بی لیاقت هائی که آسان آمدند؛ آسان هم خواهند رفت! بقلم محترم مومنی روحی

0
531

آخوند صادق آملی لاریجانی، که مانند چندین هزار دیگر از معاودین عراقی= باز گردانده شده ها از عراق در جریان جنگ هشت ساله، از صادرات دوران ریاست جمهوری صدام حسین تکریتی به ایران است(زمانی که در جریان جنگ هشت ساله با جمهوری اسلامی، صدام بسیاری از شهروندان کشور عراق را که اصالت ایرانی داشتند؛ در آن روزهای بحرانی، به خاطر سردرگم کردن حکومت ملاها، از عراق به سوی ایران بیرون رانده بود.) ؛ معاودین، ایرانی هائی بودند؛ که پدران و مادران ایشان، در سالیان بسیار دور، جهت کار در عراق، یا همراهی کردن با دو سرکرده مشهور مذهب شیعه در آن کشور به عراق مهاجرت نموده بودند. این دو شخصیت ایرانی مذهب شیعه در عراق، آیت الله حکیم و آیت الله صدر نامیده می شدند؛ که آنها نیز در گذران قرن اخیر قمری به عراق رفته بوده اند. همانند اجداد گذشتگان خیلی از ایرانیان آلوده شده به مذهب شیعه، که بعد از به قتل رسیدن هر کدام از نواده های محمد، که در عراق در شهرهای نجف و کربلا و کوفه و سامراء مدفون می باشند. برخی از ایرانیان نیز، از سر نادانی و دینزدگی، سرای زیبای خوش آب و هوای ایران را ترک می کردند؛ تا به عراق مهاجرت کنند؛ و به قول خودشان، مجاور حضرت ( یکی از آن افراد معمولی، که شیعیان به آنها نام اما و رهبر و پیشوای مسلمین را داده بودند) بشوند!

 مجاور شدن یعنی در کنار حرم یک امام یا امامزاده، خانه ای درست بکنند؛ و در همسایگی آن مکان اهریمنی و شرک آلود زندگی نمایند. تا که در نهایت بلاهت، همه روزه بتوانند به ” پابوس ” امام شان بروند!

رانده شدن ایرانیان مقیم عراق از طرف صدام، فقط جهت در فشار گذاشتن رژیم ملاها در ایران نبود. یکی از دلایل بازگردانده شدن آنها به ایران، این بود که رژیم آخوندی ضمن درگیر بودن با جنگ، مشغول جا به جائی معاودین هم بشود. تا حین این مشغله نتواند به درستی با صدام بجنگد؛ و این امر منجر به شکست خوردن شان از صدام حسین بشود. صدام می خواست که با اقدام به برگرداندن این مهاجران به ایران، که بیشترشان هم افراد ثروتمندی شده بودند. اقتصاد عراق را، از دست آنان خارج کند؛ و مشاغلی را که آنها در عراق در دست داشتند را به عراقی ها برگرداند!

البته با این کار، تا حدود زیادی جمهوری اسلامی را نیز، دچار مخمصه های غیر قابل حل نمود. زیرا اسکان این مهاجران در خانه پدری ایشان امر مهمی بود. چون اگر بر آن توفیق نمی یافتند؛ مورد سرشکستگی خویش را فراهم می آوردند. عراقی هائی هم بودند، که با داشتن شناسنامه های ایرانی، به این بهانه به ایران آمدند؛ تا که در سرزمین آریائیان پاک سرشت به زندگی شان ادامه بدهند. غافل از آن که، از شروع انقلاب سیاه اسلامی در این سرزمین، دیگر آریائی های نیکونهاد در این مملکت حکمرانی نمی کردند. تا آن عراقی ها هم بتوانند، در سایه حضور ایرانیان اصیلی که بر مسند حاکمیت در ایران اهورائی بودند. بتوانند دور از هیاهوهای ناخوشآیند برای هر انسانی، به عنوان میهمان به زندگی خویش ادامه بدهند!

 در 24 امرداد سال 1388 خورشیدی، بعد از برکناری یک آخوند دیگر که وی نیز صادره از عراق بود(سید محمود هاشمی شاهرودی)، با فرمان رهبر انقلاب از ریاست بر قوه قضائیه رژیم آخوندی برکنار شد. با فرمان بعدی سید علی خامنه ای، صادق آملی لاریجانی، که پدرشان در سال های پیش از روی کار آمدن حکومت منفور تازی تباران به عراق مهاجرت کرده بود؛ برای جانشینی سید محمود هاشمی شاهرودی منصوب گشت!

