کوبا مایل است همکاری های دوجانبه با ایران را توسعه بدهد!

0
162

خبرگزاری نیمه رسمی مهر پس از مصاحبه با سید عباس عراقچی معاون وزیر امور خارجه رژیم، از قول او نوشته است: ” هدف مذاکرات با پنج به علاوه یک، رسیدن به توافقی جدی است و تبلیغات نیست. ” در جائی دیگر از این مصاحبه، عراقچی به خبرنگار مهر گفته: ” به شایعات و جوسازی های های رسانه ها توجهی نکنید؛ هدف ما رسیدن به توافقی جدی است، به این دلیل است که در مذاکرات، جدی هستیم. هدفهای تبلیغاتی نداریم. ” با دیدن این خبر اندیشه ای در ذهنم تداعی شد و از خودم پرسیدم: ” مگر توافق شوخی هم می تواند در چنین مذاکرات رسمی جائی داشته باشد، که معاون ظریف تأکید نموده در مذاکرات هدف جدی دارند؟”!

در حالی که برخی از محافل سیاسی در ایران، از خودداری کردن رژیم برای فاش کردن جزئیات مذاکرات ژنو انتقاد نموده اند؛ عراقچی گفته است: ” بدون تردید بهتر است مذاکرات، پیش از رسیدن به نتیجه، محرمانه بماند؛ جزیات به موقع با مردم در میان گذاشته خواهد شد؛ آنوقت آنها خواهند دید ما چیزی برای پنهان ساختن نداریم؛ و از موضع قدرت مذاکره کرده ایم. ” موضع قدرت!!

حسن روحانی رئیس جمهوری رژیم آخوندی، از قدرتهای جهانی خواسته است در مناسبات خود با کشورهای دیگر بازنگری کنند. گزارش خبرگزاری فرانسه به نقل از خبرگزاری نیمه رسمی فارس حاکی از این است، که روحانی در روز شنبه 27 مهر 92 در دیداری که با سفیر جدید کشور کوبا در تهران داشته است؛ از قدرتهای جهانی خواسته نگرش خود نسبت به روابط با کشورهای دیگر را، بر اساس احترام متقابل و عدالت تغییر دهند. ظاهرا رئیس جمهور رژیم آنطوری که ژست گرفته بود و می گفت، با اختیارات تام و نامحدود به نیویورک رفته است؛ پس از بازگشت به ایران، به خاطر مکالمه تلفنی که در آخرین لحظات اقامتش در آمریکا با اوباما داشته؛ و خامنه ای آنرا ” نابجا ” دانسته، به شدت مورد انتقاد رهبرش قرار گرفته؛ بر همین اساس هم جهت ماستمالی کردن تخلف خویش در نیویورک، هنگام دیدار با سفیر جدید کوبا گفته، عصر زورگوئی تمام شده و باید در مناسبات با کشورهای دیگر برابری و عدالت را در نظر بگیرند. (سخنان شعاری که احمدی نژاد هم به فراوانی بیان می کرد.)!

روحانی همچنین متذکر شده، که جمهوری اسلامی و کوبا در مسائل مهم بین المللی نقطه نظرهای مشترکی دارند؛ و این دو کشور می توانند، در سازمانهای بین المللی، نقش های مهمی ایفا بکنند. احتمالا کوبا هم به خاطر عقب نماندن از قافله سوء استفاده کنندگان از خوان گسترده از نعمتهای گوناگون در میهن ما، مصمم شده که با این حیله، او نیز دستی به این بهره مندی های بدون هزینه برساند. مردم کوبا در ماه نفری یک کیلو برنج از دولت سهمیه می گیرند؛ بقیه مواد خوراکی شان را هم باید خودشان از طریق در دام انداختن هر جانوری که بتوانند تأمین نمایند. یعنی نیاز شدید مردم کوبا به نعمتهای موجود در ایران، رئیس جمهوری کوبا( برادر فیدل کاسترو رئیس جمهور دیکتاتور قبلی این کشور) هم هوس توسعه دادن روابط شان با جمهوری اسلامی به سرش زده است!

با حضور کرکسهای آخوند نشان در ایران، که میهن عزیز ما را لانه اشغالگری خودشان کرده اند؛ نه تنها دهها مملکت دنیا که سالهاست از خوان گسترده نعمتهای موجود در سرزمین کهنسال ما برخوردار می گردند؛ بلکه کشوری مانند کوبا که حدود شصت سال است خودش را در انزوای کامل بین المللی قرار داده؛ و مراوده بسیار اندکی با دیگر ممالک جهان دارد؛ به فکر وسیع تر نمودن ارتباطات سیاسی و اقتصادی و…. خودش با حکومت آخوندی افتاده است!

نکته عجیب در مورد روابط جمهوری اسلامی با دیگر ممالک دنیا این است که اینها هیچ ابائی از برقراری روابط با کشورهای دارای مرام کمونیستی ندارند. دگماتیسم مذهبی مندرج در کتابهای توضیح المسائل مراجع تقلید( میمونهای بزرگ که میمونهای کوچکتر از آنها تقلید می کنند و ادای ایشان را در می آورند.) پر است از مطالبی که قبح و زشتی مماشات اجتماعی مسلمانها با پیروان دیگر ادیان را مطرح نموده اند؛ سران قدرت پرست رژیم منحط اسلامی، با کشورهای چین و روسیه و کوبا و… که آشکارا پیرو مرام بی خدائی کمونیستی هستند؛ و از نظر فقه اسلامی نجس نامیده می شوند؛ بیشترین رابطه های سیاسی – اقتصادی را دارند!

