ناپلئون بناپارت: ” هر چه کشوری بیشتر مذهبی باشد، جنایات در آن بیشتر است”!

0
441

عنوان بالا، که از جملات مشهور سردار پیروز فرانسه ناپلئون بناپارت می باشد؛ را نه فقط او گفته است، بلکه پادشاه میهن پرست کشورمان، رضا شاه بزرگ سرسلسله حکومت پادشاهی ایرانساز پهلوی، و بسیاری دیگر از فرزانگان ایران مان، که استقلال ، تمامیت مرزهای ایرانزمین ، و رهائی ملتی بزرگ از خرافه های آکنده از شرک و بت پرستی، و دوری گزینی از آفریدگار یگانه، بدان ایمان راسخ داشته و دارند؛ و برای ایشان از والاترین باورهای آنها بوده و هست؛ با بیانات و دیدگاه های روشنگرایه خویش تثبیت نموده اند.

 هم اکنون، بعد از به پایان رسیدن سی و هشتمین سال از حضور نکبت اثر آخوند در ایران، (که برخی از هم میهنان سی و هفت سال می گویند؛ که در اشتباه آشکاری قرار دارند.) ما و سایر هم میهنان مان، نیز این مهم را همچنان با جان و دل باور بداریم؛ و در هر فرصتی آن را بیان کنیم. ما می کوشیم،  که با نشان دادن ایمان بری از هر نوع شائبه های بیگانه پرستی خودمان، گرانقدر بودن عدم وابستگی به دیگران را، برای خود و هم میهنان مبارز برون و درون مرزهای کشورمان،  آشکارتر و مبرهن تر، به دشمنان قسم خورده خود و سامانه ی آریائی ایران اهورائی مان، نشان بدهیم که نه حکومت دینی در میهن مان را قبول داریم. و نه اجازه می دهیم که ایرانیان فریب خورده و پیوسته به این آئین اهریمنی، بیش از این در چنگال دیوان جنایتکار رژیم قاتل پرور جمهوری ننگین اسلامی اسیر و زندانی باشند!

شما را نمی دانم، اما خودم به وضوح در دوران کودکی و نوجوانی ام، شاهد بودم هنگامی که آخوند روضه خوان، سوار بر الاغ یا خرش(الاغ نام نر این چهارپا است و خر نام ماده آن، < جهت دانستن جوانانی که شاید آگاهی یافتن به چنین چیزهائی برای شان مهم باشد؛ که تفاوت الاغ و خر در چیست؟>) به درب خانه ای که باید با گرفتن یک تومان یا پانزده ریال در آنجا روضه می خواند؛ و ساکنان آن خانه و میهمان های شان را به تباهی خرافه پرستی آلوده می نمود. صاحب خانه نادان، با احترامی که شایسته آن آخوند کودن و تازی تبار نبود؛ از وی استقبال می کرد و بلافاصله یک دسته هویج و یا چند تکه پوست هندوانه و خربزه هم جلوی خر ملا می گذاشت. تا در طول مدتی که آخوندک روضه خوان، به شستشوی مغزی آنها مشغول بود؛ حیوان اش هم که به پندار من آدم تر از آن صاحب خرفت و شاگرد شیطان خویش بود؛ سرش به آخور اهدائی صاحبخانه گرم بشود. و تدارک بینندگان مراسم روضه خوانی های هفتگی و ماهانه آنجا، کمال احترام غیر ضروری به آن ملای بی اعتبار، و حتی حیوان اش را نیز به نمایش بگذارند!

بعضی از شما، به ویژه جوان ترها ندیده و نشنیده و نمی دانید؛ که آخوند در کشور ما از چه مرتبه ای برخوردار بود. غیر از استیلای چند قرنی تازیان در ایران، تمسک بی منطق شاهان سلسله صفویه و قاجاریه به مذهب شیعه، چنان بر مردم ما تأثیر کرده بود؛ که می پنداشتند اگر ذره ای از احترامی که برای این جانور دوپا قائل می شوند کم بگذارند؛ دودمان شان برباد می رود و روزگارشان سیاه می گردد. که البته همین امر نیز از تلقیناتی بود که خود همین اهریمن محوران دروغپرداز، بر اندیشه های ایرانیان مستولی کرده بودند. تنها کسی که به درستی و در حد کمال به واقعیت موجودیتی مانند آخوند پی برده بود؛ و با تمام وجود خویش در صدد پاکسازی افکار ایرانیان دینزده و خرافه پرست برخاست؛ اعلیحضرت رضا شاه بزرگ بود. که در نهایت تأسف، خود مردم ایران هم نفهمیدند که آن یگانه تاریخ ایرانزمین، چه نیکو می اندیشید و چه منطقی با آنان برخورد می نمود؟!

