چگونه ایران از اسارت استبداد آخوندها نجات می یابد؟!

0
222

فقط یک عبارت سه کلمه ای « مرگ بر خامنه ای » ، که نه فقط از دهان چند صد یا چند هزار تن ایرانی دلاور، بلکه چند میلیون تن از مردم اسیر و دربند این حاکمیت اشغالگر و جنایت پیشه و دزد و فاسد آخوندی بر آید. می تواند سلطه ننگین نزدیک به پنج دهه ای این ستمگران را، از موجودیت ایران بزرگ و جان و مال مردم بی پناه این سرزمین آریائی برچیند؛ و ملتی ستمدیده را، از چنگال بدترین حاکمیت موجود در تاریخ این کهندیار اهورائی نجات بدهد!

تنها راه رهائی مردم ایران، از یوغ استیلای حکومت اشغالگر آخوندی در کشورمان، سر دادن مکرر شعار « مرگ بر خامنه ای » ، به ویژه در چنین روزهای سرنوشت سازی است؛ که مردم دلیر اصفهان، به خصوص جوانان دلاور و شجاع این استان بی همانند، که نه فقط در خطه زرخیز میهن عزیزمان، بلکه در سراسر این جهان بزرگ هم نمونه اش را نخواهید یافت. بهترین شرایط ممکن جهت براندازی کلیت این حکومت نالایق و خودکامه و ننگین را به وجود می آورد؛ و آرمان بزرگ ما را تحقق می بخشد؛ و سایه شوم حضور ننگین آنها را، از سر این ملک و ملت کوتاه می نماید !

واژه « شعار » در زبان پارسی، از مشتقات کلمه « شعور » تفکیک می شود؛ که مفهومش در بخش مثبت به کارگیری آن ( شعور داشتن ) ، به معنای فعال بودن مشاعر فکری و مغزی افراد می باشد؛ که ایشان در موقعیت های خاص به آسانی بتوانند. جهت رساندن خودشان به مطلوب مورد نظر خویش و آرمانی که دارند. از آن استفاده بهینه و مثبت بکنند. مفهوم منفی کاربردی آن نیز، بیانگر عدم فعال بودن و درست اندیشی سیستم مغزی و فکری کسانی است؛ که برای درست اندیشی و انتخاب مسیر صحیح، و گرفتن تصمیمات لازم، جهت آنچه که مایل هستند به انجام برسانند. به دلیل یا ذاتی و مادرزادی، و یا کمتر استفاده نمودن از مشاعر خودشان، جلوی دستیابی به هدفی که دارند را می گیرد؛ و مجال شان برای رساندن خود به هر آرمانی که دارند را محدود می سازد!

ولی متاسفانه، بعضی از پارسی زبانان، گهگاه با طعنه و کوته فکری، به این مورد مهم می پردازند؛ و آن را با بیانی منفی و تحقیرآمیز، مورد استفاده خویش نسبت به دیگران قرار می دهند. به بیانی دیگر، وقتی می خواهند کسی را که سخنش یا اغراق آمیز و یا نسنجیده بوده و اهل غلو کردن می باشند را توجیه کنند. به گونه تمسخر آمیز می گویند: « شعورش بیش از این نیست. »!

این که می نویسم در موقعیت کنونی، بهترین راه سرنگون کردن این رژیم جهنمی در میهن مان، بیان مکرر و سر دادن دائمی شعار « مرگ بر خامنه ای » است. با الهام از فریادهای شجاعانه کشاورزان غیور اصفهانی در « پل خواجوی » این شهر است؛ که در میان شعارهای کوبنده خودشان علیه حاکمیت دیکتاتوری آخوندی، در کمال شهامت و بدون واهمه از پرتاب گاز اشک آور و گلوله های ساچمه ای مزدوران رژیم به سوی خودشان، که آن مزدوران در نهایت سنگدلی و بی شرافتی محض به طرف این معترضان به پا خاسته پرتاب می کردند؛ و آنها را سبوعانه مورد ضرب و شتم بیداد جنایتکارانه خود قرار می دادند. اما کشاورزان حق طلب همچنان فریادهای رسای شان را، با شعار کوبنده مرگ بر خامنه ای ادامه می دادند!

این دلاوران که با آگاهی از شرارت های حکومتی و ناجوانمردی ماموران زبون و نوکر صفت خامنه ای، با شعارهای کوبنده و از دل بر آمده خودشان، که فریاد می زدند: « ما اومدیم بجنگیم، بجنگ تا بجنگیم – اینهمه لشگر آمده، به جنگ رهبر آمده – ننگ ما ننگ ما پلیس الدنگ ما – مرگ بر خامنه ای » و ده ها شعار دیگر که از شعور برآمده از مشاعر سنجیده و حق طلبانه شان نشات می گرفت. در کمال شهامت و بی پروائی نشان دادند؛ که نه از گاز اشک آور و گلوله، و نه از ضربات چماق و قنداق تفنگ های آنها، و نه از بقیه بیدادگری این جانیان می هراسند!

بلکه قدرتمندانه، بسیجی موتور سوار را از سمت و سوی خود می راندند؛ و جوانی دلاور از میان ایشان به خبرنگار می گفت: .« با پرتاب کردن سنگ چند بسیجی موتور سوار را مجبور به فرار کردیم. تا گرفتن حق خودمان هم به خانه بر نمی گردیم. » !

از مفهوم چنین اقدام شجاعانه و بیان چنین سخنان بی باکانه و سر دادن شعار های بر آمده از شعور مثبت و هدفمند این حق طلبان، به ویژه « مرگ بر خامنه ای » ، به این حقیقت گویا دست می یابیم؛ که دو نکته مهم را مد نظر خویش قرار بدهیم. به چنین حرکت بی پروای این دلاوران بها بدهیم؛ و از اشعه گرم حق طلبانه ایشان الهام بگیریم؛ که تک تک ما نیز جرقه های شعله های آزادیخواهانه درون دل های امیدوارمان را بر افروزیم؛ و در حمایت از ایشان که زنگ رفتن به کلاس دلاوری و آزادیخواهی را برای همگی ما به صدا در آورده اند الگو بگیریم؛ و در هر نقطه ای که از سرزمین اشغال شده مان به دست این اهریمنان هستیم. به پا خیزیم و حقوق پایمال شده مان را، که مهم ترین آنها باز گرداندن استقلال و آزادی خود و میهن همیشه سرافرازمان است؛ کوتاهی نکنیم. زیرا « فردا خیلی دیر است » !

مقاله قبلیدانشگاه علوم پزشکی اصفهان: حال دو تن از مصدومان اعتراض‌های دیروز مناسب نیست
مقاله بعدیچرا « دیپلماسی » معنای خودش را از دست داده است؟!
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.