میهن دوستی دکتر محمد مصدق

0
225

“اين مملکت وطن ماست، مال ماست ” (دکتر محمد مصدق)

دکتر محمد مصدق در ۲۹ رجب ۱۲۹۹هجری قمری برابربا ۲۶خرداد ([1]) ۱۲۶۱ خورشيدی و برابر با ۱۶ ژوئن ۱۸۸۲ ميلادی در تهران پا به جهان گذاشت و پس از ۸۷ سال زندگی پر بار و پر فراز و نشيب، در تيرگی های شبی که به ۱۴ اسفند ۱۳۴۵خورشيدی می پيوست در بيمارستان نجميه ی تهران که موقوفه ی مادرش نجم السلطنه بود، با چشمی پر از دريغ و غم هم ميهنان خود که همچنان در بند عدم استقلال ايران گرفتار بودند، ديده از جهان فروبست.
مصدق جوهر استقلال و درخشان ترين ستاره ی آسمان آزادی و استقلال ايران و نيز راهنمای فردای ميهن ما ايران است. زندگی سياسی پر تلاش و بيدارگر دکتر مصدق با انقلاب مشروطيت آغاز می شود و با پيروزی نهضت ملی به بار می نشيند البته پس از درگيری های فراوان با سرسپردگان بيگانگان؛ تبعيد و زندان و خون دل خوردن ها. اين تلاش ها با بيست وهشت ماه نخست وزيری بر پايه ی آزادی، دموکراسی و قانون که در تاريخ ايران بی نظير است به اوج می رسد. دست انگليس ها را از غارت نفت و ديگرمنابع ميهن ما کوتاه و آن ها را با خواری از ايران بيرون می کند و بالاخره با ملی کردن نفت به استقلال ايران معنای عملی می بخشد. برقراری حکومت ملی نويد آينده ی درخشان، سربلندی و آزادی برای ايران بود. شوربختانه تلاش های دکتر مصدق با کودتای نظاميان وابسته در۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برضد قانون اساسی و به کمک آخوندها و ديگر بيگانه پرستان با سرکردگی انگليس و با دلارهای آمريکايی، با زندان و محروميت از فعاليت های اجتماعی و مرگی پر حسرت پايان پذيرفت. می توان گفت نزديک به چهارده سال پايان زندگی مصدق در زندان و دور از زندگی اجتماعی گذشت. اما او بذر آزادی و استقلال در ايران را آنچنان پراکنده است که تا نامی از ايران هست، ثمر و اثر آن از بين نخواهد رفت.
آقای هدايت متين دفتری نوه ی دختری دکتر مصدق در دفترهای آزادی ويژه ی مصدق که با کوشش و هزينه ی خودش منتشر می سازد، درباره ی سال های آخر زندگی دکترمصدق، در شماره ی پائيز۱۳۸۰ چنين می نويسد:” چهارده سال پايان عمر را دکتر محمد مصدق در زندان ودر محاصره ی قراولان مسلح، دور از مردمی که به آزادی و استقلال آن ها عشق می ورزيد گذراند. هرگز قلب او از اميد به پيروزی نهضت ملی خالی نشد و تا آخرين لحظه ی زندگی استقامت به خرج داد. برای مبارزان نهضت ملی، مقاومت مصدق تا پايان عمر بسيار آموزنده بود. او که با تمهيدات استعماری از خيل وفاداران و سربازان ملی به دور افتاده بود نه تنها تسليم نشد بلکه با راهنمايی های خردمندانه اش نشان داد که تا چه حد نسبت به آينده ی نهضت ملی احساس مسئوليت می کند. به عنوان مثال، در مکاتبه ای با سازمان دانشجويان جبهه ی ملی ايران که اعضای آن از رهبری جبهه ی ملی دوم آزرده بودند، پس از تقدير و دلجويی و قبل از امضاء نگاشت: “ کسی که شما را دوست دارد “. و پاس داری از راه رفته را با اين کلمات که “ اميد و آتيه ی ايران به نسل جوان است “ در نوشته ای به نسل جديد سپرد.”