در میانه دوران کوتاهی که او پادشاهی ایران را بر عهده داشت؛ یکی از اعتراضات ملاها به حکومت وی، باز بودن محلی به نام ” ناحیه ” یا ” شهرنو” در جنوب شهر تهران بود؛ که تعدادی از زنان روسپی در آنجا کار می کردند؛ و مردان مجرد یا …. به آن مکان آمد و شد داشتند. آخوندها می خواستند که ” ناحیه ” توسط و به فرمان رضا شاه بسته شود و از کار بیفتد. اما آن مرد درست اندیش، با یک برنامه بسیار هوشمندانه و سیاست مآبانه، به سرکردگان آخوندها آموخت و نشان داد؛ که لاطائلاتی که آنها در این مورد بیان می کردند؛ جز یاوه سرائی و بیان خزئبلات نبوده و نیست. داستان از این قرار بود، یک بار آن پادشاه بزرگ و دوراندیش به مسؤل دربار شاهنشاهی امر نموده بود؛ که سرکردگان و دم کلفت های آخوندها را به یک میهمانی شاهانه دعوت بکنند. به همین مناسبت عده ای از مهم ترین آخوندهای پایتخت، به کاخ سلطنتی رفتند تا از میزبانی اهالی قصر برخوردار شوند. میزهای خوراکی لذیذ و نوشیدنی های گوارا، تاب و توان و عزت نفس آخوندهای شکمباره را در هم نوردید؛ و اختیار را از کف شان ربود. تا جائی که می توانستند از آن خوراک ها و نوشیدنی ها مصرف کردند و به معده های بیچاره شان امان استراحت کردن را ندادند!

پیش از ورود میهمان ها به درون کاخ، پادشاه فهیم ایران به مسؤل و مدیر داخلی تشریفات دربار گفته بود؛ که در طول تمام ساعاتی که آخوندها در دربار مشغول حرام کردن نعمت های پروردگار یکتا بودند؛ درب همه توآلت های آنجا قفل باشد، تا آن میهمان های دروغگو و زیاده خواه و خدانشناس، بعد از آنهمه شکم چرانی و پرخوری، نتوانند از توآلت های کاخ استفاده بکنند!

چنین هم شد، آنها که نمی دانستند باید آنهمه خوردنی ها و نوشیدنی های لذت بخش را، در چشم یا دهان و یا گوش شان بگذارند؛ یکی یکی از سر میزها بلند می شدند، که از توآلت های قصر استفاده کنند. هنگامی که با درب های قفل شده آنها مواجه شدند؛ نزد مسؤل تشریفات دربار رفتند و به وی معترض شدند؛ چرا این توآلت ها را قفل کرده اند؟ آن مسؤل نیز از سوی رضا شاه بزرگ فرمان داشت؛ که به آنها پاسخ بدهد: ” شماها فقط معده تان پر شده، چنین بی تاب شده اید و نمی توانید جلوی خودتان را بگیرید. چگونه انتظار دارید، که جوانان کشور که کل وجودشان، به ویژه بخش های جنسی ایشان از غریزه های جنسی آنان انباشته می باشد؛ جهت تخلیه نمودن آنهمه انرژی جنسی، و خاموش کردن آتش آنهمه شهوتی که در وجودشان هست. جائی برای اطفاء حریق جنسی خویش نداشته باشند؟ آیا باید آنها را بدون امکانات رها نمود؛ تا به جان دخترها و زنان شما بیفتند؛ تا خودشان را از فشار شهوات و غرائز جنسی خودشان نجات بدهند؟ ” !

وقتی که مسؤل دربار، فرمایشات پادشاه دوراندیش و حقیقت نگر پهلوی را، برای آخوندهای نادان بازگو کرد و آنها را توجیه نمود. قفل های توآلت های کاخ را باز کرد، تا مورد استفاده آن مفتخورهای شکم پرست قرار بگیرند. از آن پس، فکّ آن بی خردان، نسبت به چرائی باز و فعال بودن ” شهرنو” در جنوب تهران بسته شد؛ و هیچیک از آنان به خودشان اجازه ندادند؛ که بیش تر در آن در باره و آن محل زبان به اعتراض بگشایند. چنانچه بعد از انقلاب شوم اسلامی هم مشاهده گردید؛ پس از آن که تمام محلات ارضای جنسی در کشور و نیز ” شهرنو ” در تهران تخلیه و درب آنها بسته شد؛ چگونه در هر کوچه و خیابانی از سراسر ایران بزرگ، چندین عشرتکده مشغول به چنین فعالیت هائی گردیده اند؟!

آنها(آخوندها به فحشای اسلامی که همان صیغه کردن است بسیار معتقدند، تا جائی که خودشان هم به جز همسران رسمی خویش، چندین زن صیغه ای نیز دارند. ولی ای کاش که نهایت بدی و چشم پلشتی و بدکرداری این قوم بی منطق و بی قانون، در همین کار ایشان خلاصه می گشت. اما مشاهدات ما از جنایات فراوانی که اینها در طول این سی و هشت سال مرتکب شده اند؛ کاملا به ما آموخته و می آموزند. چرا رضا شاه بزرگ نسبت به این گروه آن دیدگاه های منفی که ریشه در حقیقت دارند را داشت؟ یا چرا ناپلئون بناپارت بزرگ، آنچنان به درستی گفته است: ” هر چه کشوری بیشتر مذهبی باشد، جنایات در آن بیشتر است” ؟!

محترم مومنی

مقاله قبلیتیم ملی فوتبال ایران با لباس سفید مقابل عمان به میدان می‌رود
مقاله بعدیشمار کشته شدگان انفجارهای بروکسل به ۳۵ نفر رسید
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.