وقتی که شهریور آغاز می شود! بقلم محترم مومنی روحی

0
240

همه ماههای سال نزد خودشان، تقریبا شبیه یکدیگر هستند؛ و هیچ تفاوتی با همدیگر ندارند. اما اگر خوب دقت بکنیم، بعضی از این ماهها نزد مردمان جهان، خصوصا از دید مردم ایران، با هم متفاوت هستند. به طور مثال، همین ماهی که اکنون در هفتمین روز آن قرار داریم(سه شنبه هفتم شهریور 1396 خورشیدی)، برای بسیاری از هم میهنان ما، اگر جانکاه نباشد به شدت آزاردهنده است!

چرا که تا چند روز آینده، اولین ماه سال تحصیلی جدید در ایران آغاز می شود. همه ساله مهرماه برای تعداد زیادی از خانواده های ایرانی، به ویژه خانوارهای پرجمعیت تر، و بخصوص برای آن دسته از خانواده هائی، که یک یا چند دانش آموز و دانشجو دارند؛ غم انگیزتر از سایر ماههای سال می باشد!

 زیرا کودکان و نوجوانان و جوانان ایشان، جهت رفتن به مدرسه و دانشگاه، و شروع نمودن سال تحصیلی جدید نیازهائی دارند؛ که برآورده شدن شان فقط به پول کافی احتیاج دارد. موردی که متأسفانه در دسترس اکثر شهروندان ایرانی نیست. مشکلی که حتی دارندگان امکانات مکفی مالی را نیز دچار معضلات زیادی می کند؛ چه رسد به پدران و مادرانی، که دست های شان از مال دنیا خالی است؛ و برای تهیه ملزومات سوادآموزی فرزندان خویش، ناگزیرند که به دو مورد ناخوشآیند تن بدهند!

یا با قرض کردن از آشنایان و دوست و فامیل به این مهم بپردازند(که این نیز مستلزم شرمگین شدن آنها است.)؛ یا بچه های شان را با فرستادن به مدرسه با همان کیف و کفش و لباس مندرس سال گذشته، که در چنین شرایطی آنها نیز پهلوی همشاگردی های شان شرمسار نمایند. شاید که فرزندان بزرگ تر خانواده، دانشجویان یا دانش آموزان مقاطع تحصیلی بالاتر، بتوانند در طول تعطیلات تابستانی، با کارهای کم درآمدی مانند شاگردی نزد دکانداران، یا دست فروشی اجناس سبک و کم بها، بتوانند پس اندازی برای تهیه کفش و کیف و لباس نو برای رفتن به مدرسه شان را جمع کنند!

 ولی کودکانی که در دو مقطع ابتدائی و راهنمائی تحصیلی حضور دارند؛ چشم های شان به دست پدران و مادران کم درآمد و مستمند خودشان است. که لوازم مورد نیاز اینها را آماده بکنند. چنانچه این امر صورت نپذیرد؛ و این اولیای دست تنگ و فقیر نتوانند، که احتیاجات فرزندان خود را تأمین نمایند. با کفش و کیف و لباس کهنه سال پیش، به مدرسه رفتن فرزندان شان، هم برای این کودکان، و هم برای والدین ایشان، آکنده از رنج و تعب و افسردگی خواهد بود. بر این اساس، سختی ها و زجر هائی که این افراد در ماه مهر هر سال تجربه می نمایند؛ دلخوشی به کلاس بالاتر رفتن فرزاندان شان را، برای چنین خانواده هائی، به تلخ کامی ایشان بدل می کند!

در دوران قبل از انقلاب خونین و ننگین اسلامی، در زمان حکومت افتخار آمیز اعلیحضرت فقید، شادروان محمد رضا شاه پهلوی، کارمندان دولت و کارگران کشور، دو بار در سال پاداش ویژه دریافت می نمودند. یکبار در ماه شهریور، که خانواده های کم درآمد کشور بتوانند؛ جهت تأمین کردن مخارج تحصیلی فرزندان خود، از آن پاداش ویژه، که معادل یک ماه کامل از حقوق دریافتی آنها بود استفاده کنند. یکبار نیز در ماه اسفند هر سال، به کارمندان و کارگران کشور، پاداش داده می شد؛ تا بتوانند جهت هزینه های نوروز، در حد توان شان مخارج مربوطه را، به راحتی بپردازند!

هرچند که همان ناسپاسان، پاسخ محبت های پادشاه شان را آنگونه دادند. و به راحتی فریب دشمنان آن شاهنشاه معظم و ایراندوست، حتی خود بی خبرشان را خوردند. و ایرانپدر را با چشمانی گریان از خانه پدری اش راندند. اما اکنون میزان میهن پرستی های شاه شاهان بر همگان آشکار گشته است؛ و تا حدود زیادی، بیشتر ایرانیان به این مهم پی برده اند؛ که چه گوهر بی نظیر و گرانبهائی را از دست های نمک ناشناس خود داده اند؟!

اکنون اگر نه همه مردم ایران، بلکه بیشتر ایشان به درستی می دانند؛ که هر ستم و رنجی که حالا متحمل می شوند؛ هر سختی و مرارتی را که اکنون بدان مبتلا گشته اند؛ تاوان همان بی چشم و روئی و ناسپاسی و حق ناشناسی ها، در حق کسی است؛ که حتی به خاطر آسیب ندیدن یک ایرانی به خودش اجازه نداد؛ که با اعزام نیروهای مسلح کارآزموده زرهی، به داخل خیابان های مملکت به آشوب کشیده شده(هنگام تظاهرات نابخردانه و براندازانه مردم، در سال شوم 57 )، ترجیح داد که خود و خانواده اش از کشور خارج شوند؛ و اجازه داد که مردم ” صدای منحوس انقلاب شان ” را، به گوش آن یگانه تاریخ ایرانزمین برسانند!

روان پاکش تا به ابد شاد، که نام بزرگ اش زینت بخش کتاب گرانبهای تاریخ ایرانزمین خواهد بود. و آثار خدمات شاین توجه اش، در تمامی دوران های باقی مانده از عمر میهن وی خواهد درخشید؛ و یاد بزرگواری هایش، تا روزی که مردم بتوانند با مراجعه به تاریخ کشورشان، از عملکردهای میهن پرستانه او آگاهی بیابند. همواره در ذهن شان پایا و مانا خواهد بود!

محترم مومنی

 

مقاله قبلیروزی که یک ژنرال یهودی یک کشور مسلمان بر پا کرد؛ فرامرز دادرس ،کارشناس اطلاعاتی
مقاله بعدیتجلیل از جولین مور توسط موزه هنر مدرن آمریکا
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.