99 ضربه شلاق به جوانان ایرانی، جهت ” درس عبرت ” دادن به دیگران!

0
261

درون ایرانی که نزدیک به سی و هشت سال گذشته، هیچ امکاناتی برای شادی و تفریح شهروندان آن وجود ندارد. چنانچه جوانان آن بخواهند، تا کمی از روضه خوانی و عزاداری هائی که به طور مداوم، به وسیله اشغالگران اسلامی به آنها تحمیل می گردند رهائی بیابند. و گونه دیگری از روی زندگی را به طرف خودشان بگشایند؛ تا از چهره بخش شادمانه آن استفاده کنند؛ که تا قسمتی از روزگارشان را با بهره مندی از شادی های موجود در آن رونق ببخشند. جلادان و جانیان رژیم مخوف آخوندی، به سراغ آنها می روند و شادمانی چند ساعت خوش بودن را، از تمامی سلول های بدن ایشان خارج می نمایند!

 عده ای از این فرزندان به اسارت کشیده شده سرزمین ما، گاهی اوقات به بهانه های کوچک و بزرگ، برای خودشان مجلس و محفلی ترتیب می دهند؛ تا عنفوان جوانی خویش را، در کنار سایر هم سالان و هم مرامان محل زندگی شان، با برپا نمودن یک جشن کوچک ولی همراه با شادی و طرب بگذرانند. تا به این وسیله از رنج و عذاب عزادارای های همیشگی در کشور، که رخساره زندگی ملت ایران، ار پیر و جوان را تیره و تار نموده دوری گزینند. اینها به درستی نمی دانند، که ماهیت یک حکومت اسلامی، مخصوصا نوع شیعیگری آن، از هر دسته و فرقه ای از این آئین اهریمنی که باشند؛ حفظ کردن شعائر دینی آنها به هر شکل و با هر روش سنگدلانه و توحش زا است. ویژه آنکه در حکومتی اسلامی که بر مبنای اولویت دادن پیروان آن به اطاعت کردن از دستورات چهارده معصوم و دوازده امام آنان، و از سه دهه اخیر تا کنون، از نایبان آخرین امام شان شکل گرفته و به وجود آمده است؛ جز ترسیم کردن دائمی چهره خشن و غم انگیز این اسلام ناب محمدی نیست!

از کشته شدن حمزه عموی محمد پیامبر تدین آخوندی، که در یکی از جنگ های پیش از مردن محمد به وقوع پیوست. و از کشته شدن علی نخستین امام شیعیان به دست ابن ملجم از گروه خوارج گرفته، تا به هلاکت رسیدن بقیه امامان آنها به دست پیروان معاویه و پسر وی یزید و سایر خلیفه و رئیس های گروه مخالف با پیروان مذهب شیعه، مواردی هستند که آخوندها برای همگی این رویدادهای رخ داده یا نداده داستان هائی ساخته اند؛ که مدام در رابطه با آنها که بیشترشان را نیز خودشان درست کرده اند؛ به نوحه سرائی و روضه خوانی بپردازند. تا با این روش در افکار طرفداران ابله این آئین زشت و بد هیبت، آثاری از مظلومیت این رهبران و امامان مذهب خویش، و مورد ستم واقع شدن آنان توسط دشمنان آنان را، چنان در مغز پیروان بی خرد خود حک نمایند؛ که تا هر آنچه را که ایشان بخواهند به انجام برسانند. حتی اگر این خواسته ها، ایشان را امر به کشتن گناهکار و بی گناه نمایند!

سی و پنج تن از این جوانان که به دلیل فارغ التحصیل شدن، در ویلائی در حومه قزوین جشنی برای خودشان تدارک دیده بودند. دیروز پنج شنبه ششم خرداد 95 خورشیدی، با حکم دادستانی قزوین و به دستور بازپرس کشیک در دادستانی قزوین  دستگیر می شوند. فردای آن روز ( امروز جمعه هفتم خرداد 1395 خورشیدی) دادستان قزوین در این باره جلسه فوق العاده ای تشکیل داده است. به حکم اسماعیل صادقی نیارکی دادستان عمومی و انقلاب قزوین، هر یک از این جوانان به جرم برگزار کردن جشنی مختلط همراه با رقص و نوشیدن مشروبات الکلی، به تحمل کردن 99 ضربه شلاق محکوم گشته اند. ظاهرا این حکم وحشیانه، همین امروز به اجرا درآمده است. دادستان قزوین در مورد دلیل صادر شدن چنین حکم سنگینی برای این افراد جوان، به خبرنگاران خبرگزاری قوه قضائیه(میزان) گفته است؛ این کار جهت ” درس عبرت ” قرار گرفتن سایرین صادر گشته، تا دیگران بیآموزند که چنین کارهای هنجار شکنی، چه عواقب سخت و خوار کننده ای را به همراه دارد!

تحمل نمودن 99 ضربه شلاق برای هر یک از این جوانانی، که سرمایه های علمی کشور مان هستند؛ بدون تردید بسیار دردناک و تاب نیآوردنی است. از این لحاظ خیلی متأسفیم و رنجی که برده و می برند را احساس می کنیم. اما افسوس هم دارد، که چرا این هم میهنان عزیز، چنین نامردمی هائی را که می بینند و زجرش را هم می کشند؛ به همین سادگی تحمل می کنند و به روی شان هم نمی آورند؟ حال آنکه به جای ستم کشیدن و تحمل کردن و سکوت نمودن، می توانند برای رهائی از جور مداوم این اهریمنان کاری بکنند. و برای تلافی کردن چنین مصیبت هائی که بر سرشان می آورند؛ به تلافی کردن دست بزنند؟!

نکند که در این پندار غلطی که عوام می گویند باشند؛ که ….. : ” بعد از رفتن هیچ حکومت بدی، هیچ حکومت خوبی به جای آن نخواهد آمد. ” !

محترم مومنی

مقاله قبلیهتلی که پناهگاه جنگ‌زده‌های خرمشهری شد
مقاله بعدیاقتدار کامل والیبالیست های ایران در بازی اول
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.