داستان من ، دانشگاه و آزادی
کامران رحیمیان، کارشناس ارشد مشاوره از دانشگاه آتاوا که اینک دوران محکومیت خود را در سالن ۱۲ زندان رجایی شهر می گذراند، نامه ای را به رضا فرجی دانا، وزیر علوم نوشت.
کامران رحیمیان، نامه خود به وزیر علوم را با عنوان “داستان من، دانشگاه و آزادی” نوشته است. متن نامه آقای رحیمیان به شرح زیر است:
نامه ای از زندان به وزیر علوم
داستان من ، دانشگاه و آزادی
به وزیر علوم دولت تدبیر و امید جناب آقای رضا فرجی دانا
برای گلنوش هجده ساله، ژینای سیزده ساله و حتی آرتین چهارساله
آقای وزیر، زمان کنکور ۹۲ و التهاب سرنوشت دختران و پسران جوانی که علاقه مند به یادگیری و تحصیل اند و هم زمان خواستار حفظ اعتقاد به مذهبی که انتخاب کرده اند گذشت. گلنوش و خیلی های دیگر با عنوان نقص پرونده از پذیرش در دانشگاه با وجود مجاز شدن در انتخاب رشته بازماندند و مونا و تعداد اندکی به دانشگاههایی راه یافتند. نمی دانم شما جوانان بهایی بازمانده از کنکور و دانشگاه و یا دانشجویان اخراجی بهایی را جزء دانشجویان ستاره دار می دانید یا خیر؟ آیا به عنوان وزیر علوم دولت تدبیر و امید که در شعارهای انتخاباتی اش تاکید بر حقوق شهروندی، حقوق اقوام و اقلیت ها داشته، در فکرتان برای نسلهایی که در طی بیش از سی سال، یعنی از انقلاب فرهنگی سال ۱۳۵۹ تا همین امسال یعنی ۱۳۹۲ از تحصیل محروم شده اند، راه حلی دارید؟
آقای وزیر داستان من، دانشگاه و آزادی از سال ۱۳۶۶ آغاز شد. هجده ساله بودم و شاگرد کلاس چهارم ریاضی فیزیک دبیرستان مطهری در محله ی نارمک تهران. آنوقت ها گاهی در پایان کلاس برخی از معلمان تستی طرح می کردند و آموزش فوق برنامه ای ارائه می دادند. من که در پی انقلاب فرهنگی و تجارب سالهای قبل از راهیابی به دانشگاه ناامید بودم سر جایم که نیمکتهای پایانی کلاس بود می خوابیدم گاه با صدا یا جمله ای به گمان آنکه معلم تکلیفی داده بیدار می شدم و از بچه ها می پرسیدم چه خبر؟ می گفتند بخواب تست است به تو ربط ندارد. با وجود این زمینه وقتی چند ماه بعد با دوستم بابک برای گرفتن کارت کنکور مراجعه کردیم کارت او بود و کارت من نه، باورش نشد با هم به اداره ی سنجش و سایر مکانهای ظاهرا مربوطه رفتیم پیگیری کردیم نامه نوشتیم و در خوشبینانه ترین حالت هنوز منتظر جواب هستم.
