انگل های مقدس نما و پیروان جاهل ایشان!

0
169

به درستی چند سال از شناخته شدن بیماری های انگلی در میان موجودات زنده، به خصوص نزد آدمیزاد می گذرد؟ اطلاعات چندانی در دست نیست. پیش تر اما در جهان، بیش از سه نوع انگل ( آسکاریس، کرم کدو و کرمک ) شناخته شده بود. ولی نزدیک به چهل و دو سال می گذرد؛ که انگلی خطرناک تر از سه نوع قبلی هم اعلام موجودیت نموده، و نه فقط تندرستی جسم و هستی مردم را از ایشان می گیرد؛ بلکه به جان و روح و روان آنها نیز آسیب فراوان می رساند!

و این گونه جدید همان انگلی است؛ که در نهایت خودخواهی، به نوعی اظهار قداست و پاکی هم می نماید؛ که شوربختانه، تعدادی حدود یک سوم از هم میهنان نابخرد و فریبخورده ما را نیز به سوی خودش جلب نموده، و آنان را از طرفداران رسمی خویش هم کرده است!

این بی خردانی که سراغ داریم؛ در نهایت بی دانشی و ساده انگاری خویش در بیشتر مواقع، از تمامی دستورات و اوامر سودپرستانه این انگل خطرناک تبعیت می کنند؛ و چنان مجیز ایشان را هم می گویند؛ که تردیدی در بلاهت بسیار و نادانی شان برای کسی باقی نمی ماند!

پیروی کورکورانه از کسانی، که یک سرزمین باستانی و ملت آبرومند آن را، بدون داشتن کوچک ترین حقی، و در نهایت جسارت کامل و خودکامگی بسیار، به ورطه نابودی هم کشانده و می کشانند؛ و آنان را اینگونه نزد دیگر ممالک گیتی و ملت شان خوار و خفیف هم می کنند. متعلق به کسانی است، که اسیر راحت طلبی خود و بری بودن از عرق ملی، و عدم حس میهن پرستی کامل می باشند!

تقریبا یک سوم از مردم ایران، چنان از این انگل های حکومتی و سیاسی و دینی حاکم در میهن عزیزمان تبعیت می کنند؛ که گوئی، آنچه که این گروه خودکامه و اشغالگر می گوید و می خواهد و به انجام می رساند. دقیقا همان « وحی منزلی » ( پیام آسمانی نازل شده بر رسولان ) است؛ که چنانچه به آن پاسخ محترمانه و نوکر صفتانه و مزدور مآبانه را ندهند. حتی اگر به غضب خود خدا هم گرفنار نشوند؛ نزد ایشان خوار و بی منزلت می گردند!

اما خوشبختانه، هستند عزیزان هم میهنی، که در برخی مواقع خاص و حساس، چنان از پس این مزدوران اهریمن در دیار خویش بر می آیند؛ و پاسخ لازم را هم به گفته ها و کنش های انگل های مورد نظر در میهن شان می دهند؛ که گوئی بازتاب دادن چنین واکنش هائی نسبت به آزار و اذیت این ظالمان، امری است که اگر از سوی مردم کوچه و بازار انجام نپیذیرد؛ نه فقط در باره ستمدیدگان، بلکه ظلم مضاعفی بر خودشان هم خواهد بود. که با این روش های بی خردانه، به خویشتن خویش نیز بی عدالتی و نامردمی و بی حرمتی خوار کننده ای را روا می دارند!