شوربختانه نسل جوان پس از مرگ دکتر محمد مصدق به جای آن که راه و روش او را سرمشق قرار دهند و مانند مصدق از راه مبارزات مدنی و سياسی برای کسب حاکميت ملی مبارزه کنند، چه از چپ و چه از راست به مبارزه ی مسلحانه روی آوردند و از مردم و خواست های ملموس و روزانه ی آنان دور شده ومنزوی گرديدند. مبارزان و کوشندگان راه آزادی پس از بيست هشت مرداد ۱۳۳۲ يکی يکی در دام جلادان ديکتاتوری وابسته افتادند و نابود شدند تا جايی که در آستانه ی رستاخيزمردم، در بهمن ۱۳۵۷ سپاهی که سرداران پيشتاز خود را از دست داده بود به تصرف شيادان مردم فريب و واپس گرا؛ يعنی فداييان اسلام و آخوندها درآمد. آخوندهايی که درسايه ی شاه اسلام پناه پرورش يافته بودند. همان هايی که شرکای جيره خوار کودتای ننگين ۲۸ مرداد ۳۲ بودند و يک بارديگر فرصت يافتند تا همه ی آرمان های صد ساله ی مبارزات ملی و مردمی را به دست پيروان شيخ فضل الله نوری و جيره خوارانِ انگلیس و غارتگران جهانی، به نابودی بکشند.
در يک صد سال گذشته دکتر مصدق اصيل ترين و برجسته ترين نماينده ی نسلی است که پرچم انقلاب مشروطيت را به اهتزاز در آورد و در تمام طول زندگی پربارش به پاسداری از آرمان های انقلاب مشروطيت ادامه داد و از هيچ خطری نهراسيد. مصدق در خانواده ای ميهن دوست ارزش های فرهنگ ايرانی را به خوبی دريافت و با دانش هايی که از مکتب ليبراليسم و آزادی خواهی اروپای قرن نوزدهم که از انقلاب کبير فرانسه سرچشمه گرفته بود، سيراب شد. او تا پايان عمر بذر انسان دوستی و ميهن پرستی را در ايران پراکند. گفته ها و کرده های وی مسئولانه و بشر دوستانه بوده است. دکتر مصدق ايران را همچون خانه ی خود و مردم ايران را فرزندان، خواهران و برادران خود می دانست. او در بيست و هشت ماه دوران حکومت ملی نه تنها گزارش کارها و تلاش های خود را در راه سربلندی ملت ايران به نمايندگان مجلس می داد بلکه هميشه از هر فرصتی استفاده می کرد و حساس ترين و پنهانی ترين اسرار دولتی را مستقيما از راديو در اختيار توده های مردم ايران قرار می داد. او هرگز احترام و عشق خود را نسبت به ملت بزرگ و ارزشمند ايران از دست نداد و با دلی سرشار از عشق به ايران و چشمی پرحسرت از ناتوانی خود به دليل زندانی بودن، ديده از جهان فرو بست.
دکتر مصدق نمونه ی يک ايرانی آگاه، باورمند و وفادار به انسانیت و ملت ايران است. بازمانده ی نسلی که انقلاب مشروطيت را پايه ريزی کرد باور و آرمانی جز انسان دوستی نداشت. آن ها به تئوری های فرا مليتی، انترناسيوناليستی و پان اسلاميسم آلوده نبودند. با اشاعه ی تئوری های التقاطی سياسی که توسط احزاب سياسی دانسته و ندانسته به جوانان ميهن ما القاء گرديد، گرامی دانستن جان آدمی، مردم دوستی و ميهن پرستی از فرهنگ سياسی ما زدوده شد و با التقاطِ ايسم های گوناگون راه مردم دوستی به بيراهه کشيد. تلاش های سياسی با تئوری های پوچ و ضد ايرانی بی محتوا و بی هدف شد. با شکست دست آورد های بهمن ۵۷ حاکمان بی وطن کوشيدند تا به بهانه ی دين، وطن دوستی را خوار بشمارند، ملی ها را ملحد بنامند و اسلام را فراتر از مردم و ميهن قرار دهند. در نتيجه آرمان های ميهن دوستانه و بشردوستانه ی انقلاب مشروطيت به دست فراموشی سپرده شد.