برادران لاریجانی(محمد جواد، علی، صادق، فاضل و باقر)، که فرزندان میرزا هاشم آملی لاریجانی، از مراجع تقلید مذهب شیعه در شهرستان آمل در استان مازندران بود هستند. همگی شان به خاطر توجه زیاد خامنه ای به آنها، و مورد اطمینان رهبری بودن، در مدت کوتاهی که به ایران و زادگاه پدرشان باز گشته اند؛ توانستند که در پست های بالای کشوری، به مقامات برجسته ای در حکومت آخوندها دست بیابند. علی لاریجانی که چند دوره پشت سر هم، ریاست قوه مقننه ” قانونگزاری = مجلس شورای رژیم را بر عهده دارد. پیش تر، در پست های وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، و نیر ریاست بر صدا و سیمای کشور حضور داشته است. برادر دیگرشان محمد جواد لاریجانی مدت ها می گذرد؛ که دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضائیه است. صادق دزده لاریجانی جاسوس از آب درآمده نیز، همانطوری که در بالا اشاره شد؛ از امرداد سال 88 تا کنون، ریاست قوه قضائیه را تصدی گری می کند. فاضل لاریجانی نیز، رئیس دانشگاه آزاد اسلامی واحد آمل(زادگاه پدرشان) است. باقر لاریجانی هم، معاون آموزشی وزارت بهداشت و درمان و آموزش پزشکی است. اما شغل شریف تر همگی شان، زمین خواری و تصاحب املاک مردم ایران به هر قیمتی، همچنین همدستی با دزدان و جانیان و قاچاقچیان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، و وزارت اطلاعات جمهوری پلید اسلامی است!

در سرزمینی که جوانان برومند کشور، با داشتن مدارک برتر و رتبه های عالی آموزشی بیکار می باشند؛ و به دلیل نیافتن کار مناسب با تحصیلات شان درون خانه پدری خویش ناگزیر گشته اند؛ که دوری از خانواده شان را تحمل نمایند؛ و در مراکز اقتصادی و علمی کشورهای کوچک همسایه با ایران مشغول به کار بشوند. تا در ممالک بیگانه امورات زندگی شان را بگذرانند. امثال نورچشمی های سید علی خامنه ای، مانند برادران لاریجانی، که مورد تأیید رهبر خودکامه، و مهم ترین سردمدار جمهوری دزد و جانی پرور اسلامی می باشند. توانسته اند به راحتی، در مؤسسات مهم دولتی، و نیز مراکز کلیدی حکومتی مشغول به کار بشوند!

ای کاش می توانستند، در هر کجائی که دست اندر کار یک مسؤلیت مهم کشوری می باشند؛ به جای یافتن راه های کوتاه جهت دزدی های بلند بالا و سنگین وزن، اندکی هم برای آسوده زیستن شهروندان مستمند ایرانی چاره اندیشی نمایند. مردمی که در جریان سودپرستی های مقاماتی مانند برادران لاریجانی در کشور خویش نبوده اند. اکنون با انتشار یافتن خبر جاسوسی زهرا لاریجانی، صبیه قاضی القضات قوه قضائیه جمهوری جانیان اسلامی، که صدالبته زیر نظر پدر بری از عدالت قضائی اش، برای دفاتر نمایندگی چند کشور در ایران، مخصوصا سفارتخانه فخیمه بریتانیای کبیر، با مشاورت پدرش، که ارشد قاضی های قضاوت خانه اسلامی هست؛ مراحل جاسوسی اش را انجام داده است. اکنون به درستی درک می کنند. داشتن یک عمامه ده منی بر روی سر یک قاضی، یدک کشیدن پر طمطراق مقام عالی قاضی القضاتی کشور، فرزند یکی از مراجع تقلید شیعه بودن، داشتن نفوذ بر سکاندار کشتی به گل نشسته بیت رهبری، نمی توانند بر فردی، که شرایط و لیاقت این بالانشینی ها را نداشته و ندارد؛ اصالت یک داور و قضاوت کننده راستین و موحد و پاک و انسان را ببخشد. حالا به خوبی می دانند، با توجه به مورد به پایان رسیدن تاریخ مصرف رژیم ملاها در کشورشان، آنهائی که بدون داشتن لیاقت و کفایت لازم، به آسانی بر مصدر کارهای کلیدی قرار گرفته اند. به همین راحتی نیز از آن برکنار خواهند شد؛ و به جای اصلی شان که حضیض ذلت است بر خواهند گشت!

” من از روئیدن خار سر دیوار دانستم

که ناکس، کس نمی گردد، از این بالا نشستن ها ” !

محترم مومنی

مقاله قبلیجزئیاتی از طرح سناتورها برای نظارت بیشتر بر توافق هسته ای جمهوری اسلامی
مقاله بعدیطلب حلاليت آيت‌الله حائری‌شيرازی از سید محمد خاتمی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.