژیم اهریمنی گرفتار می باشند. شایسته است، آن تعداد از هم میهنانی که از یاری رساندن به مردم کشورشان دریغ ندارند. اما در شرایط کنونی خودشان هم دست شان از بضاعت مالی خالی و دور است. به سوی مراکز بازارهای تجاری شهرهای شان بروند؛ تا جهت یاری رساندن به مردم کم درآمد میهن شان از آنان کمک بگیرند. شاید از این طریق و در این رهگذر، بتوان دل تعدادی از فرزندان ایرانزمین را شاد کرد؛ و طعم شیرین رستاخیز بهاری و نوروز باستانی را به آنها چشاند!

محترم مومنی

مقاله قبلیاز نوروز باستانی تا مبارزات مردمی؛ بقلم دکتر کاوه احمدی علی آبادی
مقاله بعدیزیرساخت های روی دادن انقلاب سیاه اسلامی! بقلم بانو محترم مومنی روحی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.