نقد و بررسی کتاب میراث‌خواران خدا، بقلم هوشنگ معین زاده

0
514

چندی پیش فراز کوتاهی از کتاب در دست انتشار خود «میراث‌خواران خدا» در فیس‌بوک منتشر کردم که اشاره‌ای داشتم به اشو زرتشت، بینشور بزرگ ایران و جهان و ابداع خدای یگانه او. بانوی گرامی دکتر میترا مقبوله، نویسنده، پژوهشگر و عرفان شناس نامدار کشورمان به نقد نظر من پرداختند که من هم متنی در پاسخ ایشان نوشتم. در اینجا هر سه متن را یکجا برای دوستداران مبادلات فکری اهل نظر منتشر می‌کنم.

با سپاس

هوشنگ معین زاده

نقل از کتاب: میراث‌خواران خدا!
 نوشتهٔ: هوشنگ معین زاده
 در دست انتشار

به باور من، اگر اشو زرتشت خدای یگانه را جایگزین خدایان «حرفه‌ای» نکرده بود، بشریت بافهم و درک و شعور رو به رشد خود، آرام‌آرام از دست خدایان حرفه‌ای، مانند خدای مسئول باد و باران، سلامتی و بیماری، باروری و نازائی، جنگ و صلح، عشق و محبت و غیره رها می‌شدند و واژه و مفهوم خدا، نیز خودبه‌خود با برطرف شدن نیاز انسان‌ها به خدایان حرفه‌ای از میان می‌رفت.

خدای یگانۀ زرتشت، وقتی به دست سامیان افتاد، آن‌ها با دو بازوی (مسیحیت و اسلام)، او را جهانگیر و خدای عالم و آدم قلمداد کردند؛ و از آن به بعد، مصیبت‌های عالم بشری مانند، کشت و کشتارهای بزرگ دینی، بنام خدای یکتا و استثمار بشر به دست بشر به بهانهٔ احکام الهی آغاز شد!

خدای یکتا با سه چهرهٔ متفاوت در سه دین به‌اصطلاح یکتاپرست عامل همه بدبختی‌های انسان است!

 Dear Interfaith Friends

Hope you enjoy this friendly Facebook exchange of ideas on a very  important topic. Stay Safe! Mitra

Mitra Makbuleh 

سرکار آقای معین زاده گرامی، میزان ارادت شخصی من به شما و اهمیتی که برای کوشش خستگی‌ناپذیرتان در خنثی نمودن زهر کشنده‌ای که قشرگرایان نادان مذهبی در شاهرگ بشریت تزریق کرده‌اند نیازی به یادآوری چندین‌باره ندارد و بسیار خرسندم که به‌زودی کتابی نوین در این راستا از خامه آن بزرگوار به دست خردورزان خواهد رسید؛ اما شوربختانه نکته بسیار نگران‌کننده‌ای در تجزیه‌وتحلیل کلی سرکار از ماهیت و تاریخ ادیان وجود دارد که به‌عنوان یک روانشناس عرفانی، جامعه‌شناس و پژوهشگر تاریخ ادیان ناچار از برملا نمودن آن می‌باشم. نکته انحرافی در تجزیه‌وتحلیل شما و بسیاری دیگر از اندیشمندان مانند روانشاد شجاع‌الدین شفا این است که از همان دوگانگی مرگبار ذهنی “دیو و فرشته”, “شر و خیر”, “سیاه و سپید”, “تاریکی و نور” و “ناپاکی و پاکی” ریشه می‌گیرد که نمی‌تواند این خصوصیات دوگانه را در همه پدیده‌ها و همه انسان‌ها یکجا ببیند و با فرافکنی همه خوبی‌ها و پاکی‌ها به یک فرد یا قوم یا دین و مرام و فرافکنی همه پلیدی‌ها و ناپاکی‌ها به فرد و قوم و دین و مرام دیگری، موجب شنیع‌ترین جنایات تاریخ بشری گشته است. شگفت اینجاست که سرکار عالی در تلاش شرافتمندانه خود برای مبارزه با تیره‌دلان و تاریک اندیشان مذهبی درواقع همان ذهنیت دوگماتیک و زیان‌آور قشرگرایان دوگانه بین مذهبی را ناخواسته و ناآگاهانه تقویت و ترویج می‌نمایید! امیدوارم با بی‌طرفی کامل این بیانات کتاب نوین تان را ارزیابی کنید و میزان دوگانگی ذهنی و فرافکنی بی‌پایه و اساس این بیانیه را بسنجید: “خدای یگانۀ زرتشت، وقتی به دست سامیان افتاد، آن‌ها با دو بازوی (مسیحیت و اسلام)، او را جهانگیر و خدای عالم و آدم قلمداد کردند؛ و از آن به بعد، مصیبت‌های عالم بشری مانند، کشت و کشتارهای بزرگ دینی، بنام خدای یکتا و استثمار بشر به دست بشر به بهانهٔ احکام الهی آغاز شد! خدای یکتا با سه چهرهٔ متفاوت در سه دین به‌اصطلاح یکتاپرست عامل همه بدبختی‌های انسان است!”

