چه کسانی به قدرت می رسند؛ و چه کسانی به قدرت می خزند؟!

0
291

 واژه قدرت را، نمی توان و نباید فقط در معنای عام و تحت اللفظی آن درک و بیان کرد؛ تا بتوان به مفهوم اصلی آن پی برد. چون که قدرت آدمی، فقط توان جسمی او نیست؛ بلکه زورآزمائی فکری آدمها در موارد سیاسی و برخی دیگر از موضوعات سمّاعی نیز هستند(چیزهائی که دارای جسم و حجم نمی باشند، و به وسیله گوش شنیدنی و  حس کردنی و قابل تشخیص بوده و قابل لمس کردن نیستند. مانند انسانیت، مهربانی، حقیقت و از این دست کلمات)، که بقیه گونه های آن را نیز باید مورد توجه قرار داد. در این مورد است، که معنای راستین قدرت، نماد بین المللی هم می یابد؛ و علاقمندان به امور مربوط به سیاست را به دنبال خود می کشاند!

در بیشتر مواقع سیاستمداران را، خود مردم هر کشوری، با دادن رأی به قدرت می رسانند؛ زمانی هم قدرتمداران از طریق بالاتری ها، برای تصدی یک مقام منصوب می گردند. گاهی نیز آنها خودشان خویشتن را، در شرایط قدرتمندی قرار می دهند؛ و به آن دست می یابند. بستگی دارد که اهداف یک فرد سیّاس، تا چه اندازه مردمی و انسانی و یا عکس آن باشد. یعنی کسی که به قدرت رسیده است؛ تا چه حدی خودپرستانه و سودجویانه و فریبکارانه عمل کرده و می کند؛ تا در منظر دیگران سیاستمدار تلقی گردد. در بیشتر موارد سیاستمدار، فقط به منافع ملی کشوری که در آن به دنیا آمده و زندگی می کند؛ و مصالح هم میهنانش می اندیشد. در پاره ای دیگر از قدرتمداری ها نیز، افراد خودشان را به این نیرو می خزانند. تا هم منافع خاص خودشان را به دست بیاورند؛ و هم سودهائی را به هم پالکی های خویش برسانند!

سیاستمدارانی هم می باشند؛ که به واسطه دیدن کاستی های درون کشورشان، علیه حکومت وقت در میهن خویش(از هر نوع حکومتی که داشته باشند) می شورند؛ و با پشتیبانی های افراد جامعه ای که در آنجا زندگی می کنند؛ و با اهداف آن شخصیت مبارز موافقت دارند؛ و برای رساندن وی به هدفی که برای آحاد جامعه نیز مفید خواهد بود؛ به آن فرد یاری می رسانند؛ و با او هم آوائی می نمایند. پشتیبانان جنین سیاستمدارانی تا انتهای راه با او می مانند؛ تا که هدف اش را به منصه ظهور رسانده و به قدرت دست یابد. عکس این مورد نیز صادق است، یعنی مردمی که از یک حاکمیت و آزارهائی که از آن و دست اندر کاران حکومت اش می بینند؛ آنقدر به ستوه می آیند، که ناگزیرند فرد یا شخصیت مورد نظرشان را، جهت مبارزه با آن حکومت ضد بشری و زورمدارانه تشویق نمایند؛ و به این ترتیب او را به قدرت برسانند!

اما خزندگان در یک پایگاه سیاسی(که از دو دسته خوب و بد تشکیل می شوند)؛ در هر زمینه ای با یکدیگر اختلافات زیادی دارند؛ به طور مثال، به قدرت خزیده های بد، از باب آنکه یا به دستور اربابی که دارند به این امر می پردازند. یا به لحاظ آرمان های شخصی، خویشتن را به بالاترین مقام یک دستگاه سیاسی(اعم از حکومت یا احزاب حاضر در کشورشان) سوق می دهند. اینها موریانه وار، از درون آن مورد خاص(حاکمیت یا حزبی در نظرشان قابل دسترس است)؛ زوایای آن را می جوند. وقتی هم که زاویه های جویده شده، از هم می گسلند؛ و ساختار آن مجموعه را بی پایه و نااستوار می گردانند؛ خودشان را از همان بخش درونی سیستمی که جویده و تخریب اش کرده اند. به بالای هرم می کشانند؛ تا قدرت را در دست بگیرند. چنانچه درون آن کشتی به گل نشسته و ناپایدار، کسانی هم باشند که فریب این خزنده مهاجم را بخورند؛ فرصت و امکان خزیدن آنها درون آن پایگاه، و رساندن خودشان به قله هرم قدرت، به آسانی برای آنها میسر می گردد!

