چه کسی قاتل اصلی رومینای چهارده ساله بوده است؟! نوشتاری از بانو محترم مومنی روحی

0
150

رومینا اشرفی نوجوان چهارده ساله را، فقط پدر وحشی او نکشت. او را حکمرانان سرزمینی، که زنان و کودکان در هیچیک از بندهای قوانین اسلامی ایشان، به عنوان یک شهرونود حتی غیر رسمی هم جائی ندارند کشته اند. پلیسی که او را به آن جلاد خشمگین تحویل داد نیز شریک این جرم وحشتناک و ددمنشانه بوده است!

این دختر نوجوان، از ترس آزارهای جنسی که پدر نامرد و جنایتکارش به او وارد می آورد. همین که به یک جوان علاقمند شد، عاشقانه مایل بود، که آن فرد به خواستگاری اش برود و با وی ازدواج بکند. بهمن مرد جوان هم چنین آرمان عاشقانه ای را داشت. به همین خاطر، به اتفاق چند تن از اعضای خانواده اش، برای خواستکاری کردن از رومینا به خانه آنها می روند!

اما پدر این دختر ناکام، به یک دلیل آشکار و به دلیلی دیگر که از بیماری روانی جنسی او بر می خاست. به خواستگار دخترش پاسخ منفی داده بوده است. دلیل نخست این فرد حزب اللهی این بود؛ که آن پسر و خانواده اش از اهل تسنن هستند. اما دلیل دوم را که نمی توانست مطرح کند؛ آن بود که این بیمار روانی، همواره با آزارهای جنسی که بر دختر نوجوان اش وارد می آورد؛ و اینگونه نفس حیوانی خودش را ارضاء می نمود. نمی توانست او را از دست بدهد. به اضافه این که، بیم رسوا شدن خود را هم داشت. از این خاطر، به خواستگار دختر خود جواب رد می دهد و با ازدواج آنها مخالفت می کند. رومینا هم که بیش از آن نمی توانسته آزارهای جنسی پدر بی وجدان خود را تحمل کند. تصمیم می گیرد که از خانه پدرش بگریزد. همین کار را هم می کند، و به اتفاق آن جوان به خانه خواهر بهمن می گریزند!

وقتی که خانواده رومینا از طریق غیبت او و عدم حضور وی در خانه، به موضوع فرار او پی می برند؛ پدر جنایتکار این دختر، تحقیقاتی می کند و می فهمد؛ که رومینا به اتفاق خواستگار مربوطه، به خانه خواهر وی گریخته اند. هنگامی که پدرش برای باز گرداندن او به درب خانه خواهر بهمن(خواستگار رومینا) می رود؛ آن زن که از رومینا چیزهائی در باره خلقیات غیر انسانی پدر حزب اللهی رومینا شنیده بوده است. سیلس محکمی به صورت آن مرد شریر و خبیث می زند(و بعد از کشته شدن دخترک، چون از علت فرار رومینا از خانه اش خبر داشته، در اداره پلیس همه چیز را به آنان می گوید.) سرانجام پدر رمینا هم نزد پلیس می رود، و به اتفاق پلیس محل برای برگرداندن رومینا به خانه اش به درب منزل خواهر بهمن می روند. دخترک ناکام که می دانسته، دوباره گرفتار آزارهای جنسی پدر روانی خود خواهد شد. با گریه و التماس از پلیس می خواهد؛ که این کار را نکنند. اما آنجا ایران کنونی زیر سلطه ی آخوند کثیف و جنایت پیشه، و قوانین غیر انسانی اسلامی حاکم بر این مملکت است. بر این اساس، پلیس با جبر و فشار رومینا را به پدرش تحویل می دهد؛ که او را به خانه ببرد!

آنها در یک روستا از یک بخش کوچک به نام « حویق » در شهرستان « تالش » زندگی می کنند. در شرایطی که اکنون زنان و کودکان ایرانی در سراسر کشور، کم ترین امنیت اجتماعی و حقوق انسانی و استقلال فکری ندارند. باز نگشتن رومینا به خانه، می توانسته نتایج جانبی داشته باشد؛ و یک آبرو ریزی بزرگ برای خانواده او، مخصوصا پدر حزب اللهی اش به حساب آید. به همین دلیل هم، پلیس به زور و با تهدید، دختر بیچاره را به پدر جانی او تحویل می دهد!

سپس هنگامی که دخترک در خانه در خواب بوده، پدر ناجوانمرد او با داسی که داشته، سر آن دختر بی پناه را از بدن وی جدا می کند؛ و او را با چنین توحشی به قتل می رساند!