آقای وزیر، سال ۱۳۶۶ را به یاد دارید؟ جنگ ادامه داشت و انتخاب معمول پسران دوراهی دانشگاه و سربازی بود. من با مسدود شدن راه دانشگاه و مجموعه تعاریف خودم دفترچه ی آماده به خدمت گرفتم. تاریخ اعزام ۱۸٫۷٫۱۳۶۷ بود در ۲۷٫۴٫۱۳۶۷ قطعنامه ی ۵۹۸ پذیرفته شد با غیر شرایط کشور هرچند شاید باورش برای شما دشوار باشد. معنای سربازی برایم کمرنگ و این سوال در ذهنم پررنگ شد. من که برخلاف اصل ۲۳ و ۳۰ قانون اساسی حتی از حق تحصیل محروم هستم چگونه شایستگی سربازی را دارم؟ حضورم در دانشگاه و ادامه ی تحصیل چه آسیبی برای جامعه و مملکت دارد که حضورم در پادگان ندارد. با این سوال برای دیدار نمایندگان به مجلس رفتم. آقای کمالی که بعدها وزیر کار شد، فرمودند موضوع در حیطه ی تخصصی من نیست اگر در حیطه ی کارگری مشکلی هست می توانم کمک کنم؛ ولی نماینده ای از مناطق کرد نشین با لباس کردی حرفم را شنید. هیچ آشنایی با دیانت بهایی نداشت و هیچ کدام از محدودیتهای جامعه ی بهایی را نشنیده بود و سوالم برایش معنا داشت و قول پیگیری داد. چند روز بعد مراجعه کردم فرصت طرح پیدا نکرده بود. برای کاهش زحمت مراجعه ی من شماره تلفن منزلش را دا. در طی چندین مرحله و ناامید شدن از کمک کردن به من و یا یافتن جوابی قانع کننده از طریق همکاران و کمیسیون های مختلف برای خودش گفت. من با آقای هاشمی موضوع را مطرح می کنم. ایشان حتما می توانند کاری کنند در آخرین تماس به من گفت باور نمی کنم موضوع را بدانند و کاری نکنند من دیگر نمی توانم کمکی بکنم پس دیگر اینجا هم زنگ نزنید و این شد پاسخ من !!
آقای وزیر تصمیم را با جواب درونی خودم گرفتم به کار مشغول شدم و در ادامه مطالعات شخصی خود با روانشناسی آشنا شدم. در سال ۱۳۶۹ برای مطالعه ی روانشناسی سعی کردم از امکانات موسسه ی علمی آزاد استفاده کنم. فضای مکاتبه ای که جامعه ی بهایی برای امکان یادگیری جوانان محروم از تحصیل دانشگاهی خود و به کمک اساتید اخراجی بهایی فراهم کرده بود. اینگونه شد که دانشجوی روانشناسی و علوم اجتماعی موسسه ی علمی آزاد شدم. خواندم و با علاقه خواندم آنقدر که در سال ۱۳۷۴ قبل از اتمام دوره ی تحصیلی خودم مشغول کمک به یکی از مدرسان شدم این کمک به تدریس و تدریس تا سال ۱۳۸۰ ادامه یافت تا با چیزی که هرکس ممکن است نامی برآن بگذارد از معجزه تا لطف الهی، از تصادف تا حمایت، از تقدیر تا برنامه ریزی و پشتکار امکان ادامه ی تحصیل در دانشگاه آتاوای کانادا را یافتم. فرصتی که مملو از یادگیری بود همراه با تلاش من و حمایت افرادی که اشتیاق به یادگیری برایشان ارزش داشت. تا اواخر سال ۱۳۸۲ با مدرک کارشناسی ارشد مشاوره از دانشگاه و بسیار آموخته های دیگر در زمینه های برنامه ریزی عصبی کلامی ان ال پی مدل درمان حلزونی تی اس ام و ارتباط بدون خشونت ان وی سی به ایران بازگشتم. و در اولین فرصت مشارکتم را در فرایند یادگیری علمی آزاد شروع کردم. چه بیش از پیش فرصت یادگیری درعلمی آزاد نه تنها یادگیری آکادمیک، بلکه پلی به دریای بزرگ دانش شده بود. آیا این عملکرد نمی تواند مصداق محلی تمام توصیه های دینی و فرهنگی مثل اطلبوا العلم من ا لمهد إلى اللحد یا اطلبوا العلم ولو بالصین باشد؟ که شما هم به آن اعتقاد دارید.
آقای وزیر سال ۱۳۸۵ حدود ۲۵۰ جوان بهایی برای اولین بار بعد از انقلاب فرهنگی فرصت ورود به دانشگاه را یافتند که جز معدودی بقیه به مرور اخراج شدند و این داستان نیز در سالهای بعد نیز به نوعی محدودتر تکرار شد.