خزندگان به سیستم سیاست، به ویژه در رابطه با حکومتی در یک مملکت، همیشه هم منفی و بد نیستند. البته در مقیاس شمارش، تعداد خوب و مفید بوده ها شان، نسبت به بدهای این گروه، بسیار کمتر است. درون دفتر تاریخ سرزمین اهورائی ما، و نیز در متن آنچه که به گذشته های پر نشیب و فراز کهندیار سرزمین باستانی خودمان مربوط می شود؛ و در ایران همیشه سرفرازمان، از نوع خزندگان خوب و مفید و مثبت، تعدادی از افراد صاحب نام را در این زمینه داشته ایم. که یک تنه و فقط با میهن دوستی شان، توانسته اند یارانی برای خود و نزدیک شدن به هدف شان گرد بیاورند؛ تا به کمک همدیگر، و در جهت راستای هدفی که داشته و دارند. علیه حکومت وقت و سران آن، در هر مرتبه از قدرت هم که بوده باشند؛ عصیان نموده و با مبارزات مستمر،  حاکمیت مورد نظرشان را ساقط کرده، و ظاهر و باطن شان را نابود نموده اند!

از جمله این خزندگان مثبت به حکومت وقت در دیرینه ای از میهن مان، یعقوب لیث صفار بوده است؛ که کار بسیار ارزشمند خودش را(مقابله با حکومت اشغالگر عیاسیان در ایران آن زمان) را به کمک تهیدستان جامعه آنروز، به ثمر رساند. یعقوب لیث و برادرش عمرولیث، دو پسران یک مرد مسگر بودند(صفار= مسگر= رویگر= سفید کننده فلز مس به کمک حرارت و فلز قلع = روی)، ظروف مسین خود را قابل استفاده می نمودند. در گذشته مس خیلی بیشتر از اکنون و نیم قرن اخیر در میان ایرانیان کاربرد داشته است. چون که مس تقریبا سرخرنگ است، مردمی بوده اند که حرفه ایشان رویگری = سفیدگری بوده است. آنها ظروف مسین را، با دادن گرمای بسیار زیاد، آنقدر داغ می کردند؛ که به مجرد قلع اندود کردن آن(مالیدن ورقه های قلع بر روی آن، ظرف های مسین مورد نظرشان را سپید می نموده اند.) فلز قلع که همان ” روی ” است، و عوام به آن روحی می گفتند؛ در سپید رنگ کردن ظروف مسین مردم، چنان اعجازی داشت؛ که آنها می توانستند، بدون هیچ دغدغه ای، آن ظرف مسین را، برای پخت و پز خودشان مورد استفاده قرار بدهند.

یعقوب لیث صفار، در مسیر کاروان های مسافران در بیابان، به آنها هجوم می برد؛ و اموال شان را از آنها می ربود. سپس مال های ربوده شده را، میان تهی دستان اجتماع تقسیم می کرد.(این کار وی را نمی توان منفی تلقی کرد؛ زیرا در آن زمان، مردمان ندار و دست تنگ نمی توانستند با کاروان سفر کرده و به دوردست ها بروند. کسانی که با آن کاروان ها، از شهری به شهر دیگر، و یا از ایران به کشورهای اطراف مانند عراق برای زیارت مزار امامان می رفتند؛ مردمی بودند که دست شان به دهان شان می رسید و ثروتمند محسوب می شدند.)؛ یعقوب لیث از این طریق توانسته بود، اعتماد توده فقرا را نسبت به خودش جلب نماید. تا جائی که به کمک همان تهی دستان توانست، بر المعتصم باالله، آخرین خلیفه عرب عباسی، که در ایران اشغال شده به حکومت رسیده بود پیروز گردد؛ و حکومت پادشاهی ” صفاریان ” را بنیاد نهد!

