چراغ سبز رئیس جمهور رژیم آخوندی به آمریکا!

0
146

امروزه بر بیشتر مردم گیتی پوشیده نیست، که رژیم جنایتکار اسلامی، با تمهیدات حکومت سرمایه داری ایالات متحده آمریکا، در زمان ریاست جمهوری آیت الله جیمی کارتر! بر ملت ایران تحمیل گشت؛ و حکومت پادشاهی در میهن ما، به خواست غیر منطقی کارتلهای بزرگ نفتی در جهان، و به دست آمریکائیان از قدرت برکنار گردید. سپس یک مشت افراد عقده ای متحجر و فناتیک، با ملبس بودن به لباس پیامبر اسلام، همچون گرگان رفته در پوشش آدمیان، عنان اختیار کشور هزاران ساله ایران را در دست گرفتند!

سپس طبق قرار قبلی که با یکدیگر گذاشته بودند؛ مقرر گردیده بود، که شعار ” مرگ بر آمریکا ” همواره از سوی آخوندهای گدای پیشین، و میلیاردرهای به ثروت رسیده کنونی، توسط نوکران و مزدوران شان، در هر نشستی گوش فلک را کر کند؛ تا پیوسته مردم دنیا در این اشتباه فاحش بمانند، که میان دولتمردان جمهوری ننگین اسلامی، و حکومت کشور آمریکا، خصومت و ستیزه جوئی وجود دارد. از اینرو، ناگزیر بودند که همیشه خودشان را در ظاهر امر در همین موضع نگه بدارند. اما می دانیم که در خفا و به گونه پنهانی، برخی از مراوده های سیاسی و اقتصادی میان ایشان وجود داشته است!

ولی چون این نمایشات ظاهری موجب شده اند، که ثبات سیاسی و استحکام اقتصادی حکومت دست نشانده اسلامی، به سبب همین اختلافات ظاهری با آمریکا سست تر می گردد؛ و روز به روز تضعیف می شود. بعد از سی و پنج سال دشمنی زبانی، بر آن شده اند که آرام آرام جلوه های دوستی را، جایگزین ستیزه جوئی های خویش نمایند؛ و سودهای فراوانی را هم برای طرفین تضمین کنند!

این سناریو از زمان ریاست جمهوری سید محمد خاتمی آغاز گردید؛ اما از آنجائی که بعد از دور دوم ریاست جمهوری سید خندان، طبق قانون اساسی باید جای وی را رئیس جمهور جدید می گرفت؛ این موضوع تا حدود زیادی فروکش نمود. رژیم به دو دلیل عمده ناچار بود که بعد از خاتمی، رئیس جمهور جدید را از میان افراد غیر آخوند برگزیند. دلیل اول این بود که سه دوره پیاپی، سه آخوند( خامنه ای- رفسنجانی و خاتمی ) رؤسای جمهور دولتهای سوم تا هشتم حکومت اسلامی بودند. به همین خاطر بی لیاقتی های مسؤلان این رژیم، در نظر مردم ایران، به تمامی از بی کفایتی های رئیس جمهورهای آخوند در این حکومت تشخیص داده می شد. بنابراین مصلحت دانسته بودند، که رئیس جمهور دولت نهم را، از میان اشخاص غیر آخوند برگزینند. دلیل دوم بسیار مهمتر از اولی بود، برخی از نظامین سپاه پاسداران، که بیش از آرتشی های آخوند زده کنونی سرزمین اشغال شده ما، به منافع و شرایط مادی و معنوی خودشان هم اهمیت می دادند؛ و نیز چون به دلیل اول نیز اشراف کامل داشتند؛ بر آن شدند که با هر امکانی که میسر باشد، فردی از میان اشخاص مورد اعتماد خودشان، که بتوانند به راحتی از او نهایت سوء استفاده را بکنند؛ برای به دست آوردن پست ریاست جمهوری در نظر بگیرند؛ و به مقام ریاست جمهوری دولت نهم برسانند. با این تدبیر حیله آسا، توانستند در شب برگزاری انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری، با ریختن آراء تقلبی به درون صندوقهای رأی گیری، موجود بلاهت پیشه ای همچون محمود احمدی نژاد را، که در ته لیست کاندیداهای آن دوره بود؛ به بالای لیست مذکور ببرند، و فرد مفلوکی مانند وی را در این سمت بگمارند. تا هم خواسته دلیل اول به انجام رسیده باشد؛ و هم خودشان نوکر فرمانبرداری چون او را، رئیس دولت کنند و با استفاده از نفوذ ریاست وی بر قوه مجریه کشور، دست درازی های خودشان به همه مراکز پولساز کشور را آسان تر گردانند!