دوست عزیز، آیا این دوگانه انگاشتن “ادیان سامی و ادیان آریایی” و فرافکنی همه پلیدی‌ها و بدبختی‌های انسان بر”سه دین به‌اصطلاح یکتاپرست ” سامی که هیچ پایه و اساسی در واقعیت ندارد دردی از ملت فلاکت‌زده ما دوا می‌کند یا آنکه همان ذهنیت دوگانه بین اختناق‌آور و خانمان‌برانداز و ضد دموکراسی را که همواره مانع رشد خلاقیت و آزادی است در میان ما ایرانیان رواج می‌دهد؟ آیا موبد خونخوار زرتشتی کرتیر که در سنگ‌نبشته خود مفتخرانه از جنایات هولناکی که برعلیه اقلیت‌های دینی و دگراندیشان مرتکب شده سخن می‌گوید، از ادیان سامی الهام گرفته بود؟! آیا همین جنایات و سرکوبگری‌ها و چپاول‌های این موبدان زرتشتی در زمان ساسانیان نبود که بزرگ‌ترین عامل شکست ملت سربلندی مانند ایرانیان به دست اعراب بدوی و پذیرفتن اسلام گشت؟! (خواهشمندم نگویید ایرانیان صرفاً به‌زور شمشیر اسلام را پذیرفتند، اگر چنین بود پس از هزاران سال زور و ستم و تغییر دین اجباری، امروز حتی یک یهودی نباید وجود می‌داشت!) آیا آن کاهنان چندخدایی آریایی/یونانی که جام شوکران بر سقراط و آزاداندیشانی مانند او خوراندند، از ادیان یکتاپرست سامی الهام گرفته بودند؟! آیا نازی‌های آلمانی که پیرو خدایان بدوی توتانیک بودند و بی‌شرمانه‌ترین و بی‌رحمانه‌ترین کشت و کشتار تاریخ بشری را موجب گشتند، از ادیان یکتاپرست سامی الهام گرفته بودند؟! آیا ژوزف استالین قصاب خدانشناس روسیه کمونیست و خمل روژ دیکتاتور ضد دین کامبوج که میلیون‌ها نفر را فجیعانه قتل‌عام کرد، از ادیان یکتاپرست سامی الهام گرفته بودند؟! آیا گاو پرستان هندی/آریایی که در زمان ما بشدت به سرکوبی و کشت و کشتار مسلمانان هند کمر گماشته‌اند، از ادیان یکتاپرست سامی الهام گرفته‌اند؟! دریغ از قلم شیوای شماست که به چنین دوگانه بینی و فرافکنی‌های اسف‌بار آغشته باشد و این واقعیت‌های تاریخی را نادیده بی انگارد. وقت ان رسیده که دریابیم این دین و مذهب نیست که از انسان‌ها دیو و دد می‌سازد، بلکه این دیو پنهان در درون انسان‌های رشدنیافته است که از دین و مذهب و فلسفه و آیین و حتی از علم و دانش حربه‌ای برای اعمال دیومنشانه و فاجعه‌آفرین می‌سازد. نگاهی به آثار حیات‌بخش و مملو از شفقت و خرافه زدایی عرفای یهودی، اسلامی، مسیحی، بودائی و غیره بی اندازید تا درستی این نکته بر شما به‌روشنی آشکار گردد. از قول حافظ:

 اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر عیب که هست از مسلمانی ماست

میدانم که یادآوری این نکات را با همان آزادمنشی و تعالی روحی که در شما سراغ دارم خواهید پذیرفت و پیشاپیش از شما بابت ایجاد امکان این تبادل‌نظر سپاسگزارم. دستتان را می‌بوسم و برای آن سرور گرامی و خانواده محترم و یاران اندیشمندتان آرزوی پیروزی و سلامت کامل دارم.
دوستدار همیشگی شما، دکتر میترا مقبوله

سرکار خانم دکتر میترا مقبوله گرامی

با سپاس از توجه مهر‌آمیز شما بانوی فرهیخته، در پاسخ به تذکراتی که فرموده‌اید، یادآور می‌شوم که قصد من «بیان یک واقعیت تاریخی بود که آن را بدون جانب‌داری از این‌وآن و یا حب و بغض از این‌وآن» ارائه کرده‌ام. من، دوگانگی ذهنی ندارم و فرافکنی بی‌پایه و اساس هم نکرده‌ام؛ زیرا دوگانه انگاشتن، «ادیان سامی» و «ادیان آریائي» را درست نمی‌دانم که اسناد و مدارک تاریخی به‌روشنی به ما می‌گوید: ما «ادیان آریائی نداریم»؛ و اصولاً چنین پنداری که در مقابل ادیان سامی، ادیان آریائي هم وجود دارد، یک برداشت نادرست است، بااین‌همه در این نوشته برای روشن شدن موضوع به‌اختصار به آن می‌پردازم:

اگر بخواهیم سرگذشت تاریخی باور و اعتقادات ایمانی مردم را به‌دقت موردبررسی قرار دهیم، ناچاریم ازنظر تاریخی، سیر طبیعی آن را به دو دوره تقسیم کنیم:

۱– دوره پیش از زرتشت. ۲– دوره بعد از زرتشت.

این تقسیم‌بندی به این دلیل لازم است که تا پیش از زرتشت و ابداع خدای یگانهٔ او، ما در هیچ کجای دنیا، دین و مذهب، پیغمبر و رسول و نبی نداشتیم، مهم‌تر از همه اینکه خدایان موجود در آن زمان هم که تعدادشان سر به آسمان می‌زد، با هیچ بشری در ارتباط نبودند، چه رسد به اینکه بخواهند پیغمبر انتخاب و مبعوث کنند و دین و مذهب بر پا سازند.

با ابداع خدای یگانهٔ زرتشت بود که اقوام مختلف به فکر افتادند تا باورهای ایمانی خود را سامان‌دهی کنند و برحسب برداشت‌های فکری اقوامشان با پیدایش خدای یگانه، دوران یکتاپرستی خود را یر و سامان دهند؛ و یکی از این اقوام هم قوم یهود بود. قومی که پس از آزادی از اسارت بابل، تحت تأثیر خدای یگانهٔ زرتشت، دست به بازسازی اعتقادات ایمانی خود زد و با تنظیم و تدوین تورات به‌آرامی خدای کوه سینا را که در زمان خروج یهودیان از مصر، توسط موسی به خدائي پذیرفته بودند، به خداوندگار عالم و آدم رساندند. پس‌ازآن هم با سپردن این خدای ارتقاء مقام یافته: (خدای کوه سینا- خدای قوم یهودـ خدای عالم هستی)، به دو فرزند خلف خود مسیحیت و اسلام، خدای کوه سینا را به آفریدگار جهان هستی رساندند.

 گفتنی است که قوم یهود بعد از یگانه کردن خدایان توسطِ زرتشت، دانسته و یا نادانسته چند نماد ماندگار هم در اعتقادات مردم ابداع کردند.

الف: «دیدار و گفتوگو باخدا».

ب: «برگزیدگی توسط خدا به پیغمبری».

