چرا ماه آبان را گرامی می داریم؟! بقلم بانو محترم مومنی روحی

0
177

در حالت عادی هر فردی از مردم این جهان، به دلیل یا دلایل خاصی، در طول زندگانی خود علاقمندی های ویژه ای به موارد گوناگونی، که نظرشان را جلب نمایند دارند. کسانی از همین مردم، در طول زندگی خویش دلبستگی هائی، به آنچه که تاثیر فراوانی بر روی سرنوشت آنها و میهن شان داشته باشند دارند؛ و عشق فراوانی هم به آن می ورزند!

برای خیلی از دیگر مردم دنیا، ماه تولد ایشان یا عزیزان شان، از اهمیت ویژه ای برخوردار است. به هر دلیلی که موارد قابل دوست داشتن شان برای ایشان مهم جلوه کند. سعی می نمایند، که آن را در ضمیرخودشان ثبت نمایند؛ و همیشه به یاد خویش بی آورند. که به کدام دلیل ارزنده ای، به این ماه و روز خاص آن عشق می ورزند؟!

برای من هم مانند بسیاری دیگر از مردم میهن پرست و حقیقت نگر سرزمین عزیزم، در میان ماه های مختلف سال خورشیدی خودمان، آبانماه جلوه و اهمیت ویژه ای دارد؛ که تا به ابد نیز در ذهن و ضمیر و کلیت وجودم جاودانه خواهد بود!

ماه آبان را دوست می دارم، نه فقط به این خاطر که از دیدگاه ادیبان میهن ام، فصل پائیز بهار شعرا می باشد؛ و من نیز که دستی در شعر و شاعری دارم؛ از این امر لذت خاصی می برم. ولی به دلیلی بسیار ویژه، از نظر من، پائیز یا خزان، فقط بهار شاعران نیست. بلکه زیباترین و مهم ترین فصل سال در کشورمان، برای همگی ما ایرانیان میهن پرست می باشد. هر چند که دشمنان ایران و ایرانی نگذاشتند؛ که ما در سرزمین نمونه و یگانه خودمان بمانیم؛ و همواره از سه روز چهارم، هفتم تا نهم این ماه فرخنده را، در کهندیار خودمان به جشن و شادی و سرور بگذرانیم!

بدون تردید، در نظر گرفتن برخی از حقایق تاریخی که در ایران ما رخ داده اند. یا با توجهی انسان مآبانه و حق شناسانه، به خدمات ارزنده و میهن پرستانه دیگران نظر افکندن، به معنای آن است؛ که حق دیگران، مخصوصا آنانی را، که صادقانه به این ملک و ملت خدمات ارزنده ای را نموده اند. صادقانه بدانیم؛ و در کمال حق شناسی و سپاسمندی، سرمایه گذاری های آنها، از جسم و جان و وقت و اراده و همت والای شان را ارج نهاده و قدر بدانیم!

ویژه آن که وظیفه انسانی آدمی حکم می کند؛ که پای خود را از چرخه توهمات بی اساس بیرون بگذاریم؛ و با دیده ای حقیقت بین، ابتدا به حال نگاهی بی اندازیم؛ و سپس سر را به عقب برگردانده، و دور دست های گذشته را نیز در ذهن مان مرور نمائیم. و بعد، با توجه موشکافانه به افق های آینده هم توجه بنمائیم. اگر که صادقانه می خواهیم انسانی راستگو باشیم و به شمار آئیم؟!

متاسفانه هم اکنون در کشور مان، عنان و اختیار مملکت کورش های افتخار آفرین مان، که هفتمین روز از این ماه آبرومند متعلق به ایشان است. در دست ضحاکان جنایتکار و اشغالگر قرار گرفته است. که ترس از جور و ستم و جنایات این جلادان قدرت پرست، برای مردم میهن عزیزمان، که تن به قضا و قدر داده اند. نای ایستادگی جهت مطالبه حقوق خودشان از این ستمگران را هم از دست داده اند . مردمی که روزگاری، پادشاه بی همتائی داشتند؛ که همیشه یک سر و گردن بر تمام رؤسای ممالک دیگر برتری و ارجحیت داشت. شوکت و اقتدار شاهانه اش، نه تنها برای ملت خود او، بلکه برای همه ساکنان جهان آن ایام، هم افتخار برانگیز بود؛ و هم سمبولی از یک امپراطوری سربلند به شمار می آمد!

حالا چه داریم؟ یک شیخ حسن روحانی حراف و دروغپرداز، که غیر از خفت و خواری، به جز بدنامی و توحش، و غیر از بی هنری و سرافکندگی بین المللی، چیز دیگری برای این مردم و کشور بزرگ شان به ارمغان نیاورده و نمی آورد. یا رهبری بی وجود مانند آخوند بدنام و دزد و جانی، همچون سید قلابی علی خامنه ای، که جز تیره روزی و پریشانی و فقر و فساد، برای مردم بی پناه ایرانزمین به بار نیاورده است!

