چه دادیم و چه دریافت نمودیم؟!

0
480

جمهوری ننگین اسلامی از آن جهت شکل گرفت؛ که ملت ایران تفاوت بلبل و زغن را ندانستند. بلائی که در سال منحوس 1357 بر سر ما و میهن مان آمد، اندیشه و عملیاتی بود که سازمان سیای آمریکا بیست سال تمام روی آن کار کرده بود. قرنهاست که غربی ها تلاش می کنند، که به سرزمین سرشار از همه موهبات طبیعی ما دست بیابند؛ تا قبل از انقراض سلسله بی کفایت و عیاش قاجار، به همت بزرگمرد تاریخ سرزمین کهن ما رضاشاه کبیر، آنهائی که در رؤیای استیلا بر ایرانزمین به سر می بردند؛ نیاز مبرمی به تغییر حکومت در ایران نداشتند. اما از وقتی که شاهان ایرانساز پهلوی، با دنیائی از عشق به ایران و ایرانی، مملکت ما را به سوی مساوی شدن با کشورهای توسعه یافته غربی سوق دادند؛ دیگر طاقت دشمنان طاق شد، و نتوانستند دست از سر ایران بردارند. ویژه آنکه در زمان حکومت شادروان اعلیحضرت محمد رضا شاه پهلوی، که ایران با تبدیل شدن به یک ژاپن دوم فاصله چندانی نداشت؛ بغض حسرت و بدخواهی های دشمنان ایران چنان ترکید، که در نهایت استیصال و درماندگی، مهره ی سوخته ای چون خمینی جلاد و انتقامجو را، در کسوت رهبر انقلاب شوم اسلامی، و بنیانگزار جمهوری ننگین آخوندی در ایران، بر ما و سرزمین مان تحمیل نمودند!

آنهائی که نمی دانند چرا شاهنشاه ایران از کشور رفتند؟ و پیوسته بر این نکته پای فشاری می کنند که ایشان نمی بایست ایران را ترک می کردند و آن را به دست ملاهای نادان می دادند؛ چون از مسائل پشت پرده های همیشه ابهام برانگیز سیاست خبری ندارند؛ بهتر است سکوت کنند، و اظهار نظر و ابراز عقیده های نادرست شان را بگذارند برای موقعی دیگر و زمانی مناسب تر!

فردی که از کارمندان سابق سازمان اطلاعات و امنیت کشور( ساواک ) بود؛ در جائی به صراحت گفت: ” کسانی که از شاه گلایه دارند که چرا در آن موقعیت بحرانی، و در بحبوحه شکلا گرفتن انقلاب اسلامی ایران را ترک کرد و رفت؛ و تا به حال انتقادهای شدیدی در این رابطه به او کرده اند. نمی دانند که در آن شرایط بسیار غیرقابل تحمل، بیگانگان برای خارج کردن شاهنشاه از ایران، چه نقشه های مزورانه ای را طراحی کرده بودند.” کارمند سابق ساواک گفت: ” بعد از آنکه همه کاخهای متعلق به حکومت به دست مزدوران فریب خورده تسخیر شد؛ در اتاق کار پادشاه ایران، زیر میز تحریری که در آنجا بود؛ یک کاغذ مچاله شده ای پیدا شد؛ که در آن جملات تهدید آمیزی مبنی مبنی بر لزوم خروج ایشان از کشور نوشته شده بود. ظاهرا آن یادداشت محتوی پیغامی از سوی بیگانگانی بود که غائله شوم انقلاب اسلامی را به وجود آورده بودند. ” !

فقط دو مورد از دلائلی که محمدرضا شاه پهلوی را ناگزیر به خارج شدن از ایران کرد را با هم مرور می کنیم:

1- در آن زمان فرزند برومند پادشاه ایران که جانشین وی بود، در خارج از کشور به سر می بردند؛ آن نابکاران با ارسال پیام های تهدید آمیز که….. : ” اگر از ایران نروی جان پسرت را به خطر خواهی انداخت” ، وی را ناگزیر ساختند که به خاطر حفظ جان امید ملت ایران، زادگاه و خانه پدری خویش را ترک بگوید و از ایران خارج بشود.

2- شاهنشاه مهرورز به ایران و ایرانی، حاضر نبود که یک قطره خون از بینی یک هم میهن او ریخته بشود. فراموش نکنیم، شورشیان نادان در خیابانهای کشور ” مرگ بر شاه ” می گفتند؛ ولی پادشاه رئوف مملکت، حتی کوچکترین اعتراضی به آنها نکرد؛ بلکه پدرانه به آنها گفت، که پیام انقلاب شما را شنیدیم!

 

بهتر بود در آن موقعیت بسیار سرنوشت ساز، همه ما به سوی محل سکونت شاه می رفتیم، و از او و خانواده اش حمایت می کردیم. اما متأسفانه در میان نظامیان نیروهای مسلح نیز خائنینی بودند که با حامیان خمینی همکاری های مذبوحانه ای داشتند. از اینرو، انجام شدن چنین ایده ای که بتوان جلوی خروج پادشاه از کشور را گرفت؛ ناشدنی و مردود می نمود. بایست از شدت شرم آب می شدیم و به زمین فرو می رفتیم؛ که در تمامی آن لحظات ظلمانی، که نظامیان هوابرد در مدرسه علوی که محل استقرار موقت خمینی کودن و خرفت بود، به او اعلام همبستگی با وی را نمودند. موقعی که ژنرال قره باغی فرمانده کل نیروهای مسلح آرتش ایران، تمامی سازمان های آرتش شاهنشاهی را به شورشیان تحویل داد و با آنها کنار آمد؛ هیچکدام از طرفداران حکومت پهلوی، نتوانستند برای پیشگیری از چنین رویدادهای آبرو بر باد ده، گامی بردارند و از وقوع آن نیرنگ های از پیش طراحی شده جلوگیری نمایند!

 

ننگ مان باد، که نادانسته و سهل انگارانه، بلبلان خوشخوان و پرستوهای مهر گستر را ، با زغن های بدصدای بدخوان، و کلاغهای بدخرام و غیرقابل اعتماد عوض کردیم!

زمستان 2572 شاهنشاهی هلند

محترم مومنی روحی

مقاله قبلیظهور دوباره‌ جزیره‌ای که 100 سال پیش زیر آب رفت
مقاله بعدیتولید سلول‌های سالم کبد از پوست با همکاری دانشمند ایرانی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.