یک معادله تک مجهولی!

0
467

در دوران دبیرستان، البته در نظام آموزشی قدیم که ما محصل بودیم؛ درس ریاضیات از ” فاکت ” های بسیار سختی بود، که بیشتر دانش آموزان به ندرت از آن نمره قبولی می گرفتند؛ و اگر در هیچ مورد دیگری مشکلی نداشتند؛ اما همیشه در ریاضیات تجدیدی می شدند. مخصوصا در دوره نخست دبیرستان(سیکل اول)، که شامل کلاس های هفتم و هشتم و نهم بود؛ که از کلاس هشتم واحد ” جبر ” نیز به حساب و هندسه اضافه می شد؛ فقط چند تن از بچه های کلاس هشتم آن موقع، می توانستند در درس جبر نمره ی قبولی بگیرند. به نظر خیلی از دانش آموزان آن زمان، در میان سرفصل های دروس متعدد ” جبر ” ، که از سیکل دوم همراه با مثلثات به جمع فاکت های ریاضی افزوده می گشت. سرفصل ” اتحاد ” ها همواره مشکل ترین آن بود. چرا که ما دانش آموزان می بایست؛ همه اتحادها را حفظ می کردیم؛ در غیر این صورت هیچگاه نمی توانستیم؛ معادلات حاوی این اتحادها را بفهمیم و حل کنیم. تا به نه نتیجه ای که دبیر ریاضی مان انتظار داشت برسیم. یعنی، یک پاسخ صحیح و استاد راضی کن را به او بدهیم!

اکنون که دقیقا پنجاه و هشت سال، از موقعی که من در سیکل اول دبیرستان بودم می گذرد؛ به یاد می آورم، اگر کمک های پدر روانشادم نبود؟ که همیشه در درس ریاضی به من یاری می رساند. من نیز همواره در لیست تجدیدی های دروس حساب و هندسه و جبر و…. قرار می گرفتم. حالا پس از نیم قرن و اندی، که در دامنه ی زندگی مردم جهان، به فاکتور ریاضیات درون زندگانی آنها توجه می نمایم؛ حضور پر معنای ” جبر ” در معادلات زندگی آنان را بیشتر مشاهده و درک می کنم. بخش کمی از مردم ساکن در دنیا، که با جبرهای موجود در جامعه شان مواجه می شوند؛ می توانند در حل کردن معادلات معلوم و مجهول آنها نمره قبولی بگیرند. ولی بقیه شان، مانند دانش آموزان تنبل، همچنان، یا در این قسمت از واقعیات موجود در پیرامون خودشان، یکسره مردود می شوند. و یا می بایست در امتحانات شهریور ماه، درس تجدیدی خویش را، با یک امتحان دیگر به قبولی تبدیل نمایند. در غیر این صورت، نخواهند توانست از پس جبر زمانه و جبری که مردم این زمان به ایشان تحمیل می نمایند بر آیند!

 پرسشی از آنهائی که همیشه ریاضی شان خوب بوده و قبول می شده اند: ” استخراج روزانه سه میلیون و هشتصد بشکه نفت، از ذخائر نفتی ایران در کشورمان، و صدور آن به کشورهای خریدار، چه مبلغی را به درون مملکت بر خواهد گرداند؟ نمی دانم اکنون وضعیت خرید و فروش نفت در جهان بشکه ای چند دلار است؟ اما می دانم، که با چنین استخراجی و فروش آن، روزانه مبالغ بسیار هنگفتی در این رابطه به خزاین نقدینگی های مملکت اضافه می گرداند. اینهمه پول، در کجا و برای چه امری مصرف و هزینه می شود؟ سهم شخصی مردم ایران از چنین رقم بالائی تا چه میزان است؟ اگر سهم شان به ایشان داده نشده و نمی شود؛ آیا باید موضوع را پس سر خویش بیندازند و آن را به امان خدا رها بکنند؟ یا جهت درخواست خود از سهمی که در این خصوص دارند؛ هیچ اقدامی در این باره ننمایند؟ و یا آنکه، اگر به خود و حال و روز کنونی شان توجهی ندارند؛ آیا نباید به خاطر فرزندان شان، که در آینهد نزدیک نسل فقیرتری نسبت به اولیای خود خواهند بود. از خمودگی و بی حالی و بی توجهی و بی خیالی دست بردارند. تا بتوانند حق مسلم خود و آن کودکان بی گناه را، از آنهائی که همه این پولها را، به نفع خودشان مصادره می کنند. حتی بدون هزینه کردن قسمتی از آن، برای ایجاد عمران و آبادانی در کشور مورد استفاده قرار بدهند! تمام آن را به جیب مبارک شان می ریزند؛ و فقط خودشان را صاحب و مالک این ثروت بی شمار شما ملت ایرانی می دانند!

