در نود و چهارمین زاد روز پادشاه فقید محمدرضا شاه پهلوی

0
867

با آنکه سه دهه از غروب کردن خورشید عمرش گذشته است، هنوز قلبهای ایرانیاران میهندوست، گرمای مهر به او را در خود می پرورند. چهارم آبان هر سال، به یادمان می آورد، که چه ناجوانمردانه، آنهمه عشق به ایران و ایرانی را، که آن مرد بزرگ در سینه خویش داشت؛ نادیده گرفتیم و در کمال نابخردی و ناسپاسی، او را با دلی شکسته و محزون، از خانه پدری اش راندیم!

فراموش کرده بودیم، که شرایط موجود در سالهائی که او در چند دهه پیش از بهمن سیاه پنجاه و هفت، در عنفوان شباب خویش، عنان اختیار یک کشور بزرگ، با مشکلاتی بسیار بزرگ تر را در دستهای جوان و کم تجربه وی گذاشت؛ و آن پادشاه جوان را، برای اداره امور سرزمینی که شمال و جنوبش در تسخیر دو کشور قدرتمند آن دوران، در اشغال ممالک انگلیس و روسیه بود، وارد صحنه یک کارزار تاریخی نمود. کارزاری که سران سالمند و با تجربه تر از او را هم به نگرانی می انداخت؛ چه رسد به شاه جوانی که تجربه کشورداری اش، منوط به اندرزهائی می شد؛ که پدر بزرگوارش به وی نموده بود.

اما دیدیم، که چه مدبرانه و با کفایت، تا آخرین روزهای حضورش در میهن باستانی خویش، از چنان اعتباری بین المللی برخوردار بود؛ که بیشتر دولتمردان نامدار دیگر ممالک گیتی، جهت ابراز ارادت به محضر شادروان محمدرضا شاه پهلوی، برای حضور در مراسم رسمی و ملی سرزمین ما لحظه شماری می کردند. شایسته ذکر کردن است، که بسیاری از مردان سیاست، در روزگاری که اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی بر اریکه قدرت در ایران بود؛ او را در سخت ترین مشکلاتی که داشتند، در امور خودشان مشاورت می دادند؛ تا از دیدگاههای کارساز و مدبرانه اش استفاده بکنند.

در زمان حضور آن پادشاه میهن پرست در ایران، نه فقط سرزمین باستانی ما، بلکه دنیا سفینه ثبات و آرامش بود. شاید بیشترین ما به یاد بیاوریم، که پیش از رویداد ننگین انقلاب شوم جمهوری پلید اسلامی در میهن ما، بدترین و نگران کننده ترین خبرهائی که به گوشمان می رسید، یا در روزنامه های آن زمان می خواندیم؛ مربوط می شدند به برخی از حوادثی که در جاده ها رخ می دادند؛ یا آسیب هائی که در اثر سانحه های غیر مترقبه طبیعی پدید می آمدند؛ و یا مشکلاتی ناشی از برخی از بیماریهائی که به صورت اپیدمی برای مردم ایجاد نگرانی می نمودند.

اینهمه خبرهای تکان دهنده کنونی، مربوط به عملیات انتحاری تروریستی را نداشتیم؛ اینهمه ضایعات و زیانهای مادی، که چنین معضلات اقتصادی فراوانی را به وجود آورده اند؛ هیچ معنائی برای مردمان دیار ما نداشتند؛ تلفات نیروهای انسانی متعدد، به خاطر شیوع مسأله اعتیاد، و تباه شدن عمر مردمان جوان در مملکت ما نبود؛ یا اگر هم بود، به این تعداد از آمار تنفر برانگیز نبود. بیمارستانها و آسایشگاه های روانی در کشور، چنین انباشته از بیمار و مددجو نبودند. خانه های مردم، چه کوچک و چه بزرگ، سرشار از طنین شادی و امید برای ساکنان خویش بودند. در دنیا هر چه که مربوط به ایران و ایرانی می شد؛ اعتباری خاص داشت و در دنیا زبانزد دیگران بود. مسافران ایرانی، به هر سرزمینی از دنیا که سفر می کردند؛ به خاطر رعایت فرهنگ صحیح مماشات با دیگران، سرآمد بقیه مسافران به شمار می آمدند. چرا که هم به لحاظ مسائل فرهنگی، شایستگی های رفتاری بهتری را داشتند؛ و هم به دلیل بارز و آشکار امکانات مالی، دست و دل بازتر از بقیه مسافران جهان، به این سو و آن سوی گیتی می رفتند و باز می گشتند؛ و در نتیجه موارد برشمرده در بالا، مورد توجه میزبانان خویش واقع می شدند. دهها نمونه های مشابه دیگر، که هر یک به تنهائی بارقه ای از تفاخر ملی را به ایرانیان می تاباندند.