در روز شنبه چهارم بهمن ۱۳۹۹ خورشیدی، برابر با بیست و سوم ژانویه ۲۰۲۱ میلادی، فیلمی از طریق رسانه های مجازی پارسی زبان در سراسر دنیا پخش گردید؛ که در آن، مامور جوان اداره راهنمائی و رانندگی(راهور) جمهوری اسلاامی، که خودش را حامد اکبری و « مامور راهور » معرفی می نمود؛ به بینندگان آن فیلم می گفت: « حامد اکبری سرباز راهور و مامور راهنمائی و رانندگی، شیفت دروازه دولت در خیابان انقلاب تهران هستم. وقتی دیدم راننده این خودرو( با دست به اتومبیل و سرنشین آن اشاره می کند ) ؛ بدون داشتن مجوز، قصد عبور از خط ویژه اتوبوس را دارد؛ به وی اعتراض کردم و گفتم، که زود از آن نقطه خارج شود و به مسیر قانونی برود. راننده اتومبیل به من گفت « لاشی » ، من هم جوابش را دادم و به او گفتم « بچه خوشگل » ، بعد راننده ماشین که نماینده مجلس نیز هست؛ از اتومبیل پیاده شد، و به صورت من سیلی زد. » !

حین پخش شدن تصویر و صدای « حامد اکبری » ، تصویر و صدای مردم اطراف او، و بقیه رانندگان آن مسیر، که به خاطر تخلف و قانون شکنی علی اصغر عنابستانی، نماینده مجلس آخوندی دچار ترافیک سنگینی هم گشته بودند دیده می شد و به گوش می رسید؛ که بسیار قاطع و بی باک، تمام حرف های وی(حامد اکبری) را تایید می کردند؛ و در ارتباط با جریان اعتراض نمودن حامد اکبری به نماینده قانون شکن مجلس شورای اسلامی، حق را به آن جوان می دادند و به آن گفتگوها نیز جلوه ای حق طلبانه ای می بخشیدند!

آقای نماینده متخلف قانون هم، فردی به نام علی اصغر عنابستانی نماینده مجلس ولایت خامنه ای است؛ که پیش از رسیدن به نمایندگی مجلس قانونگزاری آخوندی، در دولت های نهم و دهم(در دو دوره ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد، از سال ۸۴ تا انتهای ۸۷، و از سال ۸۸ تا آغاز ۹۲ خورشیدی ) ، در پست های مهم دولتی، مانند فرمانداری، معاون استانداری، مدیرکل امور اجتماعی استانداری خراسان رضوی، استاندار چهارمحال، و ریاست ستاد انتخاباتی ریاست جمهوری احمدی نژاد در سال ۸۸ خورشیدی را بر عهده داشته است!

در فیلم مورد نظر مشاهده می شود؛ که شاهدان این ماجرا، حق را به مامور راهور شیفت دروازه دولت خیابان انقلاب در تهران می دهند؛ و به جناب نماینده همه کاره، پرخاش نموده و به وی ناسزا هم می گویند!

تماشای صحنه های حمایت مردم تهران از هم میهن خودشان، نه آن که افتخار آمیز است؛ بلکه بسیار غرور برانگیز نیز هست؛ و چنین معنا می شود، که این مردان دلاور، دیگر از هیچ شخصیت حقیقی و حقوقی در هر کجای حاکمیت کنونی در دیار آخوندزده شان کم ترین واهمه ای ندارند؛ و هر کجا که پای شرافت و اخلاق و عدالت و انسانیت در میان باشد. از بیان حقیقت و دفاع نمودن از دارنده حق کوتاهی نمی کنند!

پیش تر اما چنین واضح و آشکار، از حقوق شهروندی همدیگر مراقبت و محافظت نمی نمودند. نه آن که نمی توانستند، و نه آن که نمی خواستند. بلکه هر دو مورد امکان پذیر بود. آنچه که امروزه تفاوت کرده، و با پیش تر از این فرق قابل ملاحظه ای نموده است. رشادت معجزه آسای هم میهنان درونمرزی است؛ که دلیل بارز آن نیز، کاملا درک شدنی و فهمیدنی است!

نابخردی ها و بی کفایتی ها و ستمگری های حاکمیت خودکامه رژیم رسوای آخوندی، چنان از حد و مرز گذشته است؛ که بردبارترین مردم کشورمان را نیز به ستوه آورده اند؛ و آرامش خونسردترین ها را هم چنان از سکون خارج ساخته اند؛ که همگی شان به بمب ساعتی آماده انفجار تغییر ماهیت داده اند!