پ: «برپائی دین و مذهب به نام خدا».

ت: «نازل کردن کتاب راهنمای زندگی از جانب خدا»

در اینجا ممکن است اشاره‌ای به «مانی» و برگزیدگی او به پیامبری بشود که تبار آریائي داشت.‌ باید گفت: مانی زاده شده و تربیت‌یافتهٔ بین‌النهرین مرکز رشد و نمو انبیاء یهود بود، لذا تحت تأثیر و پیروئی از آنان خود را پیامبر نامید که ربطی به آریائي بودن دین او ندارد.

این مطلب را هم باید اضافه کرد که در شرق که اقوام آریائي هم از ساکنین شرق محسوب می‌شوند، پیغمبر و یا پیامبری سابقه نداشت. بینشورانی مانند زرتشت، بودا، تائو (لائوتسه)، کنفوسیوس و غیره بودند که راه و روش زندگی را به مردمان خود می‌آموختند. کاری هم به دنیای دیگر نداشتند. چون باوری به زندگی پس از مرگ نداشتند که بخواهند مانند اقوام سامی به آن بپردازند. ازاین‌رو در شرق دین و مذهب وجود نداشت و هیچ‌یک از آئین گذاران شرق هم کاری به کار خدا نداشتند.

واقعیت امر این است که من خلاف نظر دکتر میترا مقبوله که می‌پندارید، فرافکنی می‌کنم و گناه مشکل خدا را به گردن ادیان سامی می‌اندازم، مقصر اصلی را در این امر خاص، اشو زرتشت، بینشور بزرگ ایران میدانم و به‌صراحت هم نوشتهام: «اگر اشو زرتشت خدای یگانه را ابداع نکرده بود، امروز ما با موهومی به نام خدا سروکار نداشتیم».

 چراکه ارتباط این‌گونه‌ای که ما پیروان ادیان ابراهیمی «یهودی و مسیحی و مسلمان» باخدا داریم، از زمانی شروع شد که اشو زرتشت خدایان متعدد را به یک خدا تبدیل کرد. پس‌ازآن بود که قوم یهود توانست با متوسل شدن به یک خدای مقتدر و همه‌فن‌حریف، دست به برگزیدگی و انتخاب پیغمبران و انبیاء قوم خود زد، دین سازی و مذهب بازی را رواج داد؛ زیرا تنها یک خدای یگانه می‌توانست پیغمبر انتخاب کند تا به اسمش دین و مذهب برپا سازند. وگرنه هر یک از پدیده‌های طبیعت که خدای خاص خود را داشت، می‌باید پیغمبر مربوط به حرفهٔ خود را داشته باشند،‌ مانند پیغمبر خدای آب و دین او، پیغمبر خدای باد و دین او، پیغمبر خدای عشق و زادوولد، جنگ و صلح، زمین و آسمان و خورشید و غیره و دین‌های آنان، الی‌آخر …

اما اینکه در زمان ساسانیان موبدانی مانند کرتیر چه فجایعی را مرتکب شده‌اند، من هم با دکتر میترا مقبوله هم باور هستم؛ و گفتنی است که رسمیت دادن به آئين زرتشت به‌عنوان آئين رسمی سلسله ساسانی که داستان جداگانه‌ای دارد، خود خطایی بس بزرگ بود که بیشتر هم جنبه سیاسی داشت تا جنبهٔ آئینی. بخصوص اینکه که زرتشت پیغمبر نبود و هیچ دینی را هم‌پایه‌گذاری نکرده بود. چنانکه در دو سلسله بزرگ هخامنشی و اشکانی که هر دو از پیروان آئين زرتشت بودند، سخنی از دین و مذهب در میان نبود و مردمان در زندگی خود از آئين زرتشت پیروی می‌کردند که آئین زیست و زندگی بود. همچنان که آئين مهر، آئين زروان، آئین بودا، آئين تائو، آئین کنفوسیوس و غیر هم آئين یا شیوهٔ درست زندگی کردن مردمان بودند و ارتباطی با دین و مذهب نداشتند.

