یک بار دیگر از خودمان بپرسیم، چرا شاه از ایران رفت؟!

0
310

پرسش بالا سؤآل جدیدی نیست؛ از همان آغاز که ایرانپدر ناگزیر به ترک نمودن دیار آباء و اجدادی خوش شد؛ این پرسش نزد بسیاری از مردم گیتی، به ویژه هم میهنان ما مطرح گردید. و همگان در این رابطه به یکدیگر می گفتند: ” ای کاش پادشاه ایران از خانه پدری خویش نمی رفت. ” بدون تردید، اینگونه خارج شدن از ایران، هم برای خود ایشان، و هم برای همراهان وی، و نیز برای ملت ایران(آنهائی که به ایشان وفادار بودند و هیچ مداخله ای در رخ دادن آن شورش ایران ویران گردان نداشتند.) از خوردن زهر شوکران هم سخت تر و جانگداز تر بود!

نیرنگ بازان غربی می دانستند، تا زمانی که پادشاه ایران در کشور حضور دارد؛ نخواهند توانست برای ویران نمودن منطقه، که از دیرباز در ذهن شان بود؛ و ما هم اکنون شاهد آن هستیم؛ کاری بکنند و اوضاع را، به همان شکلی که می خواستند در بیاورند. از اینرو تصمیم گرفتند، تا به هر قیمتی که شده، ابتدا شاه ایران را وا بدارند، که از مملکت اش خارج بشود؛ تا سپس بتوانند درون کشورهای همسایه با ایران را به آشوب بکشانند!

بر همین اساس کار تخریب خاورمیانه را از خود ایران آغاز کردند. و شاهد بودیم که چگونه جد اهریمن تبار تروریست های جنایتکار ” القاعده ” ، ” طالبان ” و ” دولت اسلامی عراق و شام<داعشی های قاتل و وحشی > حکومت عصر حجری و جلاد جمهوری بی منطق و ضد ایرانی و ضد بشریت اسلامی را، در ایران برپا نمودند. تا سپس بتوانند به راحتی در افغانستان و پاکستان و عراق، آنچه که از بیداد سراغ داشتند را، در این ممالک پیاده کنند!

شاید بگوئید: ” چه ربطی دارد؟ با همه اینها باز هم شاه نباید ایران را ترک می کرد. ” ربط اش این بود، که آن مرد بزرگ نمی خواست، که بسیاری از هم میهنان اش را، در آن بازی سیاسی غربی ها به فرشته مرگ بسپارد. ربط اش این بود، که مردم ایران، با آن حضور میلیونی خودشان در خیابان های کشور، نه فقط به دیگران و به بیگانگان، بلکه به شاهنشاه فقید ایران نیز ثابت کردند؛ که در ناسپاسی سرآمد همه خیانتکاران تاریخ می باشند. و این مهم را، با فریادهای شبانه شان بر روی بام های خانه ها، و عربده های ناجوانمردانه ” مرگ بر شاه ” مهر نمودند؛ و امضای بی شرمی شان را نیز در پای آن گذاشتند!

فریب خوردگان ایرانی نمی دانستند، آنهائی که با عبا و قبا و عمامه پیامبرشان به میدان آمده اند؛ در ظاهر پیرو دین محمد هستند. اما در باطن، با رهبری خود اهریمن، کار انقلاب سیاه شان را به سامان رساندند. مردم نمی دانستند، آن کسی که به ایشان می گوید: ” شما را به مقام انسانی می رسانیم. ” ؛ خودش ناانسان ترین موجود عالم است. مردم نمی دانستند و نمی خواستند که بدانند؛ آنهائی که به ملت ایران اینگونه می رسانند: ” با اسکناس هائی که شاه با خودش برده است؛ می توان از تهران تا واشنگتن را با پول ایران فرش کرد. ” تمام دارائی های همین مردم را، به صورت فله ای، و به مبلغ چندین میلیارد تومانی و دلاری، می دزدند و از کشور خارج می کنند!

حتی این مردم، هرگز نمی توانستند در مخیله خودشان بگنجانند؛ که به زودی کشورشان دارای چندین میلیون معتاد و فاحشه و بی خانمان و بیکار و آواره و دردمند و کارتون خواب و …. خواهد شد. و یا چگونه مردان و زنان تحصیل کرده دانشگاه های کشور، برای کسب درآمدی ناچیز، جهت گذراندن روزگارشان، مجبور خواهند شد که به بدترین شغل های پیش پا افتاده بپردازند؛ تا از گرسنگی و دربدری نمیرند!

شاهنشاه از ایران رفت، تا سرنوشت ملت ایران، همانند شرایط کنونی مردم کشورهائی، که در حال حاضر گرفتار جنگ و قحطی و آوارگی شده اند نگردند. هر چند که به سبب بی کفایتی های رژیم اشغالگر آخوندی، و به دلیل باج هائی که این بی خردان غریب پرست، از دارائی های ملت ایران، به عراق و لبنان و سوریه و … می دهند؛ اوضاع فعلی مردم داخل کشورمان به هیچوجه خوب و عادی نیست. تا جائی که حتی طبیعت نیز، جویها و چشمه ها و دریاها و نهرهای شان را خشکانیده؛ و همه محتوای این منابع طبیعی را، ذخیره کرد و یکباره به سوی زندگی و زندگانی مردم راهی نمود. تا هم جان شان را بگیرد و هم مال شان را به یغمای سیل و طوفانی عظیم و مرگبار بسپارد!

” شکر نعمت، نعمت ات افزون کند

کفر، نعمت از کف ات بیرون کند” !

محترم مومنی

مقاله قبلیتام کروز: «مامویت غیر ممکن ۶» را هم می سازیم
مقاله بعدیقدردانی از ران هاوارد و تایلر پری توسط اتحادیه کارگردانان آمریکا
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.