در این مسیر پس از روی کار آمدن احمدی نژاد، امر بر خود او نیز مشتبه گردید؛ و با تلقین های پدر زن پسرش اسفندیار رحیم مشائی، احمدی نژاد هم می خواست تا از قافله دزدان در این رژیم اهریمنی عقب نماند؛ و ضمن ایفای نقش غلام حلقه به گوش سپاهیان، خودش را نیز از نعمتهای خوان گسترده این سرزمین بهره مند نماید!

اینگونه، با دادن باجهای مشخصی به حکومتی ها و سرداران سپاه، هم حاکمیت رژیم و هم سپاه آن را بفریبد. سپاهیان که با کمکهای احمدی نژاد به مراکز پولساز کشور رخنه کرده و آنها را ملک طلق خویش نموده بودند؛ برای سودجوئی های هرچه بیشتر، در انتخابات دوره دهم نیز، دوباره این فرد بی لیاقت را، با همان روش دیرین تقلب در آراء انتخابات، مجددا به ریاست جمهوری اسلامی رساندند. اما احمدی نژاد که دشمنی دیرینه ای با یهودیان دارد؛ در همه جا و در هر سخنرانی خویش، به هر طریقی که می توانست کشور و دولتمردان اسرائیل را نفی می نمود؛ و هر نوع اهانتی را به ایشان روا می داشت!

اسرائیل که با آمریکا متحد دیرینه می باشند؛ با آنکه نیاز آمریکا و جمهوری اسلامی به از میان برداشتن خصومت ظاهری شان بسیار زیاد بود؛ با نفوذی که بر هم پیمان قدرتمند خویش دارد؛ تلاش می نمود که این دوستی هیچوقت علنی نشود. اما رئیس جمهور این رژیم، با سخنان و عملکردهای خویش، همه رشته های ایشان را دوباره پنبه نمود؛ و روزگار شان را به روز اول برگرداند. تمام شدن دوره دوم ریاست جمهوری احمدی نژاد در دولت دهم، حکومت اسلامی را که با بی صبری مترصد فرا رسیدن چنین زمانی به سر می برد؛ تا که دوباره فردی از میان آخوندها را به ریاست جمهوری حکومت شان برسانند؛ شیخ حسن روحانی را که کشورهای دیگر وی را می شناختند؛ در مقام رئیس دولت یازدهم به این مقام برساند!

هنوز چندی از انتخاب و ریاست حسن روحانی بر دولت یازدهم نگذشته بود؛ که اجلاس سالانه مجمع عمومی سازمان ملل متحد پیش رو بود. رئیس جمهور نیز به عنوان نماینده حکومت اسلامی و بر اساس سنت مجمع عمومی در سازمان ملل متحد، بایستی که در این نشست حضور می یافت. بهترین فرصت برای ایجاد زمینه در جهت برقراری دوستی دوباره میان کشورهای آمریکا و ایران، و به نمایش گذاشتن آن نزد دیگر ملل و دول گیتی به وجود آمد. با آنکه روحانی و ظریف به عنوان رئیس جمهور و وزیر امور خارجه رژیم آخوندی، بایست که برای شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به نیویورک می رفتند؛ اما این یک موقعیت بسیار خوب برای جمهوری اسلامی بود؛ که در نیویورک برای پاره ای از مذاکرات در خصوص ظاهر نمودن دوستی پشت پرده شان با آمریکا، دست به نمایشی بزنند که مردمان جهان و ملت ایران را در این باور بیندازند؛ که نیازهای موجود ایجاب می کنند؛ که روابط سیاسی و اقتصادی میان دو کشور دوباره برقرار گردند!

