آیلان و مادر و برادرش را که کشت؟!

0
195

سیل خروشان هزاران پناهجوی آواره، از عراق، افغانستان، آفریقا و بخصوص از سمت سوریه، به طرف اروپا روانه گشته اند. آنها به آن سوی آب های کشورشان، نه از پی حشمت و جاه آمده اند؛ بلکه به خاطر همه فاکتورهائی، که حقوق بشر به تمام انسان ها متعلق می داند؛ راهی جای جای جهان می شوند. تا بلکه آنچه را مسؤلان کشور خودشان به ایشان نداده اند؛ را در سرزمینی دیگر و از کسانی دریافت بکنند؛ که هیچ رابطه خونی و میهنی با آنان ندارند. این پناهجویان، با آنکه می دانند در میانه راه، صدها خطر آنان را تهدید می کنند؛ ولی باز از روی ناچاری و نیاز مبرم، دل به دریا می زنند و به طرف کورسوئی از روشنائی آزادی روانه می شوند!

گاهی وسیله ای که این افراد برای رساندن خودشان به وادی آزادی انتخاب می کنند؛ یک قایق مستهلک و زهوار دررفته است؛ که قایقران آن، با دریافت کردن مبلغی این مردمان ناگزیر به گریختن از خانه پدری شان را، با همان قایق کهنه به سوی مناطق آزاد می رسانند. احتمال دارد که خود قایقران نیز، یکی از همان پناهجویان باشد. که او نیز به چنین سرنوشتی دچار گشته است. با قایقی به طرف نور امید می روند؛ که نمی دانند در اثر یک تندباد کوچک، خیلی زود از هم می شکند و به درون آب های متلاطم سرنگون می گردد!

صدها انسان مضطرب و ناامید و بی پناه، دست خانواده شان را می گیرند؛ تا از دیار پر مسأله و گرفتار در دستان مدیران مستبد و شیطان صفت، بگریزند و خویشتن را به مملکتی برسانند؛ که در هوای آن بتوانند شمیم آزادی را به مشام جان شان بوزانند. تا بقیه عمرشان را در کشوری غریب، اما با مدیرانی مسؤل و حق نگر طی بکنند. اما متأسفانه، چندین تن از آنان، آرمان دیدن چنین موقعیتی، که سرانجام خود و خانواده شان را یاری برساند؛ نمی بینند؛ و در همان قایق کهنه و از کار افتاده، در لابلای امواج غراّن آب دریا، با فرشته مرگ ملاقات می کنند و از دنیا می روند!

مردن همه آدمها، چه جوان و چه پیر، خوشآیند نیست و حزن انگیز هم می باشد. ولی بعضی از مرگها، بیشتر از مردن معمولی یک آدم دردناک است. مانند غرق شدن و مردن تعدادی از همین پناهجویانی، که در گروه های بزرگ به سوی اروپا مهاجرت کرده اند. از یک خانواده چهار نفری، غالب و آیلان، که پدرشان عبداله نام دارد و مارشان نیز ریحانه، اکنون فقط عبداله زنده مانده است. آیلان سه ساله و غالب پنج ساله، با مادر جوان شان ریحانه، برای عبداله بیچاره و ناامید، ” رفیق نیمه راه ” می شوند؛ و او را یکه و تنها در میانه راه و در دیار غربت راهی سرزمین و سرنوشتی نا معلوم می نمایند!

اینها را چه کسانی به این روز سیاه نشانده اند؟ قاتل یا قاتلان این بی پناهان کدام فرد یا افرادی بوده اند؟ این خانواده هم مانند بسیاری دیگر از این آوارگان، از کشور سوریه بخصوص از شهر ” کوبانی ” بوده اند. از کوبانی گریختند تا به جائی امن بروند. کبه نه دست بشار اسد جنایتکار، و نه دست های داعشی های پلید و خونخوار به آنها برسد. اما پس از چند روز، دوباره جهت به خاک سپردن پیکرهای ریحانه و دو فرزند وی، غالب و آیلان به کوبانی باز گردانده شدند. چون در این سفر بی فرجام، طبیعت نیز با آنها نساخت؛ و ایشان را در آبهای دریائی در ترکیه به کام مرگ فرستاد!

به پندار من، فقط نام بردن از بشار اسد و داعش، به عنوان قاتلان این افراد، کار صحیحی نیست. زیرا خیلی از این پناهجویان از ممالکی دیگر هم هستند. اینها را نیز ظلم های ستمگرانی دیگر به طرف مرگ و نیستی زودرس سوق داده است. این جنایتکاران، یا مدیران و مسؤلان کشورهائی می باشند؛ که این افراد از آنجا گریخته اند. و یا اربابان سودپرست و جاه طلب آنها، که جهت دست یابی به یک آرزوی میان تهی و قدیمی، چندین دهه می گذرد که آرام آرام، به پیاده نمودن طرح نقشه های کشورگشایانه خودشان می کوشند!

