یک روز پیش از سیزده به در هر سال!

0
253

با آنکه سیزده به در، به یادمان می آورد؛ که چگونه طبیعت و هر چه که در آن هست را گرامی بداریم. اما سی و هشت سال پیاپی می گذرد؛ وقتی که دوازدهم فروردین از راه می رسد؛ خاطره تلخ روز دوازدهم فروردین سال 1358 را برای مان تداعی می کند. که به دستور آن پیر دجال و خرفت و جلاد و ضد ایرانی، رفراندم ایران بر باد ده ” آری ” یا ” نه ” ، جهت انتخاب نام منحوس رژیم ملاها در کشور مان برگزار گردید. در آن روز، یعنی دو ماه پس از شورش انقلابی بی خردان در ایران، خمینی انتقامجوی قدرت پرست، برای زبون تر کردن یاران و همدستان چپی خودشان(توده ای ها، فدائیان خلق چه اقلیت و چه اکثریت، همچنین ملی مذهبی ها و مجاهدین خلق و بقیه ماتریالیست ها) در به وجود آوردن این حکومت ننگین و بدنهاد، که برخی شان نام ” جمهوری دموکراتیک اسلامی ” را برای نظام سیاسی جدید پیشنهاد داده بودند. و بعضی دیگرشان نیز “جمهوری دموکراتیک” بدون استفاده از نام اسلام را ترجیح می دادند. آن رفراندوم اهانت آمیز را به راه انداخت؛ و اکثریت مردم تاریک فکر و نادان کشورمان، با انداختن نود و هشت درصد رأی ” آری ” درون آن صندوق های رأی گیری، نام ننگین ” جمهوری اسلامی ” را برای حکومت منفور آخوندها در کشور کوروش و داریوش برگزیدند!

  اکنون که اینهمه سال از آن اهانت بزرگ به خودمان می گذرد؛ با هم به کنش های سه دهه و اندی حکومت این رژیم سفاک آخوندی که به انجام رسیده اند می نگریم. تا با یک جمع بندی اجمالی، بتوانیم کارنامه ننگین اقدامات پوچ و بیهوده این جنایتکاران، در کل ابعاد کارهای شان در این سال های محنت انگیز را، بر روی تابلوی قضاوت خود و سایرین، به ویژه هم میهنان درونمرزی مان قرار بدهیم. تا ایشان خودشان دریابند، که قول های آن آخوند سفله و بی خرد، و یاران سیه دل و تبهکار وی، چگونه با بی تدبیری های ما ایرانیان جامه عمل و حقیقت یافتن را پوشیدند؟!

او می گفت در نظر دارد، که نظامیان آرتش شاهنشاهی ایران را، از نوکری خارج کرده و آقای خودشان گرداند. بعد از آن که امیران خدمتگزار به ایران و ایرانی را، با شقاوت بسیار کشتند؛ هرچه که لات و بنجل و بی سواد در سراسر مملکت بودند؛ را به منصب های بزرگ فرماندهی و سرداری برگزیدند؛ و عده ای نالایق را، در امور اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کشور، دارای پست و مقام نمودند. شاهدیم که نظامیان کنونی، هم آرتش و هم سپاه، چگونه در نوکری رحیم صفوی ها، قاسم سلیمانی ها، جعفری ها، فیروزآبادی ها، و سایر این قهرمانان سنگدلی و شقاوت پیشگی، اسیر و گوش به فرمان این اهریمنان می باشند. تا در همه جای جهان ننگ آفرینی کنند؛ و اعتبار تاریخی و پیشینه افتخار آمیز ملت فریب خورده ایران را، از رنگ و جلای پیشین خود دور نمایند!

به جوانان ایرانی وعده داد، برای به دست آوردن نعمت های درون بهشت(یک وعده کاملا دروغین از یک مکانی، که فقط جنبه تئوری دارد و به حقیقت نخواهد پیوست)؛ را داد. تا جهت رساندن خودشان به بهشت موعود خمینی، بی واهمه از کشته شدن و نابود گشتن، همه فرامین این دغلان روزگار را به جان بخرند؛ و خودشان را به هر آب و آتشی بزنند؛ تا آخوندهای تازی تبار و اهریمن کردار، و فرزندان مفتخور ایشان، به خواسته های پلیدشان دست بیابند؛ و همه دارائی های ملی همین فریب خوردگان را، در حساب های بانکی خویش انباشته سازند!

تمامی اشتباهات این یاغیان در این سال های محنت و بدختی مردم ایران، برای همگی ما مشخص هستند و نیاز به اطاله کلام نیست. آنچه که بر رنج کشیدن ایرانیان فکور می افزاید؛ این است که آدمی، در هر روز از زندگی اش، به تجربیات بیشتری دست می یابد؛ که بر میزان درک و فهم او، از آنچه که در این جهان پرآشوب می گذرد می افزاید. چرا هنوز مردم ما به چنین بی آبروئی بزرگی که اجازه داده اند آخوند حاکم شان باشد تن داده اند؟ چرا هنوز یک ایرانی میهن پرست، برنمی خیزد تا درفش کاویانی را به دست بگیرد؛ تا خود و هم میهنان خویش را، از چنین ستم بزرگی که بر آنان رفته و می رود برهاند؟!

هرچه که دیدگاه های مادی مردم وسعت می یابند؛ ذخیره های معنوی ایشان تنگ تر و بی خاصیت تر می شوند. اگر تمامی ملک دنیا، و آنچه را که در آن هست را به آدمی بدهند؛ به اندازه یک لحظه از کرامت انسانی یک ایرانی نمی ارزد. که نزد سایر مردمان گیتی، چنین خوار و حقیر باشند. که نامردمانی مانند یک مشت روضه خوان و زیارتنامه خوان و رمال و فالگیر بی خرد و دروغپرداز و جنایتکار، در رأس حاکمیت کشورشان باشند. می بینند و می شنوند و می دانند؛ که ثروت ایشان برای ایجاد بیمارستان های مجهزتر از آنچه که خودشان در کشور دارند؛ مدارسی بهتر و مجهزتر، از آنچه که فرزندان شان در کشور دارند. برای مردم عراق و لبنان و …. ساخته می شوند. اما فرزندان ایشان ناگزیرند؛ که درون کپرها و چادرها و طویله ها به کسب دانش بپردازند. اما همچنان در خلسه ی یک سکوت کشنده باقی مانده اند؛ و کوچک ترین اعتراضی به آنچه که توسط این حکومت بی کفایت بر سرشان آورده می شود نمی کنند!

شاید آنچه را که آنها می دانند ما خبر نداریم. یا دست کم، من و امثال من نمی دانیم. که ممکن است مردم ساکن در میهن ما نیز، به دلائلی، و به خاطر چیزهائی که آنها خبر دارند و ما نمی دانیم. جهت بی تفاوتی های خودشان، حق هم داشته باشند!!!

” قومی متفکرند اندر ره دین، قومی به گمان فتاده در راه یقین

می ترسم از آنکه بانگ آید روزی، کای بی خبران راه نه آن است و نه این” !

محترم مومنی

مقاله قبلیاعتصاب غذای خشک هنگامه شهیدی در اوین
مقاله بعدیدر ایران مردم اقتصادی فکر می کنند نه سیاسی؛ فرامرز دادرس، کارشناس اطلاعاتی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.