پس چرا ناحیه یا ” شهرنو ” را تخلیه کردید و بستید؟!

0
717

هر کشوری در هر کجای جهان، چه جمعیت کمی داشته باشد و چه بسیار، چه جهان سومی باشد و چه توسعه یافته، چه ثروتمند باشد و چه فقیر، به تمام امکانات زندگی برای شهروندان خودش نیازمند است. اگر موردی در سطح یک مملکت کم باشد؛ و یا هیچ اثری از حضور آن به نظر نرسد؟ مدیران و مسؤلان آن، ناگزیرند و باید که جهت برطرف نمودن نقیصه موجود در کشورشان، از تمامی سعی و کوشش خویش مایه بگذارند؛ تا بتوانند به رفع آن کاستی ها بپردازند!

باید توجه داشت، که در یک مملکت، تناقضات بسیاری هستند؛ که حضورشان نزد یکدیگر معقول و منطقی به نظر می رسد. همانطوری که یک شهر چه خلوت و چه شلوغ، در سطح خودش به تعدادی ” توآلت عمومی ” برای کسانی که جهت انجام دادن کاری در خیابان هستند؛ و ناگهان به خاطر نیاز به رفتن به توآلت عمومی، بتوانند از وجود آن مکان در قسمت هائی از شهرشان استفاده بکنند؛ به همان نسبت بلکه خیلی بیشتر، به عبادتگاه و مکان هائی که مردم به هر دین و مسلک و مرامی که باشند؛ به آنها نیاز مبرم را دارند مراجعه نمایند. وجود چنین امکاناتی در هر شهری بسیار ضروری و امری حتمی است!

از دیرباز، مکانی به نام ” ناحیه ” یا ” شهرنو” در جنوب پایتخت میهن مان وجود داشت. بعضی ها به آن نام ” قلعه ” را هم داده بودند. در آنجا روسپیانی که به هر دلیلی پای شان به فحشا کشیده شده بود زندگی و کار می کردند. آنها درون قلعه برای خودشان اتاق و سایر امکانات زندگی را داشتند. در زمان پیش از انقلاب بیدادگر اسلامی در ایران، عده ای از مردان مجرد، گاهی نیز مردان متأهل، جهت اطفاء حریق شهوت شان، به آنجا رفته و از وجود آن فاحشه ها، برای خاموش نمودن آتش شهوت خویش استفاده می کردند. در عوض، همه کوچه ها و خیابان های شهر تهران، مملو از سکونت این زنان در جای جای شهر نبود؛ که مانند حالا، ایشان در سراسر شهرهای کشور پراکنده باشند. و در کمال تأسف، هیچ وجه تمایز ظاهری با زنان عفیف و نجیب اجتماع نداشته باشند. تا جائی که هر زنی، به ویژه در سطح شهر بزرگ و بسیار شلوغ تهران، چنانچه برای استفاده کردن از یک تاکسی منتظر بایستد؛ دهها اتومبیل شخصی جلوی پای شان ترمز کنند؛ و به خیال آنکه او نیز جزء زنان روسپی سرگردان درون شهر، و در انتظار رسیدن یک مشتری می باشد؛ با لحنی تحقیرآمیز از آن زن پاک و نجیب بپرسد: ” چقدر می گیری؟ ” !

در دوران پادشاهی اعلیحضرت رضا شاه بزرگ، بسیاری از مراجع تقلید و آخوندهای صاحب نام در کشورمان، از این که ناحیه یا شهرنو در تهران، و یا سایر نقاط کشور فعال بود؛ یا بر روی منبرهای مجالس روضه خوانی، و یا در هنگام سخنرانی در مساحد محل زندگی خودشان، به اعتراض نمودن در این زمینه می پرداختند. گاهی نیز نوشته های خویش در این باره را، در روزنامه های آن موقع منتشر می نمودند.(در برخی از مراکز استان های دیگر کشور نیز، چنین مکان هائی، البته با نام های دیگر باز بودند و مورد استفاده شهروندان آن استان قرار می گرفتند.) پادشاه اندیشمند و مطلع و بسیار با کفایت، اعلیحضرت رضا شاه بزرگ، جهت دادن پاسخ دندان شکنی به آن متظاهران(زیرا که خودشان به اضافه دو، سه، یا چهار زن عقدی خویش، چندین زن صیغه ای هم داشتند. و چون که نمی توانستند، با ده من عبا و عمامه و قبا و لباده و نعلین، به داخل ناحیه بروند؛ و از زنان آنجا هم لذت ببرند. در مورد این مراکز و فعالیت شان، دست به اعتراض می زدند؛ و آن را مغایر با شئونات اسلامی در کشور تلقی می کردند.) از اینرو، آن پادشاه مدبر و منطقی و دانا، برنامه ای برای خفه نمودن صدای آن دروغگویان معترض طرح نمود و به اجرا گذاشت؛ که تا زمان بسته شدن قلعه به دست مزدوران رژیم اشغالگر، و نیز پراکنده شدن آنان درون شهرهای محل زندگی آن فاحشه ها، هیچیک از آن معترضان، دیگر هرگز لب به سخنان اعتراض آمیز نگشودند!

پادشاه بزرگ ایرانزمین، به وزیر دربار دستور داده بود؛ از همه آن کسانی که در رابطه با فعالیت شهرنو به مسؤلان ایراد می گرفتند؛ دعوت کند که برای ملاقات با شاهنشاه به دربار بروند؛ و میهمان قصر او باشند. در ضمن به مدیران دربار تأکید نموده بود؛ که درب همه توآلت های کاخ را قفل کنند؛ تا هیچیک از آن آخوندهای شکم باره، نتوانند پس از شکم چرانی شان، از آن توآلت ها استفاده نمایند. چون که آخوندها طبق عادت، وقتی بر سر سفره یا کنار میز خوراک های متنوع می ایستند یا می نشینند؛ آنقدر پرخوری می کنند، که حساب فضای معده شان از دست خودشان نیز به در می رود!