پس بر این اساس، یک لحظه تأمل نیز خیانت آشکار به خود و فرزندان تان است؛ که به همین سادگی اجازه می دهید؛ تا مشتی آخوند شیاد و جلاد و اهریمن طینت، همه حقوق مادی و معنوی شما را، بدزدند و ببرند و برای خودشان ذخیره کنند. ولی شما همه روزه، ضعیف تر و فقیرتر و نابسامان تر بشوید. اجازه ندهید که یک قطره آب خوش از گلوی این ظالمان اشغالگر پائین برود؛ دیدید و شنیدید که جوانان برومند مشهدی، چه شجاعانه در خیابان های مشهد، به خیابان ریختند و نواختند و خواندند و پایکوبی نمودند؛ شیخ نسناس احمد علم الهدی، چه غلطی توانست بکند؟ بدیهی است که هیچ، او اگر یاوه هائی در مورد اجرای موسیقی در استان خراسان را مطرح می سازد؟ نقشه پلیدی در سر بی مغز خویش دارد. می خواهد که با تجزیه نمودن بخش های شمالی کشورمان، بخصوص خراسان شمالی و رضوی، آنجا را پایتخت مذهب شیعه نماید. و یک گل به دروازه خامنه ای بزند؛ و خودش رهبر مالک الرقاب ایران شمالی گردد!

 اهورای ایرانزمین نیآورد آن روز را، که پیکر سرزمین باستانی ما، به دست این جاهلان قدرت پرست تکه تکه بشود. اما خوش خیال بودن و همه کارهای را به خدا واگذار نمودن، خیلی هم منطقی به نظر نمی رسد. الان زمان آن رسیده است؛ که بر این اهریمنان دزد و قاتل بتازید و بشورید؛ حتی اگ لازم بود بجنگید؛ تا حق خویشتن را از این ظالمان غارتگر و جانی پس بگیرید. هیچکس هرچند آدمی با صفات برجسته انسانی باشد؛ حق مسلم شما را برای تان کادو نمی کند؛ تا آن را دو دستی به شما تقدیم نماید. این خودتان هستید، که باید با هر توان و امکاناتی که دارید؛ جهت به دست آوردن حقوق مادی و معنوی خویش، از جای برخیزید و بنای کاخ دشمن را از جای برکنید و سرنگون نمائید!

در انتظار کدام رهبر و سپهسالار و پیشوا و سردار دلاوری نشسته اید؛ که بر اسب سپید راهوار نشسته باشد؛ و پرچم مبارزه با دشمنان اشغالگر میهن تان را در دست بگیرد؛ تا که حق مسلم شما را، به همگی تان باز گرداند؟ دست از این تئوری های دل خوش کن بردارید. در هنگامه تظاهرات 57 بی خردان انقلابی در ایران، پیرمرد با تجربه و میهن پرستی، که مدیر سوپرمارکت محله ما بود؛ موقعی که دو تن از مشتریان که خانم هم بودند؛ و در باره وقوع آن رویداد سیاه و شوم با یکدیگر به مجادله لفظی پرداختند. یکی شان هوادار انقلاب بود و آن دیگری وفادار به رژیم ایرانساز پهلوی، از آن خانمی که از خمینی دجال طرفداری می کرد پرسید: ” آیا خمینی جیب و دهان دارد؟ ” آن زن با تعجب پاسخ داد: ” البته حاج آقا، امام هم مانند بقیه آدمها دهان دارد و لباس های ایشان دارای جیب هستند(آنهم جیب های بلند و گشاد لباده آخوندها)، برای چی سؤآل می کنید؟” حاج جواب آن زن را در یک عبارت ساده چنین داد: ” هر کسی که دهان و جیب دارد، هر چه که به دست بیآورد. مقداری را خودش می خورد؛ و بقیه اش را در جیب هایش ذخیره می کند. خمینی تان هم از این قاعده مستثنا نیست. بروید به بدبختی های بعد از انقلاب، که نصیب تان خواهد شد فکر کنید. ” !

محترم مومنی

 

مقاله قبلینسرین ستوده: آقای روحانی درجهت تحقق وعده‌های خود درباره زنان، برای فعالیت‌های مدنی فضای امن ایجاد کند
مقاله بعدیبنی صدر: در جلسه محرمانه وزارت کشور، 7 میلیون به آرای رئیسی اضافه کردند!
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.