ننگ بزرگی که تاریخ ایران نمونه اش را سراغ ندارد!

2
214

در سال 1366 خورشیدی، بر اساس برنامه همیشگی خودمان(استادان دپارتمان روانشناسی دانشگاه)، که ماهی یک بار با دانشجویان این رشته، در صحن چمن آنجا کلاس آزاد تشکیل می دادیم؛ هنگام برگزاری یکی از همین جلسات، در خلال بررسی دو سه مبحثی که از پیش قرار گذاشته بودیم. ناخواسته از مسائل تربیتی و روانشناختی، به موضوع جامعه شناسی، که همواره در جوار موضوع روانشناسی قرار دارد رسیدیم. یکی از همکاران و چند تن از دانشجویان، در ارتباط با خالص یا ناخالص بودن نژاد ما ایرانیان با همدیگر اختلاف نظر داشتند. وقتی که نظر من را پرسیدند؛ خیلی بی پرده و رک به آنان گفتم: – از کشوری که در طول تاریخ کهن خودش، بارها مورد یورش و دست درازی اقوام گوناگون ممالک دنیا قرار گرفته است چه انتظاری دارید؟!

سپس برای شان توضیح دادم: – آیا فکر می کنید، از اعراب و تاتارها و مغول ها و یونانی ها و افغان ها و … که به سرزمین ما حمله کرده اند؛ جز ایجاد خرابی های بسیار در کشور، سوزاندن کتابخانه هائی که در هیچ کجای جهان وجود نداشتند؛ تخریب آثار باستانی و غارت کردن خزانه های ملی و امثال اینها، حضور آن وحشی ها زیان دیگری به میهن ما و ملت مان نرسانده اند؟ یکی از همکاران در بحث شرکت کرد و گفت: ” آری چنین است، چون آنها هر کدام چندین سال متوالی در ایران مانده و حکومت کرده بودند؛ و بر این اساس آنچه که در آن روزگار نصیب ملت و حکومت وقت کشور شان می گردید؛ توسط همان چپاولگران به تاراج می رفت. ” از وی سپاسگزاری کردم، زیرا موجب شد که من بتوانم مقصودم را راحت تر به ایشان بگویم!

به آنها یادآوری نمودم، ای کاش ضررهائی که از حضور آن وحشی ها به ما و مملکت مان می رسید؛ همه شان مادی و قابل جبران بودند. اما متأسفانه، و به مصداق یک اصل منطقی، چون آنها(اعراب اموی و عباسی، نزدیک به ششصد سال، و سایر متجاوزان کمتر یا بیشتر، در ایران حکومت کرده اند.)؛ کتمان کردنی نیست، که در طول آنهمه سال، مردان و زنان آنها با مردمان ایران ازدواج کرده باشند. که بدون تردید چنین رویدادی به انجام رسیده است!

چگونه در مورد اصالت نژادمان پافشاری بکنیم؟ در حالی که به درستی می دانیم، درون همه مردمان کشور باستانی ما، آمیخته هائی از نژاد آنهائی که سالهای بسیار طولانی ایران را مورد استیلا و تسخیر خودشان قرار داده بودند وجود نداشته باشند؟ این امر در آن زمانها اجتناب ناپذیر بوده، و خانواده های ایرانی چه رضایت می داشتند و چه نه، ناگزیر بودند که هنگام درخواست امیران دستگاه های حکومتی اشغالگران، و نوکران و کارمندان و مأموران آنها، دخترهای شان را به عقد ازدواج آنان در بیاورند؛ و به پسرهای شان نیز اجازه ازدواج با دختران و زنان آن بیگانگان را بدهند!

معروف ترین و مشهورترین نمونه این حقیقت ناامید کننده، ازدواج ” شهربانو ” دختر یزدگرد سوم با نوه ی محمد(حسین پسر علی و فاطمه) بوده است.) که البته این دختر زیباروی ایرانی را، به همراه اسیرانی دیگر به محل زندگی حسین و بقیه خاندادن محمد برده بودند. همچنین هارون الرشید خلیفه قوم عباسیان، که خود و پسران و هم قومی های اش، نزدیک به ششصد سال در کهندیار ایران حکومت کرده اند؛ امین پسر کوچکتر خودش را از یک بانوی ایرانی، که هارون به همسری خویش در آورده بود داشت. سال های بسیار طولانی پس از حمله های چنگیز خان مغول و هولاکو خان مغول و تیمور که به ” تیمور لنگ شهرت داشت و از قوم تیموریان مغول ها بود و جانشین های ایشان، مغول ها نیز سالیان درازی در سرزمین ما جا خوش کرده، و با زنان و دختران ایرانی همسر می شدند. به راحتی می توان تخمین زد؛ که از آنها(بازماندگان چنین ازدواج هائی در قرون گذشته) چندین کودک دو رگه ” ایرانی و مغولی ” و ” ایرانی و عرب ” و ” ایرانی و یونانی ” و ” ایرانی و ارمنی ” و غیره، در میهن ما به دنیا آمده اند. و از همان تعداد، چندین نسل از دورگه های اینچنینی، در کشورمان ادامه تولید مثل داده اند؟ حتی گفتنی است، در سالیان بسیار دور، تعداد بی شماری از مردمان ” زنگبار ” (از سیاه پوستان آفریقائی ) به ایران مهاجرت کرده و در این سرزمین ساکن گشته بودند. در استان های جنوبی ایران مان، هم میهنان سیه چرده یا قهوه ای رنگ نیز داریم؛ که اصالتا اجدادشان از چند کشور آفریقائی، به ویژه از زنگبار به ایران مهاجرت نموده بودند. همآنگونه که هم اکنون، در برخی از محله های شهرهای زنگبار هم، مردمانی زندگی می کنند؛ که اصالت نژاد آنها به ایرانیان می رسد!

