دکتر کاوه احمدی علی آبادی
عضو هئیت علمی دانشگاه آبردین با رتبه پروفسوری
عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)
اگر قرن نوزدهم را قرن تولد ایدئولوژی ها و قرن بیستم را قرن فوران و اوج گیری ایدئولوژی ها باید شمرد، قرن بیست و یکم قرن مرگ آن هاست. ایدئولوژی ها با شعارهای قشنگ و حتی آرمان های بلند سر برمی آورند، به نفع طیفی و بر علیه طیفی موضع می گیرند، با برنامه ریزی و سازماندهی به کادر سازی می پردازند تا سنگرهای قدرت را تصاحب کنند و آن گاه است که چهره دیگر و چهره واقعی شان را نشان می دهند: مظلوم نمایی که چون در موضع ضعف بود، مظلم و محق بود و چون به قدرت رسید، بسان یک ظالم و جلاد بی رحم، آن بر سر دیگران آورد که هیچ یکی از طیف های دیگر سر مخالفان شان نیاوردند. اگر تا دیروز به نام آرمان های بلند جان فدا می کرد، پس از رسیدن به قدرت برای حفظ و بسط آن، به هر جنایتی دست می زند تا حکومت و رژیمی اش را بالای سر توده ها و مردم نگه دارد و برای آن از هیچ عوام فریبی ای نیز کوتاهی نمی ورزد. کافی است تا به تاریخ شکل گیری و نضج ایدئولوژی های فاشیستی (نازی و بعثی را باید از همین شاخه شمرد)، کمونیستی و اسلامی نگاه کنید تا تمامی این فصول مشترک را در همه شان ببینید. آنان برای حفظ قدرت شان نیز جملگی، گروهی شبه نظامی ترتیب می دهند تا چون سگان حرف شنو به هر کس که اشاره می زنند، حمله کنند و مدافعان پایه های جورشان باشند؛ فاشیست ها، فالانژها و نازی ها، کمونیست ها و پارتیزان هایی که به احزاب امنیتی و ارتش های دیکتاتوری بدل می شدند و در ایدئولوژی اسلامی شاهدیم که جهادی ها و انتحاری ها به سپاهیان و بسیجیانی که این نقش را برایشان بازی کنند و کورکورانه فرمان های حزب و رژیم را که از حنجره پیشوایان و رهبران شان بیرون می آیند، اطلاعت کنند (رهبران نیز با مهندسی تیم های امنیتی برگزیده می شوند تا مشروعیت بخش به هر جنایتی که تیم امنیتی های انجام می دهند، باشند و گرنه همچون لنین و آیت الله منتظری حذف می شوند و کسانی دیگر را به جای شان منصوب می کنند)؛ اما هیچ یک نتوانستند آنان را از سرنوشت محتوم شان که سقوط نظام های ایدئولوگ در تاریخ است، حفظ کنند و تنها بر اجساد سربازان زیر چتر ایدئولوژی شان افزودند. آرمان همه آن ها با وجود تفاوت در ایدئولوژی ها، یکی نژاد برتر نازی، دیگری جامعه بی طبقه سوسیالیستی و دیگری ساختن “امت اسلامی” بود (تو گویی انسان هم دیوار است که به همان راحتی روی هم چیده و ساخته شود!)، چون آنقدر قیّم مآبانه بود که انسان و انسانیت را در راه اهداف اش قربانی می کرد، و انسان را در حد ابزاری در دست حزب و رهبر فرو می کاست و عملاً به بندگان شان بدل می ساخت، محکوم به شکست بوده و هست؛ با تلفات زیاد یا کمتر انسانی و مادی و معنوی فرقی نمی کند، محتوم به شکست است، چون جهانی را که ترسیم می کند، حقوق انسان ها، همچون حق آزادی و انتخاب و خواست و زندگی شان را نادیده می گیرد و مهمتر از همه، حقوق خصوصی افراد را زیر پا له می کند؛ از حق برگزیدن جامعه مطلوب اش تا جامه مطلوب اش و از کلی ترین تا جزیی ترین امور شخصی زندگی. برای حفظ و بسط امپراطوری های جنون و جهل شان به کثیف ترین و مهیب ترین و ویرانگرترین سلاح ها روی آوردند، اما هیچ یک از آن سلاح ها نتوانستند حتی مانع از سقوط شان شوند و غافل از این بودند که همین ایدئولوژی دشمن سازی و دشمن پروری شان بود که ابتدا تنها و منزوی شان ساخت و عاقبت به سقوط شان انجامید و اتفاقاً آنانی که بیشتر مقاومت کردند (همچون نازی ها) با قتل عام شام سقوط کردند و آنانی که اشتباهات شان را پذیرفتند (همچون اتحاد جماهیر شوروی) بدون قتل عام، تنها دیوار پولادینی که بر روی مردم شان کشیده بودند، فرو ریخت و سرنوشت ایدئولوژی اسلامی نیز چیزی ورای این دو دامنه نخواهد بود (و دستیابی به هیچ سلاحی، آن را مصون از خون هایی که به ناحق ریخت، نخواهد ساخت).
