چرا برای بسیج دو هزار مجوز افتتاح مهد کودک صادر می شود؟!

0
99

دایر شدن هر مؤسسه ای که به مسائل آموزشی و پرورشی در ایران مرتبط باشد؛ از اموری است که تحقق یافتن آن، باید هر چه بیشتر و سریع تر آغاز گردد و به انتها برسد. ولی گاهی از اوقات، چنین به نظر می رسد، که افتتاح شدن یک مرکز آموزشی، به هیچوجه نباید صورت بپذیرد. سلسله مراتب واحدهای آموزشی در خیلی از ممالک جهان، همچنین در ایران، عبارت است از(مهد کودک، کودکستان، دبستان، دوره متوسطه راهنمائی تحصیلی، دبیرستان و دانشگاه، به اضافه برخی از هنرستان های صنعتی و غیره است.)؛ که هر یک به ترتیب پایه ای برای مقطع تحصیلی بعدی خویش می باشد. مهد کودک متعلق است به کودکان از نوزاد تا انتهای سه سالگی، و کودکستان هم از چهار تا آخر شش سال، به همین ترتیب دبستان و راهنمائی تحصیلی و دبیرستان و در انتها هم هنرستان و دانشگاه، که هریک دارای سنّ شروع و خاتمه آنها خواهند بود.

این یک حقیقت است که شخصیت واقعی آدمی، از تولد تا سه سال نخست زندگی وی شکل می گیرد و تشکیل می شود. بنابراین مقطع مهد کودک از دیدگاه روانشناسی، مهمترین آنها به شمار می آید؛ و به سبب اهمیت که دارد، توجهات فراوانی را طلب می کند. بر همین اساس، چگونگی خوب یا بد سپری شدن این دوره از زندگی انسان، نه فقط پایه دوره پس از آن(کودکستان ) خواهد بود؛ بلکه به خاطر شکل گرفتن شخصیت یک فرد در این دوره از زندگی اش، آغاز خوشی ها و ناخوشی های بقیه عمر وی محسوب می شود!

از اینرو، بر پدران و مادران این کودکان است، که از تمامی سعی و کوشش خودشان، برای ساختن این بخش مهم از زندگی فرزندان خویش سرمایه گذاری های لازم را بکنند. از والدین کودکان گذشته، سیستم مدیریتی و برنامه ریزی یک مملکت هم موظف است؛ که توجهات کافی به این نکته را مد نظر قرار بدهد؛ و بداند که مسؤلیت خطیری را بر عهده دارد؛ و باید که نهایت کوشش حکومت و دولت را در این مورد به مرحله اجرا بگذارد. تا این کودکان که جوانان و بزرگسالان آتی کشورشان هستند؛ بدون کمترین نابسامانی جسمی و روحی، به یک زندگی طبیعی و عادی برسند و به آن ادامه هم بدهند.

اما اگر قرار باشد که کودکان ایرانی، در این مقطع سنی بسار مهم، نارسائی های تربیتی داشته باشند؛ جامعه ای که اینها برای آینده کشورشان به وجود می آورند؛ یک اجتماع بیمار و ناکارآمد و بدون هرگونه تخصصی خواهد بود. ویژه آنکه، مردمان تشکیل دهنده آن جامعه مبهم، کسانی باشند که در دوران شکل گیری شخصیت خویش، دچار شستشوی مغزی نیز شده باشند!

سازمان بسیج جمهوری اسلامی، با چه هدفی درخواست دریافت کردن دو هزار مجوز تأسیس نمودن مهد کودک را داده است؟ اصولا مگر بسیج، یکی از مؤسسات آموزشی رژیم منحط آخوندی در ایران است؛ که می خواهد به فرزندان خردسال ایرانی آموزش بدهد؟ مگر بسیج که مسؤلیت اصلی آن چیز دیگری است؛ می تواند آموختن دروس زندگی به این نوباوگان کشور را بر عهده داشته باشد؟!

تنها امری که موجب صادر شدن دو هزار مجوز، برای افتتاح و شکل گرفتن این مهد کودک ها را ایجاب می نماید. آموختن مسائل خاصی از جمله امور دینی، و بخصوص موارد مربوط به مذهب شیعه، به این اطفال نوباوه ایرانی است؛ شستشوی مغزی اینها از همان سال های درخشیدن جلوه های شخصیتی ایشان است. چرا؟ چون اسلام عزیز! برای آینده به تروریست های بیشتری نیاز دارد!!

محترم مومنی

مقاله قبلیشعری از ارژنگ داودی به مناسبت پنجمین سالگرد اعدام فرزاد کمانگر و یارانش
مقاله بعدیدرخواست از روحانی به خاطر صحبت‌های وزیر ورزش
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.