این را هم به یاد داشته باشیم که بینشوران شرق، کاری به آئين زندگی پس از مرگ و رستگاری در دنیای آخرت نداشتند و تعلیم هم نداده‌اند که آن را هم سامیان ابداع کرده‌اند.

درواقع کشت و کشتار موبدانی مانند کرتیر هم در اثر پایه‌گذاری خدای یگانه‌ای بوده که زرتشت ابداع کرده بود. داستان کشتار دگر اندیشان هم که پیروان مانی باشند، در تائید نظر من است. ما این‌گونه کشتارها را نه‌تنها در ایران عهد ساسانی، بلکه در اوایل قرن سیزدهم نیز در اروپا (فرانسه) داشتیم که توسط پاپ اینوسنت سوم علیه کاتارها که آن‌ها هم از پیروان مانی محسوب می‌شدند، انجام گرفت که به‌مراتب از کشتار کرتیر خشونت‌بارتر بود. همچنان که کشتار زندیقان توسط مسلمانان در طول زمان جهان‌گشائی آن‌ها. ما همین امر را در زمان اخناتون فرعون مصر که خدای یگانه «آتون» را تبلیغ می‌کرد، خوانده‌ایم.

در پایان لازم به یادآوری است که خدای یگانهٔ زرتشت برخلاف برداشت‌های نادرست از آن، هیچ سنخیتی با خدائی ندارد که امروزه به‌عنوان خداوندگار عالم و آدم و پروردگار جهان هستی، توسط ادیان توحیدی تبلیغ می‌شود. خدای یگانه زرتشت برخلاف خدای سامیان نه دست دارد و نه پا، نه سخن می‌گوید و نه کتاب می‌نویسد، نه به تخت می‌نشیند و نه بخشنده است، کریم و رحیم و…هم نیست. پیغمبر و نبی هم ندارد و دین و مذهب هم بر پا نکرده است.

اهورامزدای زرتشت، نه جان می‌دهد و نه جان می‌ستاند. بهشت و دوزخ هم ندارد که با حوریان و غلامانش به پیروانش پاداش و با آتش و تازیانه منکرانش را عذاب‌ بدهد.

برای شناخت خدای زرتشت بایستی تنها نوشته‌های مانده از او «گاتا» ها را خواند و دریافت که خدای زرتشت چیست و چگونه است؛ و اگر خدای یگانهٔ او را با داده‌های علمی امروزه بسنجیم، به‌درستی درمی‌یابیم که دیدگاه این بینشور گران‌قدر در هزاران سال پیش چقدر با آگاهی‌های امروز بشر همخوانی دارد.

و نتیجه اینکه خدای یگانه زرتشت هیچ ربطی به خدای یکتائي که ادیان توحیدی آن را تبلیغ می‌کنند، ندارد.

در اینجا، من هم صمیمانه از بانو دکتر میترا مقبوله عزیز، نویسنده، پژوهشگر و عرفان شناس نامدار کشورمان سپاسگزاری می‌کنم که مرا به این تبادل‌نظر کشاندند تا پیش از چاپ پنجمین کتابم دربارهٔ خدا، اندکی بیشتر دربارهٔ این موهوم سخن بگویم.