اگر فاشیسم و نازیسم در انتهای قرن بیستم به خاک سپرده شد و تنها اذناب شان همچون رژیم های بعث تاکنون دست و پا می زدند (که اینک هر دو سقوط کردند) و سنگ بزرگ آسیاب کمونیست فرو افتاده، و مابقی جوامع ایدئولوگ کمونیست، سرنوشتی به جز آن نخواهند داشت، در ابتدای قرن بیست و یکم پس از سقوط رژیم های بعث، ایدئولوژی اسلامی نیز سقوط خواهد کرد که بی شک یکی از سیاه ترین دوران ها را برای تاریخ اسلام (چون کثیف ترین جنایت ها را به نام دین و اسلام مرتکب شدند) و مردم خاورمیانه رقم زد که تا سال ها همچون فاشیست و نازیستی که در اروپا هنوز که هنوز است، با نفرت از آنان یاد می شود، جهانیان، مسلمانان و به خصوص خاورمیانه ای ها و به ویژه مردم ایران زمین که بزرگترین قربانیان آن بوده اند، با نفرت عمومی و لعنت الهی از آن یاد خواهند کرد، همان گونه که از موسلینی، هیتلر و استالین یاد می کنند و از دجالان کبیرشان همچون ضحاک ماردوش، روایت ها بازخواهند گفت و نسل اندر نسل و سینه به سینه نقل خواهند کرد تا درس عبرتی شود برای آیندگان.
امروز که انسان، انسانگرایی و انسانیت، آنقدر محبوبیت یافته که وجدان بسان شاهراه ماندن انسان در قامت یک انسان جلوه می کند (و نه دیگر ادیان مرسوم)، اگر همین به ایدئولوژی بدل شود، نابینا و وحشتناک می شود و ویرانگر می گردد و چیزی نمی گذرد که به نام انسان و انسانیت، بزرگترین جنایت ها را در حق انسان مرتکب خواهند شد. انسان و حقوق انسان باید توسط هر آرمانی محترم شمرده شود و ارزش آن به کثرت آن است، نه وحدت گله وار آن. تا زمانی که در تک تک ما انسان ها وجدانی هست که بر ما قضاوت می کند، هیچ دیگری ای حق ندارد که به زور از دیگران بخواهد که چون او ارزیابی و انتخاب کنند و این فردیت مستقل وجدان باید حفظ شود، چون چه بسا آنچه در موقعیت من، انسانی و وجدانی است، در موقعیت دیگری چنین نباشد و همواره وجدان اوست که باید گواهی باشد بر رفتارش و حرف آخر را بزند و نه هیچ کسی دیگر و حتی چه بسا او بخواهد بدون در نظر گرفتن وجدان اش و تنها برحسب منافع و خودخواهی اش تصمیم بگیرد و تا زمانی که در این جهان بسر می بریم، او از این حق برخوردار است که خود زندگی اش را برگزیند و ما حتی اگر با او مخالف باشیم، تنها می توانیم که نظر مخالفمان را به او عرضه کنیم و انتخاب کننده اوست؛ چون آن زندگی اوست.