اما با تمام این احوالات، جهت به پا خیزی این عزیزان و ستاندن حق شان از حاکمیت زورگو و دولت همواره بی کفایت این جمهوری پلید و اشغالگر و جانی و زیاده طلب، وجود یک عنصر اساسی از ملزومات حتمی کار است؛ که متاسفانه در شرایط کنونی شدنی و تحقق یافتنی به نظر نمی رسد. و………. آن هم، حضور یک رهبر سیاسی قابل پذیرش برای این ملت ستمدیده است؛ که به همین خاطر نیز، همچنان در جایگاه خیزش نهائی خود، جهت برونرفت از این مشکل چهل و دو ساله درجا می زنند؛ و هنوز به جائی و شرایط دلگرم کننده نیز نرسیده اند!

هرگاه و به هر مناسبتی که اتفاق مهمی برای ایرانیان برون و درون مرزهای میهن عزیزمان رخ می دهد. یکی از نخستین کسانی که به هم میهنان خود ابراز همدردی نموده، و یا به آنها شادباش می گویند. اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوی سوم هستند؛ که همواره خودشان را در شادی و غم هم میهنان خویش شریک می دانند؛ و در رابطه با رویداد مربوطه، با هم میهنان خویش ابراز شادمانی یا همدردی می نمایند. که صدالبته این نیز از بزرگواری میهن پرستانه شان نشات می گیرد!

اما در نهایت تاسف، برخی از هم میهنان ما، بدون در نظر گرفتن شرایط خاص ایشان، در این رابطه شروع به اهانت و بی حرمتی و متلک گوئی نسبت به شهریار راستین و قانونی و بر حق ایران می نمایند؛ و با بیان انتقاد های بری از منطق خودشان، به ایشان اعتراض هم می کنند. که چرا هنوز برای رفتن به ایران و یاری رساندن به ایرانیان درون میهن مان مصمم نگشته اند؟ و چرا رهبری این مردم آماده قیام برای سرنگونی حاکمیت این ظالمان را بر عهده خویش نمی گیرند؟!

همه به درستی می دانیم، که در صورت ورود ایشان به درون مملکت عزیزمان، چه خطرهائی ایشان را تهدید می کنند؛ و چه عواملی، با تنها وارث حکومت پادشاهی در ایران، چگونه و با چه روش هائی برخورد خواهند نمود؟ بنابراین، رسم انسانیت و شرایط درک حقایق موجود ایجاب می کنند؛ که پیش از هر داوری غلط و اشتباهی در مورد ایشان، و نیز قبل از هرگونه رایزنی های مخرب برای موقعیت کنونی ما و میهن عزیز و هم میهنان بزرگوارمان، دست از ادامه اینگونه تنگ نظری ها و پیشداوری های عجولانه و مخرب و نابخردانه بردارید. چنانچه خیلی هم میهن پرست و آزادیخواه که باشید. فعلا برای بیرون کردن این قوم فاجر و فاسد و جنایتکار از سرزمین عزیزمان، خودتان هر یک رهبری توانا و کاردان باشید؛ و بی نیاز به یک نیروی محرک از میان کشورهای خارجی، که بدون تردید و در نخستین گام، فقط به منافع خود و کشور خویش می پردازد. همه چیز را در قبضه قدرت میهن پرستانه خودتان بگیرید. سپس با توان برخاسته از همان ویژگی های وطنپرستانه خویش، هم حاکمیت پلید اسلامی را سرنگون نمائید؛ و هم با مشورت با سازمان ملل متحد، برای آینده ای روشن و آمیخته با موفقیت برای خود و میهن عزیزمان، آنچه را که یک تصمیم به جا و دور از خیانت و سلطه گری اقتضا می کند را به انجام برسانید!

محترم مومنی

مقاله قبلی«هری پاتر» سریال می‌شود
مقاله بعدیچرا تاکنون توسعه یافته نشده ایم؟ ریشه های فرهنگی عقب ماندگی در پدیده های اجتماعی و فرهنگی؛ بقلم دکتر کاوه احمدی علی آبادی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.