آنگاه که شاهنشاه ایرانزمین، مورد مصاحبه مطبوعاتی و امثال آن قرار می گرفتند. محاوراتی که میان “ایران پدر” ، و گزارشگران مختلف رد و بدل می گشت؛ یا به زبان انگلیسی و یا به گویش فرانسوی بودند. و پادشاه با درایت ما هم با آنها، به همان زبان های بین المللی گفتگو و مصاحبه می نمودند. ما نیز با مباهات فراوان، آن رویدادها را پیگیری نموده و به خود می بالیدیم. اما اکنون، وقتی مسئولان بی سواد مملکت مان، در برنامه یک مصاحبه حضور می یابند؛ و در میان خبرنگاران حاضر در یک جلسه، گزارشگران خبرگزاری های خارجی هم در بین شان می باشند، مترجم و یا مترجمان زبان های گوناگون، باید مطالب را برای آنان ترجمه بنمایند؛ و مقام محترم!!! ریاست جمهوری هم، با سخنان یاوه و ” صد من یک قاز خودش ” به آنها پاسخ بدهد. و اگر از او بپرسند: « آیا پدر جنابعالی کوسه بوده اند؟ ” جواب می دهد : ” آری، اما عمویم ریش داشت تا به زانو » ؛ در چنین شرایطی که بسیار تکرار شده اند. کافی است که ما به نهایت نادانی و ناتوانائی های همگی شان پی ببریم؛ و از داشتن چنین مسؤلان و مدیران کار ناآزموده ای، دست کم نزد خودمان شرمسار باشیم!

آن هائی که اقتدار و سربلندی های ملت ایران را پایمال نمودند. با این قشر فناتیک و متحجر، که هنوز در قرون وسطای دوران کهن روزگار می گذرانند. به جز ندامت از اشتباهاتی، که عده ای از همین مردم حق ناشناس، در چهل و یک سال پیش مرتکب شده اند؛ در تب و تاب وصف ناپذیری به سر می برند. شاهد هستیم، که با حضور این اشغالگران نادان و رژیم پلیدشان، چیزی از آن دوران افتخار آمیز برای مان باقی نمانده است؟ اما پیوسته به یاد می آوریم؛ که به دنیا آمدگان آبانماه در کشور عزیزمان، چه حق بزرگی بر گردن ما داشته و دارند؟!

در چهارم آبانماه شهریار بزرگ و میهن پرست و افتخار برانگیز میهن اهورائی مان، اعلاحضرت محمد رضا شاه پهلوی، ایران را به زیور وجود گرانمایه خویش آراستند؛ و در نهم این ماه آبرومند نیز، فرزند برومند ایشان، اعلاحضرت رضا شاه دوم پهلوی سوم، قدم به عرصه زندگانی پر افتخار خویش گذاشتند. تا زندگی همواره آمیخته به مباهات ایرانیان میهن پرست، نسبت به خاندان ایرانساز پهلوی را، با میلاد فرخنده شان، نورانی و آکنده از مهر به همدیگر، و عشق به ایران بزرگ نمایند. می دانیم که ایشان هم، در بیشتر زمینه ها سرآمد هم ترازان خود هستند؛ و موجب افتخار ایرانیان پاک نهاد می باشند!


بدون شک، تا آنگاه که زمینه های اطمینان بخشی در زادگاه مان، جهت بازگشت پور فرزانه و میهن پرست دیار آریائی مان پدید نیاید. نباید بگذاریم که فرزند شایسته میهن عزیزمان ایران، و بازمانده گرامی قهرمانان افتخار آفرین پهلوی در دیارمان، و امید و آمال ملت ستمدیده ایران، بر آن خاک و سرزمین گرانمایه وارد بشوند. مگر آنکه ابتدا، همه سرزمین بزرگ و آبرومندمان را، از آلودگی حضور اهریمنانی همچون سران خودکامه رژیم خونخوار و قدرت پرست اسلامی، که به جان و مال و آبرو و ناموس و آرمان های ملی مردمی بی گناه رحم ننموده، و همه آنها را به باد فنا داده اند. از قاموس کشور اهورائی مان پاک بشود؛ تا با بازگشت شاهنشاه برحق، رسمی و قانونی کشورمان به خانه پدری شان، باری دیگر، در مقابل همه جهانیان، به همان اعزاز و تقاخر پیشین و گذشته پر افتخارمان دست بیابیم!

محترم مومنی

مقاله قبلیگروه ویژه اقدام مالی « FATF » به رژیم ملاها فرصت دیگری می دهد! نوشتاری از بانو محترم مومنی روحی
مقاله بعدیاشاعه ویروس « اچ آی وی » در روستای چنار محمودی شهرستان لردگان محرمانه بود!!! نوشتاری از بانو محترم مومنی روحی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.