چرا باید یکباره و بدون هیچ زیربنائی از دلائلی آشکار، کشور باستانی ما، دچار بغض ابرقدرتها می گردد؛ و در این رهگذر، پدر غمخوار ایرانیان، پادشاه میهن پرست ما، اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی، را مجبور می سازند؛ تا از ادامه حکومت اش در ایران دست بکشد و برود؟ چرا حکومت نالایق و بی محتوای اسلامی، به رهبری آخوندی کودن و نادان مانند خمینی دجال، با همه ناتوانی، سکان اداره امور کشور را به دست می گیرد؟ چرا پس از شکل گرفتن حاکمیت آخوندها در ایران، بناگاه آتش جنگ میان دو همسایه ای، که هزاران سال با مسالمت در کنار یکدیگر به سر برده بودند در می گیرد؟ چرا فردی به نام دعائی، که سفیر جمهوری اسلامی در عراق بود؛ دلائلی را به وجود می آورد؛ تا صدام حسین جنایتکار را وابدارد؛ که به سوی میهن ما لشگرکشی بکند؟ چرا در این میانه، روس ها و فرانسه به حمایت عراق می شتابند؛ و بهترین هواپیماهای خودشان را به صدام تحویل می دهند؛ تا که سناریوی جنگ را جذاب تر بکنند؟ پس از هشت سال جنگ و آشوب در هر دو کشور، بالاخره طبق دستور ارباب و طراح همه این ماجراها، جام زهر را به خمینی می نوشانند؛ تا جنگ پایان بپذیرد؟!

مدت زیادی نمی گذرد، که طراح در هم ریختن این سوی جهان( خاورمیانه )، بخش های بعدی نقشه اش را به مرور پیاده می کند. ابتدا ” القاعده ” جانی را علم می کند. همینکه نام این گروه در همه جا بر سر زبان ها می افتد؛ فرمان انهدام برج های دوقلو(پنتاگون)، به خلبان هواپیمائی که ظاهرا متعلق به القاعده بوده صادر می گردد؟ خبر مخفی بودن رهبر القاعده در افغانستان را، به گوش جهانیان می رسانند؛ تا به همین خاطر نظامیان آمریکائی به کشور افغانستان حمله بکنند. تا که شاید ” بن لادن ” جنایتکار را دستگیر بکنند!

هنوز از این داستان مدت زیادی نمی گذرد؛ که طالبان افغانستان و پاکستان، که مدتی از فعالیت تروریستی شان گذشته است؛ اعلام موجودیت می کنند. تا به انواع جنایت های کوچک و بزرگ آشکار بپردازند. ارباب می خواهد که در جهان یکه تاز باشد و قدرت نمائی کند. از اینرو، با حرکتی رنجری و مخفیانه، به محل سکونت رهبر القاعده در پاکستان دست می یابد. سپس با یک حرکت دیگر، از نوع همان هائی که هنرپیشگان در فیلم های وسترن و پلیسی و جنائی ایشان به نمایش می گذارند؛ به مخفی گاه بن لادن می روند و وی را به قتل می رسانند. اما چون عجله داشتند و می خواستند که سریع برگردند؛ جنازه منفور و لاشه شوم آن تروریست قهار را به دریا می اندازند. و در پاسخ کسانی که بر این جریان کنجکاوی می کنند؛ و آنها را دروغگو می نامند؛ با آوردن چند دلیل مبتذل به داستان خاتمه می دهند!

پس از این کار، اما خاورمیانه همچنان دچار آشوب است. سه گروه جنایتکار وحشی و بی منطق( حکومت اسلامی در ایران، القاعده در سراسر جهان، طالبان در افغانستان و پاکستان)، همچنان به شدت در حال ریختن خون انسان های بی گناه بودند. ولی یکباره سر و کله یک گروه آدمکش و وحشی تر از همگی شان (داعش) پیدا می شود. پیش تر، آنها از حانب ارباب دستور داشتند؛ تا به عنوان مخالفان حکومت بشار اسد، سوریه ربه ا آشوب و آتش بکشند. که کشیدند و مردم بی گناه آنجا را، به گریختن و کشته شدن کشاندند. سپس ماهیت خود را علنی نمودند؛ و با نام ” دولت اسلامی عراق و شام = داعش ” بیشترین خاک های سوریه و عراق را در آتش جنگ و خونریزی نشاندند!

همه اتفاقات برشمرده در بالا، فقط و فقط برای ایجاد آشوب در منطقه خاورمیانه است. که تا خودشان را، هر طور که شده، وارد این مکان بکنند؛ و دور تا دور کشور رقیب ( روسیه کنونی و شوروی سابق ) پایگاه های نظامی تدارک ببینند. تا بالاخره پس از اینهمه رقابت در یکه تاز ماندن در گیتی، آنها را به زیر بکشند و خودشان را در نقطه اوج نگه بدارند. در همین اواخر، شهروند شان ” اسنودن ” را هم، با نقشه لو دادن ترفندها و عملکردهای آمریکا(البته نه خیلی منطبق به یقین)، به لطائف الحیل به طرف روسها اعزام نمودند!

امسال آیلان و دیگران را هم، که به علت نا ممکن بودن زندگی در سرزمین های خودشان، به سوی آبهای آن سوی کشورشان گریخته اند را می کشند. چند صباح دیگر، با قرار دادن نوکران خودشان در هر دیاری از منطقه، همه را با کدخدائی خودشان، در دهکده جهانی ریاست خواهند نمود. به قول خمینی ” هرچه که فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید. ” !1

محترم مومنی

مقاله قبلیتام کروز با “جک ریچر2” می آید
مقاله بعدیاحمدی‌نژاد می‌خواست چشمم را درآورد…!
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.