در میان اواخر قرن بیستم تا اوایل قرن جاری، یکی از بهترین و میهن پرست ترین پادشاهان ایرانی، به طور کاملا خزنده و حساب شده، بر حاکمیت نالایق و خرافاتی وقت(قجرهای عیاش و زنباره و افیونی) پیروز گردد و سکان کشتی در حال غرق شدن میهن اش را به دست قدرتمداری خویش بگیرد. اعلیحضرت رضا شاه بزرگ، از مقام سرجوخه گری(سربازی که چند تن دیگر از سربازان را آموزش می داد)؛ به بالاتر و بالاتر ترقی کرد. تا جائی که به مقام های سردار سپه و وزارت جنگ و نخست وزیری رسید. و در انتهای تلاش های خزنده اش، نخستین پادشاه سلسله ایرانساز پهلوی را تشکیل بدهد!

از آنجائی که فعالیت های عمرانی و سیاسی و اقتصادی آن مرد بزرگ، زبانزد خاص و عام در سراسر جهان گشته بود؛ دولتمردان بریتانیای کبیر، از وحشت پیشرفت های بعدی او، وی را ناگزیر به استعفاء کردند؛ تا حکومت را به ولیعهد خویش محمد رضا شاه پهلوی تقویض نماید. وقتی مشاهده نمودند، که جانشین رضا شاه کبیر هم دست کمی از پدرش ندارد؛ و در راستای اقدامات میهن پرستانه پدر خویش پیش می رود. و در بسیاری از موارد، بیش تر از پدر نیز برای اعتلای مام میهن و آسایش هم میهنان خویش می کوشد: ” پسر، کاو ندارد نشان از پدر، تو بیگانه خوانش مخوانش پسر” ، با تبانی آمریکا این دومین خدمتگزار سلسله پهلوی را هم به سرنوشت پدرش مبتلا نمودند؛ تا وی را ناچار به ترک ایران کردند!

خزنده نالایق و کودن و جنایتکاری از قوم تازی تباران، خمینی جلاد و انتقامجو را، با نیرنگ و فریبکاری به سوی ایران خزاندند؛ تا ملتی ساده انگار و ناسپاس را، علیه پادشاهی عادل، فرزانه، باخرد و میهن پرست، و سیاستمداری بی بدیل که با هیچیک از سران هم دوره خویش، کوچک ترین مناسبت نامساعدی را نداشت؛ دست به شورش زدند و خودشان را بی پدر کردند!

اکنون هم مردم ایران، باید جهت جبران خطای بسیار بزرگ شان در زمان پادشاهی شاهنشاه آریامهر، و نیز رهائی مملکت شان از چنگ حکومت استبدادی و جانی پرور آخوندی، و آزادسازی خود و سایر هم میهنان خویش از ستم و ظلم و آزارهای یک حاکمیت فاسد، به پا خیزند؛ تا با به حکومت رساندن جانشین سیاستمدار، دموکرات، فرزانه و لایق او، اعلیحضرت رضا شاه دوم پهلوی سوم، حکومت شایسته و بایسته پادشاهی پهلوی را، به سرزمین شان که نزدیک به تکه پاره شدن است باز گردانند. و در این رهگذر، باشد که ایران را، به جلال و عظمت پیشین که در زمان پهلوی دوم داشتند نائل گردانند!

محترم مومنی

 

مقاله قبلیاولتیماتوم به دی کاپریو برای روشن شدن ارتباط وی با پرونده فساد مالی
مقاله بعدیبرای نخستین بار در دنیا در شیراز اتفاق افتاد؛ پیوند دست قطع‌شده کودک ۱۳ماهه
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.