البته همه این تابوهای مذهبی فقط برای پیروان آنها وضع شده اند؛ و خود آقایان آنقدر می فهمند که این لاطائلات ساخته و پرداخته ذهن موهوم پرستان است و هیچگونه اصالتی ندارند. در یکی از ادارات وابسته به یکی از وزارتخانه های مهم کشور، در اوان رویداد انقلاب شوم اسلامی، پس از فجایعی که به بار آوردند و بهترین فرزندان سرزمین ما را یا به کام مرگ فرستادند و یا از کشور فراری دادند؛ مدیر عامل آن سازمان که به جای مدیر عامل فراری قبلی به این سمت برگزیده شده بود؛ وقتی درون دفتر کارش که یک سالن بسیار بزرگ و مجلل بود وارد گردید؛ نگاهی خریداری به همه جای آن سالن انداخت، و از سقف تا کف آن را با دقت کامل بازبینی کرد. پشت میز کار مخصوص مدیر عامل، یک صندلی بسیار شیک و گرانبها که از چوب آبنوس ساخته شده بود قرار داشت. مدیرعامل که به این صندلی اغواکننده رسید، پیشخدمت مخصوص وی که در خدمت مدیر قبلی که یک خانم و از بانوان صاحب نام میهن بود قرار داشت؛ از اتاق مخصوص خودش که در ضلع شرقی آن سالن بود، با سینی یی که چای خوشرنگی در لیوانهای محصور در گیره های نقره ای را حمل می کرد؛ نزد مدیر عامل و افراد همراه وی آمد و به همگی شان چای تعارف نمود. در اطراف سالن مورد نظر، برای کسانی که به دیدن مدیر عامل می آمدند، مبلمان بسیار زیبا و نفیسی گذاشته بودند؛ همراهان مدیر عامل تازه انتخاب شده، که از دیدن آنهمه زیبائی خیره کننده در آن اداره حیرت زده بودند؛ بر روی مبلها نشستند تا راحت چای شان را بنوشند. اما آقای مدیرعامل همچنان ایستاده بود و از نشستن بر روی آن صندلی بسیار نفیس و زیبا خودداری می کرد!

پیشخدمت جلو رفت و گفت: ” قربان چای تان یخ می کند و از دهان می افتد چرا نمی نشینید؟ ” مدیر عامل سری تکان داد و گفت: ” نه ” ! معاون آموزشی اداره به خودش جرأتی داد و پرسید: ” چرا نه قربان “؟ بعد حاج آقا در پاسخ معاونش گفت: ” نه، نشستن روی این صندلی کراهت دارد و آدم را می گیرد. “! ” آدم را می گیرد؟ ” آقای معاون پرسید، و مدیرعامل جواب داد: ” مگر نمی بینی چه ابهتی دارد؟ چطور می شود روی این نشست و خود را گم نکرد؟ این را ببرید و دور بیندازید، اصلا بسوزانیدش” یکباره پیشخدمت بی سواد که فهمش از مدیرعامل تحصیل کرده هم بیشتر بود، به میان حرف مدیر و معاون پرید و گفت: ” قربان این صندلی از جنس آبنوس و بسیار هم گرانبهاست؛ از آن گذشته، کار دست است و ارزش هنری دارد. حیف است که سوزانده بشود. ” ناگهان آقای مدیر با پرخاش گفت: ” مگه نمی دونی اون زنیکه که قبلا روی این می نشست مسلمان نبود و کافر بود؟”!

تازه همه فهمیدند که آقای مدیرعامل چه دردی داشت که بهانه می گرفت و می گفت که آن صندلی آدم را می گیرد و گمراه می کند. آن مردک دگم و مذهب زده، آن صندلی را به خاطر این که قبلا مورد استفاده رئیس پیشین که مسیحی، بهائی یا کلیمی بوده، نجس می دانسته و می ترسیده با نشستن روی آن گناه کبیره بکند. چگونه است که این حضرات با داشتن چنین دیدگاه هائی به اهل کتاب که مورد تأیید و پیروی میلیونها انسان در کره زمین هستند می نگرند و آنها را نجس می دانند؛ اما با اینهمه کمونیست که حتی همان دینهای نجس را نیز ندارند داد و ستد می کنند و با ایشان دور یک میز هم می نشینند و از داخل همان ظرفی که آنها خوراک شان را می کشند که میل نمایند؛ اینها هم خوراک خودشان را برمی دارند و با همه نجس بودنش می خورند؟!

خزان 2572 آریائی هلند

محترم مومنی روحی

مقاله قبلیحمله به کارگردان “تغییر شکل‌دهندگان” در هنگ کنگ
مقاله بعدیسیصد + یک اتاقک شیشه ای؛ نوشتاری از محمد نوری زاد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.