و با این که خامنه ای هم در این رابطه مخالفت ظاهری خودش با این ایده را، با نفی نمودن ملاقات ظریف با وزیر امور خارجه آمریکا، و نیز گفتگوی تلفنی اوباما و روحانی، این دو کار انجام شده را مخالف دیدگاه خویش به نمایش گذاشت؛ اما از آن به بعد، هر از چندگاهی که در میان گروههای مختلفی که به دیدارش می روند؛ داخل لفافه و به گونه وجوب انجام گرفتن امری که مورد رضایت وی نیست؛ با سخنهای دو پهلوی خودش، برقراری دوستی میان ایران و آمریکا را، نه رد می نماید، و نه از آن استقبال می کند!

اما بر ما پوشیده نیست، که تحقق یافتن این امر را بر عهده رئیس جمهور حکومت گذاشته اند؛ تا در مجامع بین المللی، پایه های به وجود آوردن دوستی متقابل آمریکا و حکومت شان را به وجهی بچیند، که بتوان آن را در ذهن دیگران، به یک الزام سیاسی و تاریخی جهت ایجاد امنیت در گیتی بدل نمایند!

روز چهار شنبه 23 ژانویه 2014، حسن روحانی برای شرکت در کنفرانس اقتصادی ” داووس ” راهی سوئیس گردید. هنگام ورود او به این کشور، تعدادی از خبرنگاران رسانه های کشور سوئیس، مصاحبه های کوتاهی با وی نمودند. در یکی از این گفتگوها روحانی با بیان: ” دشمنی دیرین ایران و آمریکا ابدی نیست. “ ؛ سعی نمود که دومین گام مهم خویش در مورد جهانی کردن برقراری روابط سیاسی و اقتصادی این دو کشور بردارد؛ و نشان بدهد که دولت و حکومت اسلامی، با همه مخالفت هائی که با دولت آمریکا از خود نشان می دهند؛ مایل هستند که با دوستی با آمریکا، قدمی برای به وجود آوردن امنیت و صلح و آرامش در دنیا بردارند!

در یکی دیگر از این مصاحبه ها، باز هم روحانی به خبرنگاری که با وی گفتگو نموده ابراز داشته است: ” سلاح اتمی جائی در راهبرد امنیتی ایران ندارد. “ مطرح گشتن عقیده روحانی در مورد، وجوب برقراری دوستی میان دو کشور آمریکا و ایران را، چنین نمایان می کند، که این کار امری نیست که به درازا بکشد؛ بلکه موردی است که باید هر چه زودتر به آن پرداخت؛ و تندیس دشمنی دیرینه میان دو کشور را، باید هرچه زودتر در هم شکست؛ تا دنیا باری دیگر، از اینهمه جدالهای ویرانگر عبور کند؛ و چهره صلح و دوستی در جای جای این گیتی پهناور هویدا گردد!

با درب باغ سبز نشان دادن جمهوری استبدادی اسلامی به آمریکا، و اقدام حسن روحانی برای روشن و خاموش نمودن چراغ سبز چشمک زن به آمریکا و حتی اسرائیل، هیچ تغییری در روشهای جنایتکارانه خود این دیو صفتان پدید نخواهد آورد. یک سال و ماه و روز و ساعت و….. هم که این نامردمان وحشی، در پایگاه مدیریت در ایران باقی بمانند؛ به اندازه چند قرن برای مملکت و هم میهنان ما زیانهای بی شماری را به بار خواهند آورد. اگر ملت ما نیک بیندیشند، آنچه که موجب روی کار آمدن این جرثومه های پلیدی و فساد در سرزمین ما شده است؛ آتشی است که از گور همین آمریکای جهانخوار به بیرون زبانه می کشد. در هر شرایطی عدم و بقای دوستی میان ایران با هر ملت و دولتی که باشد؛ نیاز به توافق رسمی ملت ایران با اینگونه تصمیها دارد. اگر روحانی به امر رهبر و اربابان انگلیسی و روسی خودش، صدها چراغ سبز را هم برای برقراری دوستی با آمریکا یا هر گوشه دیگری از دنیا روشن نماید؛ صفات آخوندی خودشان نخواهند گذاشت، که رضایت مردم ایران را نیز به دست بیاورند!

زمستان 2572 شاهنشاهی هلند

محترم مومنی روحی

 

مقاله قبلیستاره سبزپوش مجموعه (Arrow) به «ليگ عدالت» پيوست
مقاله بعدیمطالبات اقوام و اقليت ها با تشكيل استان هاي جديد در عراق؛ به جاي سنگ اندازي در مسير هم به يكديگر كمك كنيد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.