هنوز وقت برای هشیار شدن کم نیست !

0
137

مردم از این بلائی که سی و اندی سال است به سرمان آمده، هنوز عبرت نگرفته و چیز زیادی نیاموخته اند. اگر فقط به موارد عادی توجه کنیم؟ به مسائلی که به سبب ساده بودن و در دسترس ما قرار داشتن و در مقابل چشمان مان قرار گرفتن آنها، نیاز چندانی به موشکافی و دقت بیشتر ندارند توجه کنیم؛ به راحتی در می یابیم که حقیت چقدر به ما نزدیک بوده و ما آن را ندیده ایم؟!

بخوانید حکایت پیر فرزانه را که چه ساده و بدون پرداختن به فرع، چگونه اصل ماجرا را به سادگی زیاد برای ما بیان می کند. متن کوتاه این یادداشت آموزنده را، یکی از دوستان هنرمند من که از اهالی هنر نیز هست، و همه روزه ایمیل های جالب و آموزنده ای را از ایشان دریافت می کنم برایم ارسال کرده است. دریغم آمد که فقط خودم آن را بخوانم؛ از این رو مایلم که آن را به شما دوستان گرامی نیز منتقل نمایم. حتی اگر یک نفر از کسانی که این متن کوتاه را می خوانند، بتوانند پیام پند این پیر فرزانه را درک نموده و به دوستان خویش هم انتقال بدهد؛ هم ارسال کننده این ایمیل، و هم شما که آن را به دیگران نیز می رسانید؛ پاداش خدمت خودتان را گرفته اید.

در روزگارانی دور، غریبه ای وقت اذان ظهر وارد قریه ای شد؛ چون هنگام اقامه نماز بود، برای خواندن نمازش به مسجد آن روستا رفت. امام جماعت را دید، که فقط یک دست و یک پا داشت. که یک گوشش را هم بریده بودند؛ و یک چشمش را نیز از کاسه درآورده بودند!

 

از ریش سپیدی که در میان نمازگزاران نشسته بود، علت این که چنین مرد بدون دست و پا چشم و گوشی را امام مسجد آن قریه کرده اند پرسید.

 آن پیرمرد فرزانه لبخندی زده و به آن مرد غریبه می گوید : ” راه خطا رفت، به حکم شرع پایش را قطع کردیم؛ دزدی کرد، دستش را بریدیم؛ گوش به خطا و یاوه سپرد، گوشش را کندیم؛ و چشم به نامحرم دوخت، چشمش را هم از کاسه درآوردیم. “!

مرد بیگانه طعنه ای زده و می گوید: ” با این همه فضیلت، چطور امام جماعتش کرده اید؟ “!

پیرمرد سری تکان داده و در جواب مرد گفته است: ” آخر، اگر جلوی چشم مان نبود، وقت نماز کفش های مان را هم می دزدید. “!

این حکایت نزدیک به حقیقت را (چون نمونه های مشابه این را خود در جامعه مان بارها دیده ایم)، بدان جهت برای شما می نگارم و به محضرتان می آوردم؛ که یادتان نرود چرا دزد و بز را در کنار هم نشانده اند؟ و امروزه روز که احمدی نژاد هم، که از سوی سید علی خامنه ای به عضویت مجمع تشخیص مصلحت نظام منصوب شده، و در کنار شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی نشسته است؛ دزدانی هستند که در مجلس بزها، ( مجمع تشخیص مصلحت نظام که به پندار من بیشتر نقش ” پارلمان جمهوری خبیث حکومت پلید اسلامی” را ایفا می کند)؛ نه فقط به گونه غیر مستقیم نقش نماینده رهبری در این شورا را بر عهده اش گذاشته اند؛ بلکه چون به میزان بلاهت و سفاهت وی آگاهند، او را در آنجا و در کنار رئیس مجمع نشانده اند؛ تا ضمن آن که بدعت جدیدی را در مبانی حکومت ننگین شان ایجاد می کنند (مأموریت دادن رؤسای جمهور پس از تمام شدن دوره ریاست شان بر قوه مجریه در مجمع تشخیص مصلحت نظام، جهت ادامه فعالیت های سیاسی او)، همواره فردی که به خواست رهبر عمل بکند، در این مجموعه حضور دائمی داشته باشد!

شایسته است که ما مردم، از رخ دادن چنین اموری با ساده انگاری عبور نکنیم؛ بلکه بیش از پیش بیاموزیم و عبرت بگیریم، که میهن عزیز ما در دست چه کسانی گرفتار آمده ؛ و وظیفه ایرانیاری ما چه مسؤلیت بزرگ و خطیری را بر عهده ما قرار داده است؟!

تابستان 2572 آریائی هلند

محترم مومنی روحی

 

 

مقاله قبلیدو بازیگر تئاتر به پروژه موزیکال کلینت ایستوود پیوستند..
مقاله بعدیوزیر پیشنهادی، وزارت دادگستری را که در نقض حقوق بشر دست داشته است، کنار بگذارید
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.