اما پس از گذشتن سه دهه و اندی، که پادشاه فقید ایران دیگر بر آن اریکه ثبات حضور ندارد؛ شاهدیم که جهان هستی نیز از آن آسایش و آرامش پیشین بی بهره مانده است. می بینیم که دنیا در تنگنای فقر اقتصادی محصور شده، و ساکنان این گیتی، در بدترین شرایط ممکن روزگار می گذرانند. در ارتباط با موارد سیاسی مرتبط با همه ساکنان کره زمین، در هیچ کجای دنیا جلوه ای از آسودگی خیال، جهت در امان بودن مردان و زنان جهان نیست. هیچ افغانی، هیچ عراقی، هیچ آمریکائی یا اروپائی، آسیائی یا آفریقائی، از گزند عملیات تروریستی در امان نیستند!

کسی نمی داند، اکنون که برای خرید به بازار می رود؛ آیا شانسی برای سالم ماندن و در تیررس انفجار یک بمب کشنده قرار نگرفتن را دارد یا خیر؟ کسی نمی تواند با اطمینان از یک خط هوائی مسافربری استفاده بکند و به سفر مورد نظرش برود یا نه؟ چه بسا دزدان هواپیما نیز در آن سفر همراهی شان بکنند؛ و موقعیت زندگی همه شان را به خطر بیندازند. کسی نمی داند اتومبیلی که نزدیک خانه اش پارک شده، خالی است، یا دارای چندین کیلو مواد منفجره می باشد؛ تا در ساعتی که از پیش معین شده، ماده ” تی ان تی ” موجود در آن، فعال گشته و با ترکاندن آن اتومبیل، همه آن محوطه و منطقه را به آتش بکشد!

همانطوری که هیچکس نمی داند، صبح که از خانه اش خارج می شود؛ شب هنگام دوباره در آنجا خواهد بود یا نه؟ همه این ناکامی ها و ناملایمات، همه این کاستی ها و بی سرانجامی ها، همه این نامرادی ها و شکستها، همه این تلخکامی های فردی و اجتماعی در جوامع گوناگون بشری، اموری نیستند که فقط به رویدادهای طبیعی بستگی داشته باشند. بلکه بسیاری از این گرفتاری ها را، ندانم به کاری های حاکمان ممالک مختلف گیتی پدید آورده اند. متأسفانه بدترین و پلیدترین و خودکامه ترین شان هم، نصیبت مردم مملکت ما شده است!

اگر همین مردم، در آن روزگار که سفینه ثبات هستی در میان خودشان بود، قدرش را می دانستند؟ اگر همین مردم، در آن دورانی که ساکنان دیگر کشورهای گیتی، به آسایش ایشان غبطه می خوردند؛ به خوبی درک می کردند، که جواهری بی نظیر دارند و قدرش را نمی دانند؟ اگر همین مردم، به مغزهای شان، بیش و پیش از هجوم کلمات گمراه سازنده منبری های برخاسته از دگماتیسم مذهبی ایشان، فرصت درک مسائل واقعی زندگی شان را می دادند؛ و دور از جوگیری های سیاسی مقطعی، که همه فضای درون شهرهای کشورمان را در بر گرفته بود؛ کمی هم به حقایق موجود در پیرامون خویش توجه می نمودند؟ به خوبی در می یافتند، آنچه را که مشتی مذهبی فناتیک، و تعدادی روشنفکرنمای چپی، از طریق گوشهای آنها، راهی مغزهای خام شان می کنند؛ ترفندهای سیاسی ناشی از حب و بغض دولتمردان کشورهائی بود؛ که فقط به جاذبه های غنی آنهمه ثروت طبیعی مرز پر گهرشان چشم دوخته بودند؛ و برای دسترسی به آنهمه امکانات موجود در میهن ایشان بود. باید ابتدا پادشاه ایراندوست سرزمین ما را از زادگاه اش دور می نمودند؛ تا بتوانند با جایگزینی عده ای آخوند متحجر و عقب مانده و واپسگرا، به جای آن شهریار مترقی که میهن اش را، همانند پدر بزرگوارش به سوی مدرنیته رهنمون بود؛ از سرزمین ما برای خودشان پایگاهی قابل دسترس به همه ثروتهای ملی مردمان آن دیار را تدارک ببینند. شاید هرگز در روزهای ظلمانی بهمن 57 ، یک گام هم با هدف راه اندازی تظاهرات علیه حکومت سابق بر نمی داشتند؛ هیچگاه هم رضایت نمی دادند، که آن پادشاه خدمتگزار، از سرزمین آباء و اجدادی خویش خارج بشود!

افسوس که همیشه نزد انسانهای خطاکار، جز ابر تیره ندامت و پشیمانی، و خفت و حقارت انتخاب راهی ناصحیح، هیچ آئینه سخنگوی دیگری نمی ایستد و جلوه نمی فروشد!

آبان 2572 آریائی هلند

محترم مومنی روحی

 

مقاله قبلیبردلی کوپر برای خرید اسلحه به هاوایی می‌رود
مقاله بعدیچهار مسیحی ایرانی به تحمل شلاق محکوم شدند
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.