علی اکبر دهخدا ازسرداران پيشتاز انقلاب مشروطيت که از دوستان و هم رزمان دکتر مصدق بود و مردم ايران و فرهنگ ارزشمند آن را گرامی می داشت و زندگی خود را در راه اعتلای فرهنگ ايرانی نثار کرد، آرمان ميهن دوستی خود را چنين بيان می کند:
هنوزم ز خردی به خاطر درست
که در لانه ی ماکيان برده دست
به منقارم آنسان به سختی گزيد
که اشکم چو خون از رگ آن جهيد
پدر خنده بر گريه ام زد که هان
وطن داری آموز از ماکيان
وطن داری آموختن از ماکيان؛ هم سنگ و برابر با همان سخن نغز دکتر مصدق است که گفت: “ اين مملکت وطن ماست، مال ماست!”. وطن همان خانه، کاشانه و زادگاه است همان است که مرغان و جانوران نيز از آن حراست و حفاظت می کنند. من در اينجا از آقای محمد حسيبی هم رزم گرامی و پيش کسوت خود اجازه می خواهم تا پاره ای از عين نوشته ی ايشان را در اينجا بياورم و پندهايی را که از نوشته ی دکتر مصدق و مکتب سياسی او گرفته ام بازگو کنم. آقای محمد حسيبی در ۱۴ اسفند ۱۳۸۵، سالروز مرگ دکترمصدق، زيرعنوان ” اين مملکت وطن ماست، مال ماست، بايد تو خدمت خودت را به آن بکنی، از دست تو اگر کاری برمی آيد بايد انجام دهی… ” در سايت چه بايد کرد، نوشته است، در يک بخش آن می نويسد: “… برای درک بهتر از هدف بزرگ دکتر محمد مصدق که کم تر ايرانی در دوران فداکاری های وی به آن پی برد و متأسفانه امروز هم در ميان ما کم تر کسی بدان پی می برد به خاطره ای که ايرج اسکندری در صفحه ی ۱۸۵ خاطرات خود (تهران: مؤسسه ی مطالعات و پژوهش های سياسی، ۱۳۷۲) نوشته به شرح زير نگاه کنيم:
او می نويسد:
“ يک روز در منزل خودم بودم. تلفن کردند. رفتم پای تلفن، ديدم دکتر مصدق است. گفت که می خواهد از من ديدن بکند… آمد منزل ما و بعد گفت: تو پسر ميرزا يحيی هستی، اين مملکت وطن ماست، مال ماست، بايد تو خدمت خودت را به آن بکنی، از دست تو اگر کاری برمی آيد بايد انجام دهی. آلان وضعيت اين است که شوروی ها آمده اند و نفت می خواهند، امتياز می خواهند مردم ايران اصلا از لغت امتياز بدشان می آيد و حق هم دارند. گفت: برای اين که لغت امتياز با مسئله ی استعمار جوش خورده و توی کله ی اين ها رفته، هرقدر هم که بگوئيم شوروی ها نمی خواهند استعمار کنند نمی توانند قبول کنند. اين اسم امتياز بی خودی است و آن را بايد بردارند. اگر اين ها نفت می خواهند خوب، چرا نمی خواهند با آن ها قرار داد فروش نفت ببنديم؟ ديگر چرا امتياز می خواهند؟ امتياز را بی خودی می خواهند. ما حالا می خواهيم امتيازات ديگر را لغو کنيم، تازه برويم و يک امتياز ديگر بدهيم به شوروی؟… من از تو می خواهم بروی و به اين ها بفهمانی و بگويی اگر موافق باشند من فردا در مجلس نطقی می کنم و ضمن آن پيشنهاد خواهم داد که امتياز نفت نباشد ولی قرارداد فروش نفت باشد… بعد که رفت من به سفارت شوروی تلفن کردم و گفتم يک مطلب مهمی است… رفتم آنجا. قبلا به علی اف گفتم که دکتر مصدق آمده با من صحبت کرده و مطلبی راجع به اوست. رفت به سفير گفت. او هم آمد گفت چيه؟ گفتم قضيه اين است که ايشان آمده و همچو صحبتی می کند… گفت بنشينيد و همين جا باشيد. من نشستم و او رفت. البته فهميدم که می خواهد از مسکو بپرسد. تقريبا نيم ساعت هم بيشتر طول کشيد که برگشت گفت بگوييد که پيشنهادشان را بکنند. “
همان گونه که می بينيم آنچه ايرج اسکندری نقل می کند عين سخن مصدق و انشای او نيست، بلکه گفتگويی است دوستانه که نقل به معنا شده است. رفتار و گفتار و هر سخن دکتر مصدق آموزشی است از وطن خواهی و انسان دوستی. مردم ميهن دوست ما بايد آن ها را فراگيرند و به کار بندند. او می دانست هر چه می گويد و هرچه می کند در تاريخ ثبت شده و می ماند و مردم ما آن ها را خواهند آموخت و آينده خود را بر پايه راه و روش های ميهن دوستانه بنا خواهند کرد. نمونه ای را که ايرج اسکندری در کتاب خاطرات خود آورده است از چشم اندازهای گوناگون قابل تأمل و تعمق است. من می توانم از آنچه دربالا آمده دريافت خود را بگونه ای که درزير می آيد بيان کنم:

• ايرج اسکندری یکی از سرکردگان حزب توده بزرگترين حزب مخالف دکتر مصدق بود و هرروز روزنامه های حزب توده زشت ترين و ناپسندترين ناسزاها و تهمت ها را به نادرستی به دکتر مصدق نسبت می دادند. اما دکتر مصدق بخاطر سعادت و خوشبختی ملت ايران آن ها را نديده و نشنيده می گرفت و آنقدر بزرگوار بود که زمانی که ضروری می دانست با پای خود به ديدن رقيب و دشمن سياسی خود، که از او کوچک تر بود، می رفت.
• همه می دانيم که راه رسمی گفت و گوی ديپلماتيک برای دکتر مصدق باز بوده و او می توانسته با شوروی ها تماس رسمی بگيرد اما تماس رسمی اثرات ديپلوماتيک خارجی و داخلی اش کم تر بوده است.
• رفتار او با ايرج اسکندری بزرگوارانه بوده و به رفتار يک پدر و يا آموزگار می ماند.
• نسبت ايرج را با پدرش (ميرزا يحيی) گوشزد می کند و او را به وطن دوستی و خدمت به ميهنش تشويق می نمايد.
• دکتر مصدق که با هيچ يک از بيگانگان سروسری نداشت و سر به آستان آنان خم نمی کرد علی رغم نزديکی ايرج اسکندری با سفارت شوروی، از اين رابطه ی ايرج اسکندری با شوروی ها حسن استفاده می کند و برای رساندن پيام خود به آنان بهره ی ميهن دوستانه می گيرد.
• در پيام خود قيد می کند که: “ اگر موافق باشند من فردا در مجلس نطقی می کنم و ضمن آن پيشنهاد خواهم داد که امتياز نفت نباشد ولی قرارداد فروش نفت باشد… “ يعنی همه چيز با اجازه ی نمايندگان مجلس خواهد بود و هيچ موضوع خصوصی در اين پيام خصوصی نهفته نيست.
• او می خواهد به سران حزب توده و مردم ما بياموزد که امتياز معنا و خاصيت استعماری داشته و با داد و ستد بازرگانی و فروش تفاوت دارد.