مگر یک ملت، که همگی شان از یک اصل و نسب واحد باشند؛ می توانند با چنان وقاحتی، به خیابان های شهرهای کشورشان، که اگر شاهنشاهان میهن پرست پهلوی نبودند؟ همچنان آن خیابانها هنوز سنگفرش بودند و درشکه از آنها عبور می نمود و مسافرکشی می کرد؛ بریزند و بر آن یگانه عاشق بی ریای تاریخ ایران کهن ” مرگ بر شاه ” بگویند و وی را با چشم گریان از سرزمین آباء و اجدادی اش آوراره گردانند؟!

اگر درون مردمان ما، اصالت در نژاد حضور می داشت؟ مگر امکان آن بود که مردم ایران، فریب مشتی آخوند تازی تبار را بخورند؛ و حکومتی آکنده از افتخار و سربلندی را سرنگون سازند؛ تا یک عده بی خرد و تهی مغز در سرزمین آریائی ایشان، حکومت عصر حجری جمهوری ننگین آخوندی اسلامی را راه بیندازند؟ چنین ننگ بزرگی، که نه فقط کشور اهورائی ما، بلکه کمتر مملکتی در جهان یافت می شود؛ که با پذیرفتن عده ای بیگانه پرست بر سر حاکمیت کشورشان چنین بلای بزرگی را بیاورند؟ اوباش و اراذلی که بر سر چهار راه های شهرهای بزرگ در ایران، ” تلکه گیری ” می کردند(از کاسب های محل، و از ضعیف ترهای هر محله ای، باجگیری می نمودند.) در اثر بی تفاوتی های مردمی چندنژاده، کارشان به جائی رسید که در رأس مدیریت های کلیدی حکومتی و دولتی اشغالگران، برای آن حاکمیت جاهل و عقب مانده نوکری و فرمانبرداری بکنند!

” جلوی ضرر را، از هر کجا که بگیرید منفعت است” ، این ضرب المثل زیبای پارسی به ما (به مردمان درون و برون از مرزهای ایران) یادآوری می کند؛ در دو حرکت جمعی که در پیش رو دارند؛ مانند سالروز شوم و شرم آور 22 بهمن، حتی اگر در شرایط کنونی، کوچک ترین عرق ملی ندارند؛ حتی به تماشای راهپیمایان بدبخت و اجیر شده حکومت اسلامی هم نروند. چه رسد به شرکت نمودن در این راهپیمائی سراسر حقارت و خفت !

در مورد دوم، در انتخابات پیش رو، جهت برگزیدن نمایندگان مردم برای مجلس شورای اسلامی، هیچ میهن پرستی که از نژاد اصیل ایرانی است؛ قدم شان را به پای هیچیک از حوزه های رأی گیری نرسانند. اگر می خواهند ذره ای از آن اشتباه بزرگ تاریخی خود و پدران شان را، که در اثر آوار آن بهمن حجیم و هولناک، مغزهای شان در یک انجماد تاریخی فرو برده شده بود را جبران نمایند؟!

محترم مومنی

مقاله قبلیهشدار جان کری نسبت به حمایت احتمالی آمریکا از برخی نامزدها در انتخابات ایران
مقاله بعدیجدولی از لیست نهایی نامزدهای خبرگان در تهران
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.

2 نظرات

  1. حقیقت تلخی است که ما وارث بدی ها وشومی های بسیاریم واز بخت بد تنها اشک میریزیم وخانه نشین ایم

  2. هم میهن ارجمند سرکار خانم مریم کمالی درود فراوان بر شما
    از این که از طریق خبرنامه ملی ایرانیان به این نوشتار توجه فرموده اید؛ از سرکار سپاسگزاری می کنم. خانه نشینی و اشک ریختن، اگر چه که در منظر نخست، آدمی را آرامش بخش است؛ اما با گریه و زاری که کاری درست نمی شود. ای کاش جهت رهائی از اینهمه آرار و رنجی که ملت شریف ایران در چنین شرایطی متحمل می شوند؛ با آشنایان خویشاوندان، دوستان، و صدالبته غیر از همکاران، که هیچگاه قابل اعتماد نیستند. به فکر یافتن راه علاجی بگردیم. پیوسته تندرست و دلشاد باشید
    با مهر و ادب
    محترم مومنی

نظرات بسته است