در روز، دهها و چه بسا صدها تن از مردم جهان، به دلایلی یا به مرگ طبیعی می میرند؛ و یا به دست دیگران کشته می شوند و از این دنیای آکنده از اندوه و ظلم و ناکامی می روند. اما، هنگامی که قاتل فردی باشد؛ که مدعی عضویت داشتن در گروه نوکران چشم و گوش بسته « حزب اللهی » هم باشد. قضیه این جنایت از سطح اجتماع، به عمق فاجعه ای داخل می شود؛ که دنیا را فقط با عینک های تیره و ضد انسانی خودشان نگاه می کنند. آنچه که از نظر ایشان بدیهی ترین محسوب می شود. حفاظت از مقررات آئینی است؛ که آنها بدون کم ترین تردیدی و با چشم و گوش بسته، آنچه را که دارند به اهریمن ایمان کاذب خودشان تقدیم می کنند!

حال ممکن است که این تقدیمی، رومینا اشرفی چهارده ساله باشد؛ یا دو پسر آخوند آیت الله گیلانی، که چون افکار و عقاید و گرایش های فکری و دینی و مسلکی ایشان، با اسلام پدرشان در مغایرت بود. پدر بی رحم آنها به عنوان حاکم شرع، خودش دستور اعدام شدن دو پس جوان خویش را صادر می کند. یا مادر نادانی در اوایل انقلاب شوم آخوندی، که فرزند او هم از پیوستن به « بسیج محله » خودداری کرده بود؛ و هم به اتفاق چند تن از دوستان اش، به تخریب پایگاه بسیج محله شان دست زده بودند. جهت حفظ کردن آبروی چندش آور خویش، محل اختفای پسرش را به ماموران اطلاع داده بود؛ تا که او را دستگیر نمایند و به قتل نیز برسانند!

و اکنون، این پدر هیز و روانی و خونریز رومینای نوجوان است؛ که با به قتل رساندن دخترک زیبا و بی گناه خودش، به دنبال کسب آبروی حزب اللهی خویش، در چارچوب مرامی ضد بشری و بر آمده از اعتقادات اهریمنی است؛ که در این باره خباثت را به جائی رسانیده است؛ که حتی خود دستگاه حکومتی نیز وی را قاتل و جنایتکار برشمرده است !

صندوق کودکان در سازمان ملل متحد( یونسیف ) نیز، امروز پنج شنبه هشتم خرداد ۱۳۹۹ خورشیدی، برابر با بیست و هشتم ماه می ۲۰۲۰ میلادی، در واکنش به قتل رومینا، در بیانیه ای که صادر نموده اعلام کرد: « از مرگ غم انگیز رومینا اشرفی دختر چهارده ساله ایرانی به دست پدرش، بسیار متاثر شدیم. در حالی که این روزها، خانواده ها در سرتاسر دنیا در خانه می مانند. تا از کرونا در امان باشند. این که یک کودک جانش را در چنین اقدام خشونت آمیز بی رحمانه ای از دست بدهد. ویران کننده است. »!

گفته شده است که پلیس، انگیزه پدر رومینا از قتل دخترش را، فرار او از خانه مطرح کرده است. آیا در اداره پلیس یک محله، یا دادسرای یک دیار، نباید کارشناسی حضور داشته باشد؛ که بداند، مهمترین عامل و دلیل گریز یک موجود زنده(چه انسان باشد و چه حیوان) چیزی غیر از احساس خطر کردن وی از جائی که در آن قرار دارد نیست؟ که صدالبته این یک غریزه تثبیت شده در موجودیت یک فرد است؛ که علم روانشناسی به آن اذعان کامل را دارد. و متاسفانه همین پلیس های نادان در روستای بخش « حویق » در شهر « تالش » و یا دادسرائی که پس از دستگیری این پدر قاتل و جنایتکار، وی را محاکمه کرده اند او را فقط به ده سال حبس محکوم نموده اند. می دانید چرا؟ چون که او هم یک دختر و هم یک کودک بوده، که در چارچوب قوانین اسلامی، هیچکدام کم ترین حقی درون اجتماع را ندارند!

اگر می داشتند؟ اینهمه جنایات ناموسی در ایران کنونی رخ نمی دادند؛ و اینهمه موجودات بی گناه، به خاطر دلایل واهی و ضد بشری در میهن شان، جان شیرین خود را چنین مظلومانه از دست نمی دادند!

محترم مومنی

مقاله قبلی۱۰ فیلم پرفروش کمدی جهان در یک سال اخیر
مقاله بعدیموارد مؤثری در جهت بهتر انجام شدن نافرمانی های مدنی ! بقلم بانو محترم مومنی روحی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.