آقای وزیر در سال ۱۳۹۰ از خرداد ماه بازداشت تعدادی از مسئولین علمی آزاد یا همان بی آی اچ ای آغاز شد. از تیر ماه ۱۳۹۰ بعد از بازرسی منزلمان توسط ماموران وزارت اطلاعات با حکمی به نام همسرم فاران حسامی به خاطر عضویت در دپارتمان روانشناسی موسسه علمیه آزاد، دعوت چند باره به دفتر پیگیری، وادار کردن مراکز کاریمان به قطع همکاری با ما در۲۲٫ ۶٫ ۱۳۹۰ احضار و بازداشت شدیم. در حال حاضر من، همسرم برادرم و نه نفر دیگر به خاطر همکاری با موسسه ی علمی آزاد در زندان هستیم و تنی چند هم در نوبت دادگاه هستند.
آقای وزیر سوالی ذهنم را مشغول کرده است و باز مثل سال ۱۳۶۶ اول سراغ یافتن جواب از بیرون و به کمک مسئولان مملکت می گردم. امسال یا سال ۱۳۹۴ و یا سالی از سالها احتمالا از زندان آزاد خواهم شد و آن روز گلنوش هجده ساله ی امسال، یا ژینای هجده ساله در سال ۹۷ و حتی آرتین چهار ساله امروز و هجده ساله ی ۱۴۰۶ ممکن است از من بپرسند می خواهیم ادامه ی تحصیل بدهیم و نمی گذارند چه کنیم؟ از ایران برویم؟ دروغ بگوییم و اعتقادمان را پنهان کنیم؟ از علاقه به تحصیل و پیامدهای آن بگذریم و به نوعی دیگر روزگار بگذرانیم؟ آقای وزیر شما جای من باشید چه جواب می دهید آن روز چه سال ۱۳۹۲ باشد و چه سال ۱۴۰۶ اگر از من بخواهند آنچه را می دانم به آنها درس بدهم چه بگویم؟ جوابی را که در سال ۱۳۷۴ دادم و دست یاریم را شروع کردم؟ جوابی را که سال ۱۳۸۳ دادم و یاد گرفته هایم را با دوستانم در میان گذاشتم؟ جوابی را که به کارشناس پرونده ام در سال ۱۳۹۰ دادم و منجر به زندانم شد؟ آیا شما پیشنهای دارید؟
آقای وزیر فکر نکنید اگر این سوال را برای ژینای سیزده ساله و آرتین چهارساله ی امروز هم متصور می بینم تخیل است و نا امیدی. باور کنید پدران و مادرانی مانند پدر گلنوش و مادر مونا را می شناسم که خودشان از تحصیل محروم شدند و به خاطر علاقه ی به کشورشان در ایران ماندند و به فرزندانشان گفتند انشاالله تا زمان شما مشکل حل می شود و با این جمله امید را برای درس خواندن فرزندانشان حفظ کردند و متاسفانه نشد.
به گزارش جرس،آقای وزیر در تمامی دولتها از زمان انقلاب فرهنگی تا امسال مساله ی تحصیل بهاییان در دانشگاههای ایران ادامه یافته است. چون مسئولان مملکتی یا باورشان محرومیت بهاییان از حق ادامه ی تحصیل بوده و بر این تبعیض برخلاف اصل ۲۳ قانون اساسی پای فشردند و یا به خاطر ترس و نگرانی از بهایی شمرده شدن و یا اتهام دفاع از بهاییان سکوت را انتخاب کردند و مصلحت هم راهی را بر رعایت حقوق شهروندی و حق آموزش مرجح دانستند یا تلاششان به ثمر نرسید. انتخاب شما و همکاران شما در دولت تدبیر و امید چیست؟
پس آقای وزیر خواهش می کنم شما برای احقاق این حق کاری کنید. آقای وزیر این سه سوال یکی از یادگرفته های من در کانادا است اگر امروز نه چه وقت؟ اگر اینجا نه کجا؟ واگر تو نه چه کسی؟
پس بیایید شما به عنوان وزیر علوم برای نیمه ی دوم سال تحصیلی ۹۲ ـ ۹۳ درب دانشگاههای ایران را به روی همه ی جوانان ایرانی بگشایید.
کامران رحیمیان
کارشناس ارشد مشاوره از دانشگاه آتاوا
زندان رجایی شهر سالن