در سوگِ جوانیِ پیرشده؛ نوشتاری از محمد نوری زاد

0
195

مستند ساز و منتقد حکومت؛ محمد نوری زاد  در تازه ترین نوشتار خود می نویسد:

رشید اسماعیلی را، بخاطر همین هوش و فراست و جهش های شعوری اش، از تحصیل در مقطع دکتری محروم کردند، و با هربار فراخوانی اش به اطلاعات و زندان، آرامش روانی اش را برآشفتند.

رشید اسماعیلی، فعال دانشجویی عضو شورای سیاست گذاری سازمان ادوار تحکیم وحدت روز دوشنبه درگذشت.

او متولد سال ۱۳۶۱ و دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق بشر دانشگاه علامه بود که در سال ۸۵ با حکم کمیته انظباطی این دانشگاه از تحصیل محروم شده بود.

رشید اسماعیلی در سال ۸۸ توسط اداره اطلاعات اصفهان بازداشت و هفتاد روز در زندان بسر برد و سپس به یکسال و شش ماه حبس تعلیقی به مدت سه ماه محکوم شده بود.

 متن کامل نوشتار در پی می آید:

سه شنبه غروب از تهران بیرون زدم و ساعتی پس از نیمه شب رسیدم اصفهان. تنها بودم. مستقیم رفتم سه راه سیمین. چرخی در اطراف خانه ی جوان زدم و باور کردم که: خبر درست است. حجله های روشن، انگار صحت خبر را امضا می کردند. مراسم، هشت صبح اعلام شده بود و اکنون نیمه های شب بود و من باید این شش هفت ساعت را به یک جوری سپری می کردم. برای استراحت چند ساعته به هر هتلی و مسافرخانه ای که سر زدم بی نتیجه بیرون آمدم. در آن دیرهنگام شب نخواستم زنگ دری را بصدا درآورم و دوستانی را نگران کنم. رفتم کنار زاینده رودی که آب نداشت و در صندلی عقب اتومبیل خود مچاله شدم تا مگر صبح فرا برسد. تنگی جا مرا از یک پهلو به پهلوی دیگر می فشرد. چیزی به اسم خواب اما از چشمان من گریخته بود. یعنی: من مانده بودم و خواب رفته بود. و تنگیِ جا به بهانه ای دم دست می مانست. چهره ی دوست داشتنی “رشید اسماعیلی” که باید فردا در جایی تنگ تر بخاک سپرده می شد رهایم نمی کرد.

به هر مشقتی که بود خودم را رساندم به ساعت پنج و شش صبح. و با مشقتی دیگر به هفت صبح. زمان بنای عبور نداشت. نخستین کسی بودم که پای به درون خانه نهادم. و به همان اتاقی که رشید بر کف آن افتاده بود و جان سپرده بود. بی هیچ دلیلی. و بی هیچ سابقه ی بیماری. پدرش با قامتی خمیده آمد و خود را در آغوشم رها کرد. تلخ گریست. و کمی بعد که دیگران نیز هجوم آوردند، مادرش. دست بردم و گوشه ای از روسری مادرانه اش را بالا بردم و بر آن بوسه زدم و با او در های های گریه هایش همراه شدم.

رشید اسماعیلی، تمثیلی از جوانیِ تلف شده در این ملکِ مُلازده است. جوانی ای که با همه ی استعدادها و بنیه ها و توانمندی هایش، نه این که به بازی گرفته نمی شود، بل به زندان و شکنجه و آسیب و دربدری درانداخته می شود. رشید اسماعیلی را، بخاطر همین هوش و فراست و جهش های شعوری اش، از تحصیل در مقطع دکتری محروم کردند، و با هربار فراخوانی اش به اطلاعات و زندان، آرامش روانی اش را برآشفتند.

صبح روز چهارشنبه ما او را غریبانه درمیان ضجه های پرسوز سینه های سوخته بخاک سپردیم. درحقیقت ما گنجی از استعدادِ بی مخاطب را در خاک پنهان کردیم. گنجی از استعداد تحقیرشده. و به حاشیه رانده شده. و به هیچ گرفته شده. دوستانش می گفتند: رشید درمیان جوانان فعالِ اصفهان سرآمد بود. و همین نفوذ و سلامت و سرآمدی، برای “برادران” آزاردهنده بود. به هرمناسبت و به هر بی مناسبتی او را به اطلاعات اصفهان فرامی خواندند و با تلفن های خط و نشاندار، به او می فهماندند که: اگر بنای آرامش داری، دورِ هرچه فعالیت مدنی و دانشجویی است خط بکش. و رشید، نه جوانی بود که بهراسد و کنار بکشد.

آن روز، رشید اسماعیلی، این جوان زیباصورت و زیباسیرت، در خاک آرمید و خیال “برادران” را از شور و شعور جوانی اش راحت کرد. همسر شهید همت که او مرا خبرکرده بود و همو مرا آشفته روی به سمت اصفهان دوانده بود، می گداخت و برای من از رنج های رشید و خانواده اش می گفت. دوستانش می گفتند: رشید هیچگونه بیماری نداشت و مرگ او کاملاً مشکوک است. و من می گویم: در سرزمینی که جان شهروندانش همسنگ باد هواست، و حکومتیان به همان راحتی که آدم می کشند، دخالت دستهای خونین خود را انکار می کنند، مرگ مشکوک رشید اسماعیلی نیز می تواند گزینه ای برای دستهای آلوده ی “برادران” باشد. و می گویم: ای همه ی شمایانی که جوانی جوانان ما را تباه کردید، خوشا بکامتان، ما اما جویبارهای جاودانه ی فهم را، و شربت شرابگونِ شعور را از پستوهای همان استعدادهای تحقیرشده و به حاشیه رانده شده بدرمی کشیم و بر پهنه ی سرزمینی که شما اشغالش کرده اید جاری می کنیم. باشید و جولان جوانیِ جوانانِ پیرشده ی ما را تماشا کنید که: برای برکشیدن و برآمدنِ جوانیِ جوانان این سرزمین فرش پهن می کنند.

محمد نوری زاد

دوم شهریورماه سال نود و دو

تهران