راه هاشمی ادامه خواهد داشت یعنی چه؟!

0
196

در میان کسانی که تلفنی، با تلویزیون های پارسی زبان خارج از ایران تماس می گیرند؛ و با مجری برنامه در باره چگونگی مرگ هاشمی رفسنجانی، و مراسم تشییع جنازه او گفتگو می کنند؛ برخی شان صحبت هائی را مطرح می نمایند، که ضمیر آدمی را، در آتش حرص و جوش خوردن از اینهمه بی خردی موجود میان بعضی از مردمان ایران، دچار تزلزل و عصبانیت می گرداند. عده ای به ویژه تعدادی از افرادی که از داخل کشور ارتباط برقرار کرده اند؛ با صدای رسا و خیلی محکم می گویند: ” راه هاشمی ادامه خواهد داشت” !

دو سه بار که این جمله را از چند فرد مختلف شنیدم. که مبارزان ایرانی برون از میهن مان، با شنیدن این جمله بسیار عصبانی کننده، باید خودشان را چقدر به بی خیالی مصنوعی بزنند؛ که از شدت اینهمه بی تفاوتی یا به زبانی دیگر وطنفروشی، بعضی از هم میهنان درون کشورمان، دچار عوارض نابسامانی فکری نشوند. مطمئن هستم، که هیچ ایرانی میهن پرستی، به راحتی نمی توانند این درد بزرگ را تحمل کنند؛ که ایرانیان درون مملکت، در چنان بلاهتی فرو رفته باشند؛ یا حاکمیت توانسته که ایشان را، در این اندازه از ناآگاهی محض فرو ببرد؛ که این افراد بیایند و از تبهکاری به نام علی اکبر هاشمی رفسنجانی، فرد درستکاری را تجسم نمایند؛ و با حرف هائی که می زنند نشان بدهند؛ مایل هستند که راه آن همدست اهریمن را نیز ادامه بدهند!

 کدام راه؟ همان راهی که وی پس از مردن خمینی جانی، با دروغی که از زبان آن آخوند جنایتکار به اعضای مجلس خبرگان رهبری گفت، و یکی از خبیث ترین افراد این حکومت ننگین و شیطانی را، به رهبری این انقلاب شوم و سیاه رساند؟ یا همان راهی که هاشمی، جهت سکوت کردن در باره خیانت ها و جنایت های مقامات جمهوری پلیدشان(از جمله خودش )، برگزیده بود و با لبخندهای بی معنی خویش، هیچ واکنشی نسبت به آن کنش های غیر انسانی نشان نمی داد؟ که همه خطاهای آنان را می دید؛ و در جریان کامل آنها هم قرار داشت؛ اما در نهایت رندی و حیله گری، به خاطر در خطر قرار ندادن موقعیت خودش، همچنان سکوت اختیار کرده بود؟!

کدام راه هاشمی را می خواهند و باید که ادامه بدهند؟ همان راهی را که از بدو ورود آن پیر خرفت به داخل مملکت، در تمام لحظاتی که خمینی از داخل فرودگاه مهرآباد به سوی گورستان بهشت زهرا رفت؛ تا با مشتی اراجیف بی سر و ته، از همان گام نخست با مردم ایران اتمام حجت کند؛ و به گونه ای آمرانه به آنها اولتیماتوم بدهد: ” آقای سرهنگ شما نمی خواهی آقای خودت باشی؟ ” ؛ شیخ رفسنجانی هم، با همان لبخند کریه همیشگی اش، در پشت سر او ایستاده بود؛ و با تکان دادن سر خویش، حرف های خمینی جلاد را تصدیق می نمود؟!

یا راهی را که او در تظاهرات حق طلبانه مردم ایران در سال 88 در پیش گرفت؟ شاهد بود که چگونه یکی از مداحان مشهور اهل بیت!!!! که همواره مسلح نیز هست، چنان وحشیانه با اتومبیل از روی جوانان ایرانی عبور می کرد و آنها را می کشت؛ اما شیخک سودجو کوچک ترین اشاره ای هم به آن بیدادگری ننمود؟!

یکی از امتیازهای حتمی که یک روحانی را به مرحله مرجع تقلید گشتن سوق می دهد؛ و از وی یک آیت الله واجد همه شرایط رسیدن به مقام مرجعیت را می بخشد؛ غیر از داشتن مدرک تمام نمودن ” درس خارج= یکی از مباحث بسیار مهم در دروس حوزوی “، و ارائه دادن کتاب توضیح المسائل یا رساله نظریات خودش در باره مسائل فقهی، دارا بودن شجاعت و شهامت داشتن او است. چنانچه طلبه ای بخواهد خودش را به ترتیب به سه مقام ” ثقة الاسلامی ” ، ” حجة الاسلامی ” یا ” آیت اللهی ” برساند. دارا بودن همین دو صفت شجاعت و شهامت، به جز موارد برشمرده در بالا، اساسی ترین صفتی است که وی باید داشته باشد. موردی که نه فقط خامنه ای و رفسنجانی، که هر دوشان یکشبه و به زعم سیاست و شرایط وقت آیت الله گشتند را نداشته و ندارند. بلکه از این دو شیاد گنده ترهای شان نیز آن را ندارند!

پس سخن کوتاه، که اگر هاشمی یک جو شهامت می داشت؛ یا اگر یک ذره با مردم روراست بود؛ یا دست کم برای شخص خودش کمی اعتبار قائل می شد؟ می بایست که در آن روزهای بحرانی 88، و شرایط بسیار حساس اعتراض مردم به نتیجه انتخابات تقلبی، حتی در موقعیت های کنونی که مملکت در شرر جنایات و شرارت ها و چپاول های مقامات برتر و پائین تر این رژیم اهریمنی، در بدترین شرایط قرار داشت. از محبوبیت دارا بودن مقام های(ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام< که خودش مبتکر آن بود>، و عضویت در مجلس خبرگان رهبری)، و پرستیدن پول زیاد برای خود و فرزندانش می کاست؛ و برای یک بار هم که شده در طول عمر فرصت طلب اش، دست از پشت هم اندازی و ریاکاری بر می داشت؛ و با پشتیبانی کردن از ملت حق طلب ایران، رو در روی دست اندرکاران به وجود آورنده چنان فضاحت های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در مملکت می ایستاد. که چنین نکرد، و به سرنوشتی که برای بهشتی و طالقانی و …. تدارک دیده بودند محکوم گشت و کشته شد!

 این دنیا قبل از هر چیز دیگری، جهان ” بده و بستان ” است. با هر دستی که بدهید؛ با همان دست پس می گیرید. هرگز جز این نبوده و نخواهد بود. هر کسی بایستی که در انتظار دریافت نمودن نتایج کردار نیک و بد خویش باشد. حتی قاتلان علی اکبر هاشمی رفسنجانی!

محترم مومنی

 

مقاله قبلیتعداد تیم های حاضر در جام جهانی ۱۶ تیم بیشتر شد
مقاله بعدیروایت خبرنگار «شرق» از شب غیرمنتظره
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.