• سران حزب توده از ديرباز مبتکر، نظريه پرداز و طرفدار دادن امتياز نفت شمال به شوروی ها بودند و ازجمله احسان طبری در روزنامه ی ” مردم برای روشنفکران ” درآبان ماه سال ۱۳۲۳ می نويسد: “… که نواحی شمال در حکم حريم امنيت شوروی است… عقيده دسته سومی که من شخصا در آن دسته قراردارم اين است که دولت به فوريت برای امتياز نفت شمال به شوروی و… “[2] دکتر مصدق با رفتن به خانه ی اسکندری می خواهد با يک تير چندين نشان را يک جا بزند. از جمله؛ هم اين که سياست امتياز دادن به شوروی را از خط مشی حزب توده حذف کند و هم شوروی ها را وادارد از خواستن امتياز چشم پوشی کنند.
در راستای همین مبارزه بر ضد امتيازات خارجی بود که، او بالاخره پس از پنجاه سال مبارزه با پذيرفتن رياست کميسيون نفت در مجلس شورای ملی، کار ملی کردن نفت را به انجام رساند. در تاريخ ۱۷ اسفند ۱۳۲۹ مجلس شورای ملی پيشنهاد کميسيون نفت مبنی بر ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور را به اتفاق آراء تصويب کرد. روز ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ مجلس سنا رأی مجلس شورای ملی را تأييد کرد و به اين ترتيب استقلال کشور ما وارد مرحله ی تازه ای شد. روز ۲۹ اسفند بنا به تصويب نمايندگان مجلس در ايران روز ملی ايران ناميده شده است اما ملت ايران از سال ۱۳۲۹ تاکنون تنها دوبار در سال های ۱۳۳۰و ۱۳۳۱ توانسته است روز ملی خود را جشن بگيرد و اين روشن ترين گواه آن است که نه در دوران پهلوی و نه در حکومت ولايت فقيه، ایران دارای حکومت ملی نبوده است تا بتواند روز ملی خود را جشن بگيرد.
دکتر مصدق درعمل، نه با حرافی و تئوری بافی و بر خلاف شيوه ی متعارف سياست بازان، بلکه به راستی نشان داد که ملت ايران می تواند و بايد سرنوشت خود را به دست گيرد. او راه وطن داری و وطن خواهی را فرا راه ملت ايران قرار داد.
به اميد روزی که آرزوی دکتر مصدق و ملت ايران بر آورده شود و هر ايرانی به جای يک اتومبيل پيکان[3] و یا؛ ولی فقيه، صاحب حق رأی بشود و بتواند با انتخاب آزاد نمايندگان خود بدون دخالت اولياء و نظارت استصوابی بيگانگان، کشور و زندگی خود را سامان بخشد.
پايدار باد ايران آزاد و يک پارچه
برقرار باد آزادی
منوچهر تقوی بيات
بازخوانی و ویراستاری شده در تاریخ دوم دی ماه ۱۳۹۳ خورشیدی برابر با ۲۳ دسامبر ۲۰۱۴ میلادی ـ استکهلم

* ۲۹ اردیبهشت که بر سر زبان ها افتاده است با ۲۹ رجب سال ۱۲۹۹ قمری یکی نیست نگاه کنید به « یاد واره ی پنجامین سال ملی شدن نفت » شماره ی ۲۶ و ۲۷ دفترهای آزادی ویژه ی مصدق تابستان و پائیز سال ۱۳۸۰ صفحه ی ۱۷ زیر سرنوشته ی « زاد روز مصدق : چرا ۲۶ خرداد ؟ نوشته ی هدایت متین دفتری
[2] ـ روزنامه ی مردم برای روشنفکران ، مسئله نفت ، شماره ۱۲ مورخ ۱۹آبان ۱۳۲۳
[3] ـ اشاره به آگهی بازرگانی اتومبیل پیکان مونتاژایران ، در زمان محمدرضا پهلوی است که می گفتند به امید روزی که هر ایرانی یک پیکان داشته باشد.