براساس فرموده ی اعلیحضرت رضا شاه بزرگ، مسؤلان دربار نیز چنین نمودند؛ و از یکایک آن معترضان، برای حضور در کاخ پادشاه دعوت رسمی به عمل آوردند. موقعی که میهمان ها را به سالن ناهار خوری دعوت کردند؛ هنگامی که وارد آنجا شدند؛ با دیدن آنهمه خوراکی های رنگارنگ و متنوع، آب از لب و لوچه همگی شان سرازیر گردید. تا جائی که بسیار بیشتر از حد معمول که می خوردند و می آشامیدند؛ از نعمت های چیده شده بر روی میز میزبان، خوردند و نوشیدند؛ و در نهایت بی ادبی، ” آروغ ” های مکرر هم زدند. اما به دلیل پرخوری غیرعادی که کرده بودند؛ یکباره تعداد زیادی از آن بی نزاکت ها، از اداره کنندگان سالن، سراغ  توآلت های درون دربار را می گرفتند. پاسخ شان نیز این بود: ” پادشاه دستور داده اند که همه دستشوئی ها را قفل کنیم. “!!

بعضی از آنها به خاطر پرخوری غیر عادی که نموده بودند؛ چنان به اجابت مزاج نیاز داشتند؛ که در حال پیچیدن به خودشان، چون که نمی توانستند به توآلت بروند؛ نمی تواستند از تند تند راه رفتن و بی تابی نمودن هم خودداری کنند. در چنان شرایطی، وزیر دربار وارد سالن شده و به آنان گفت: ” شماها که مرد هستید، به خوبی می توانید وضعیت اشباع شدن مردان، بخصوص جوانان را، از حجم شهوت شان درک نمائید. شما به میل خودتان پرخوری کرده اید و نمی توانید خویشتن را کنترل نمائید؛ چطور از فعال بودن ناحیه، که این جوانان و حتی سالمندان مجرد نیز، به خاطر فشار های شهوانی خودشان، نمی توانند و به دلائل پزشکی هم، نباید که با آن مبارزه کنند؛ از بودن چنین محلی در شهرشان بی بهره بمانند؛ و کاری که به هیچوجه برای آنها میسر نخواهد بود را انجام بدهند؟ اگر محلی مانند شهرنو در کشور نداشته باشیم؛ آنوقت بایستی منتظر تجاوز کردن این افراد، که در غلیان فشار شهوت شان بی تاب گشته اند؛ به خواهران و دختران شما تجاوز کنند. ” آخوندهای میهمان نیز، به سبب منطقی بودن سخنان آن مقام حکومتی، همچنین به دلیل فشار احتیاجی که به تخلیه روده های متعفن خودشان داشتند؛ آن پاسخ حساب شده را پذیرفتند؛ و تا زمان پیروزی انقلاب منحوس و منفورشان، کاملا خفقان گرفته بودند!

حتما در خبرها دیده و شنیده اید؛ که مسؤلان بی کفایت حکومت ملاها در کشورمان، اعلام نموده اند: ” از آنجائی که برخی از کارتن خواب های داخل شهرها زنان روسپی می باشند. دولت مصمم گشته است، که با رضایت خود این زنان، آنها را عقیم نمایند. تا دچار بارداری نشوند. ” !

واقعا که بنازیم اینهمه روی تان را، شما که به دلیل عدم کفایت و ناتوانی بسیار در امر اداره مملکت، به همین سادگی به حضور آزاد و دائمی فاحشه ها درون شهرهای کشور رضایت داده اید؛ و به زبان بی زنانی به وجود چنین نابسامانی بزرگی درون اجتماع اعتراف نموده اید. تا جائی که پیشنهاد عقیم کردن این روسپان آواره در سطح مملکت را نیز می دهید. حتما به این خاطر که تعداد تخم حرام ها در کشور زیاد نشوند چنین می کنید. که تا حدود زیادی هم حق دارید؛ چون که وجود خود حرامزاده تان در کشورمان، نه برای مملکت خودمان، بلکه برای تمامی جهان، جهت به آلودگی کشاندن ساکنان دنیا کفایت می کنید کافی هستید. و هیچ نیازی نیست، که از این به بعد، روسپی های شبگرد شهرها، از دهها مردی که برای اطفاء حریق شهوت خودشان، آنها را برای چند ساعتی اجاره می کنند. دارای فرزندان ناخواسته ای بشوند؛ که قدرت نگهداری شان را ندارند؛ و ناچار، به فروختن نوزادان بی گناه خویش می گردند!

ای نادان ها و ای شیادان دروغگو و جنایتکار و دزد و کلاش، شما که می خواستید به خاطر مطامع شخصی خویش، و به دلیل عدم توانائی تان در اداره مملکت، همه جای کشور را به حضور فاحشه ها، آنهم از نوع معتادان و بیماران آلوده به ” ایدز” پر نمائید. پس چرا ناحیه و شهرنو را تخلیه کردید و بستید؟!

محترم مومنی

 

مقاله قبلیدعوت از ۱۹ بازیکن به اردوی تیم ملی فوتبال
مقاله بعدیکشف فسیل پرنده ۹۰ میلیون ساله؛ کلید پیش‌بینی آینده زمین
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.