پاریس دوازدهم اردیبهشت‌ماه ۱۳۹۹

هوشنگ معین زاده

مقاله قبلیکرونا در خوزستان بیداد می‌کند؛ تهران در وضعیت قرمز
مقاله بعدیاشد مجازات برای محمدعلی نجفی شهردار اسبق تهران
هوشنگ معین زاده
نام من هوشنگ و نام خانوادگی ام معین زاده است. تولد و نوباوگی - در 19آذر ماه سال 1316 در شهر تبریز پا به این جهان گذاشتم و مانند همه نوزادان بعد از لحظاتی چشمان حیرت زده ام را با ترس و لرزبه این دنیای وانفسا گشودم. از آمدنم راضی بودم یا نه، نمی دانم، اما مادرم می گفت به جای اینکه مانند همه نوزادان گریه کنم، جیغ می کشیدم و با جیغ و دادم گوش همه را برده بودم، انگار که از زاده شدنت راضی نبودی. کی می داند، شاید به این علت جیغ و داد می زدم که بر خلاف میل و خواسته ام مرا به دنیا آورده بودند. آیا در جایی که بودم احساس راحتی و امنیت بیشتر می کردم؟ آیا از اینکه مرا جا به جا کرده بودند نا راضی بودم؟ هیچ کس پاسخ این پرسش ها را ندارد، حتی خود آدم. اگر بخواهم روشنترنحوه آمدنم را بیان کنم، باید بگویم که آمدن من بر خلاف همه مردم، بخصوص کسانی که می گویند، در زمان تولد می خندیدند و یا تکبیر می گفتند و به وحدانیت خدا گواهی می دادند و حتی مانند آنهایی که به صورت طبیعی گریه می کردند، نبود، من فقط جیغ می کشیدم و فریاد سر می دادم. امیدوارم که خوانندگان نپندارند که منظورم از مطرح کردن جیغ و داد کشیدنم در زمان تولد، خود بزرگ جلوه دادن یا آنرا به حساب معجزه ی تولد یافتن خود گذاشتن باشد،.نه! خود من فکر می کنم دلیل جیغ زدنم ممکن است در اثر بد خلقی و عصبانیت مامایی باشد که مرا به دنیا می آورد. به این گونه که احتمالاٌ آن زن بد کردار بخاطرناراحتی از مادرم، بی آنکه کسی متوجه باشد بشگونی از من گرفته بود یا اینکه بعد اززاده شدنم که مطابق معمول باید به پشت نوزاد کف دست بزنند که به نفس کشیدن بیفتند، مامای بد جنس این کف دستی را کمی محکمتراز حد معمول زده بود و یا هر کاردیگری که مرا واداربه جیغ و داد زدن کرده بود. بگذریم ازاین زاده شدن و این جیغ کشیدن کذایی که بالاخره هم نفهمیدم سبب آن چه بود. کودکی : کودکی من مانند کودکی همه کودکان بود. به روایت کسانی که مرا در آن عهد و ایام دیده بودند، هیچ نوع عمل یا حرکت غیر عادی از من سر نزده بود. به عبارت دیگر در تمام طول ایام کودکی، نه معجزه ای از من دیده شد، نه کراماتی به ظهور رسید و نه کار خارق العاده ای سر زد. خود من هم تا مدت ها از این بابت نه گله ای داشتم و نه شکایتی می کردم. اما وقتی که بزرگتر شدم و شنیدم، بعضی از بزرگان جهان از همان دوران کودکی کارهای عجیب و غریبی کرده بودند، شروع کردم به غصه خوردن و از اینکه من هم مانند آنها تا به دنیا آمدم، نگفته ام «لا اله الی الله» یا « الله و اکبر» و یا مانند عیسی زبان نگشوده و سخن های بزرگانه به لفظ شریف نیاورده ام، غمگین بودم و به کودکیم که نمی توانم بدان بنازم و ببالم تاسف می خوردم و به خود می گفتم : کاش من هم کاری کرده بودم که کودکان دیگر قادر به انجامش نبودند. یادم هست بعد از خواندن قصه زاد روز پیغمبر اسلام و معجزاتی که می گویند در آن روز بزرگ رخ داده است، مانند شکستن سقف کاخ کسرا، خاموش شدن آتش آتشکده فارس، شروع به جستجو و تحقیق کردم. با انجمن های زردشتی و با پژوهشگرانی که در باره این آئین تحقیق کرده اند به مکاتبه پرداختم و پرسشم هم این بود که آیا در ساعت هشت و بیست و سه دقیقه بامداد روز 19 آذر ماه 1316 آتش هیچ آتشکده ای خاموش شده بود یا نه؟ که البته با بی مهری تمام هیچ یک از آنها پاسخی به پرسش من ندادند. زمانی هم در گاهنامه های کشورهای مختلف به دنبال فرو ریختن سقف قصرهای سلاطین و یا خراب شدن گنبد مساجد و کلیساها و کنیسه ها و غیره می گشتم که در این جستجوها هم چیزی به دستم نیفتاد که بتوانم آنرا به عنوان معجزه روز تولد خود بشمار آورم. وفتی این حسرت به دل مانده ام را برای یکی از دوستان پیر خود بازگو کردم، پیر مرد فرزانه با توپ و تشر به من گفت : - مرد حسابی نوزاد که حرف نمی زند! نوزاد که نمی تواند دستش را پشت گوشش بگذارد و اذان بگوید! نوزادان حتی پدر و مادرشان را که در کنارشان حضور دارند نمی شناسند، چطور می توانند خدایی که حضور ندارد و همیشه هم غایب است بشناسند و به وحدانیت او شهادت بدهند! این دوست پیر آنقدر در باره ناتوانی نوزادان بنی آدم برای من موعظه کرد که از پندار ساده لوحانه خود سخت شرمنده و ناچار شدم حرف و حدیث هایی که در باره معجزات زمان زاده شدن بعضی ها، بخصوص پیغمبران و امامان عزیز می زنند همه را منکر شوم و گناهی دیگر بر جمع گناهان بی حد و حصر خود بیافزایم . با این همه ناچارم اعتراف کنم که مدت ها از اینکه زایش من بدون هیچ حادثه و اتفاقی رخ داده است، به شدت غمگین بودم و به خود می گفتم کاش یا به دنیا نیامده بودم! یا در وقتی زاده می شدم که یک اتفاق عظیم و جلیلی رخ داده بود که بتوان آنرا به عنوان معجزه زاد روز تولدم قلمداد کنم و از این بابت پیش این و آن پزی بدهم! اما افسوس که چنین نشد ..... جوانی و تحصیلات : تحصیلات ابتدای خود را در تهران دبستان ترقی و تحصیلات متوسطه ام را در دبیرستانهای اقبال و سعید تهران و دبیرستان فرخی آبادان به پایان رساندم و در سال 1336 دیپلم ریاضی خود را از دبیرستان فرخی آبادان گرفتم. سال 1337 وارد دانشکده افسری و در سال 1340 به درجه ستوان دومی نائل و خدمت نظامی خود را آغاز کردم. دوران خدمت افسری: خدمت افسری خود را درنیروی دریایی شاهنشاهی شروع و در طول سالهایی که دراین نیرو بودم در پادگان ها و سمت های مختلف انجام وظیفه کردم ،دو سالی نیز به عنوان سرپرست دانش آموزان نیروی دریایی به ترکیه رفتم که ضمن سرپرستی دانش آموزان دوره ناوبری را در نیروی دریایی ترکیه گذراندم. پس از بازگشت از ترکیه شش ماه به ماموریت کشوراردون هاشمی و پس از آن به مدت چهار سال در کشور لبنان انجام وظیفه کردم.. دوران خدمت غیر نظامی : در سال 1355 بنا به درخواست سازمان بنادر برای تصدی پست مدیر عاملی کشتی رانی اروند رود که قرار بود با همکاری ایران و عراق تشکیل گردد، ازارتش به وزارت راه منتقل و به سمت مشاور مدیر عامل سازمان بنادر منصوب شدم. با روی کار آمدن دولت شریف امامی بنا به درخواست وزیر مشاور در امور اجرایی و پیگیری نخست وزیر به نخست وزیری منتقل و در پست مدیر کل امور اجرایی و پیگیری نخست وزیر مشغول انجام وظیفه شدم. در همین سمت با آخرین نخست وزیران ایران، ارتشبد ازهاری و شاهپور بختیار نیز همکاری کردم که با سقوط دولت شاهپور بختیار به خدمت من نیز پایان داده شد. سه ماه بعد از انقلاب من هم در پی تعقیب های مکررمامورین جمهوری اسلامی که مدام در پی من بودند و مرا نمی یافتند، ناچار شدم از راه کوه به ترکیه بگریزم و از آنجا به پاریس بیایم . اکنون هم دوران هجرت خود را در این کشور ادامه می دهم تا کی باشد که هجرت من نیز مانند هجرت پیشینیان به پایان برسد یا اینکه عمری را که با جیغ زدن آغاز کرده ام با جیغ زدن هایی که در سر پیری شروع نموده ام به پایان برسد......