ملت، گاهی مردم و گاهی نه !!

0
294

 مردم ایران از دیدگاه مسؤلان بی خرد جمهوری بدون منطق حکومت پلید اسلامی، همیشه مردم تلقی نمی شوند. برخی از آنها هم متأسفانه خودشان را مردم نمی دانند. اگر از سران خودخواه این رژم اهریمنی پرسیده بشود؛ چرا عده ای به خودشان اجازه داده اند؛ که سرخود بروند کنسرت یک هنرمند را به هم بریزند و تعطیل کنند؟ آن فرد مورد سؤآل قرار گرفته شده پاسخ می دهد: ” مردم نمی خواهند در کشورشان ابتذال وجود داشته باشد؛ مردم حق دارند که جلوی کارهائی که به زیان آنها و کشورشان است برخیزند؛ برای جلوگیری کردن از مواردی که مصلحت نمی دانند در کشورشان باشد؛ می روند با آن مقابله می کنند. ” به بیان ساده، اینها یک عده مزدور دولت را، که به حقوق ملت تجاوز می کنند را مردم می نامند. اما اگر از آنها بپرسید، خوب در سال 88 هم مردم می خواستند جلوی زیانی که به ایشان لطمه می زد را بگیرند؛ پس چه فرقی میان این مردم با آن مردم است؟ جواب می دهند: ” آنهائی که در آن سال به خیابانها ریخته بودند؛ چنین حقی را نداشتند. آنها فتنه گران بودند. ” فتنه گران بودند یعنی چه؟ یعنی کسانی مردم نیستند، یعنی آنهائی که باید اجازه می دادند تا متقلبانی که مسیر انتخابات ریاست جمهوری دولت دهم را، به نفع خودشان و به ضرر رأی دهندگان تغییر داده بودند؛ حق ایشان را ضایع کنند. وقتی که برای احقاق حق شان به خیابانها ریختند؛ از حیطه مردم بودن خارج شدند و به چاه ” فتنه گر ” نامیده شدن سقوط نمودند!

اینکه رهبر، رئیس جمهور، هیأت دولت، رؤسای قوای مقننه و قضائیه، مجلس خبرگان رهبری، شورای نگهبان، شورای مجمع تشخیص مصلحت نظام، امامان جمعه، امامان جماعت و…… چنین دیدگاهی نسبت به ملت ایران داشته باشند؛ تعجب برانگیز نیست. آنچه که موجب حیرت می گردد؛ وجود حقیقتی تلخ در ایران کنونی است؛ که خود مردم درون مرزهای میهن مان هم، خودشان را مردم تلقی نمی کنند !

مگر مسؤلان جمهوری خونخوار اسلامی، مغز خر خورده اند که به چنین شهروندانی بها بدهند؛ و ایشان را در زمره ی مردم تلقی بکنند؟ یک ضرب المثل قدیمی می گوید: ” آقا ، آقا از خانه بلند می شود. ” یعنی اگر ما خودمان به خویشتن و اعضای خانواده مان احترام نگذاریم؛ چگونه می توانیم از دیگران انتظار داشته باشیم؛ که به ما و اعضای خانواده مان، از سوی دیگران بها داده بشود و مورد احترام نیز قرار بگیریم؟!

یکی از علل و عوامل پذیرش پناهنده و مهاجر در کشورهای کوچک و بزرگ اروپائی، تأمین نیروی کافی انسانی جوان در مملکت شان است. آنها با پذیرش پناهجویان در کشورشان، اجازه می دهند که تولید مثل کافی در میهن شان وجود داشته باشد؛ و از این طریق جوانان زیادتری در سرزمین شان فعالیت بکنند. با توجه به قوانین مردم سالارانه حاکم در این ممالک، سالمندان آنها از امکانات گوناگون و مفیدی بهره مند می شوند؛ که واقعا در سنین کهنسالی، از شروع آن تا به انتها، نیاز به هیچگونه فعالیتی برای در آوردن پول که زندگی شان را بگذرانند ندارند. از اینرو بیشتر فعالان درون اجتماع را جوانان تشکیل می دهند. این افراد از پیر یا جوان، هم خویشتن خودشان را مردم تلقی می نمایند؛ و هم حکومت و دولت شان آنان را مردم می دانند.

سرزمین هزاران ساله کهن ما، به تنهائی به اندازه چند کشور اروپائی وسعت و گنجایش دارد. به همین نسبت نیز، از ویژگی های خاص فرهنگی برخوردار است. زمانی که کشوری اروپائی وجود نداشت؛ مملکت ما نیروی نظامی اش از دو گارد ویژه محافظ امنیت مرزهای کشور( گارد مردان – گارد زنان )، به اضافه لشگرهای آماده در سراسر مملکت( مملکتی که از یک سو تا میانه مصر کنونی، و از سوئی دیگر، تا آنطرف ماوراء النهر، و از دو جانب دیگر آن، تا میانه ی آسیای شرقی و جنوبی وسعت داشته است) از تمامیت ارضی میهن شان حفاظت می نمودند. چرا که آن مردم هوشمند و سلیم، خودشان هم خویشتن را مردم برمی شمردند !

تا زمانی که همه شهروندان ایرانی، به ویژه درونمرزی ها، از کیان مردمی خویش دفاع نکنند؛ و اجازه بدهند، که مشتی تازی تبار ملخ خوار بیابانگرد، که سرزمین باستانی و آبرومندشان را اشغال نموده اند؛ هر کجا که به نفع شان باشد آنان را مردم تلقی نمایند؛ و هر کجا که به زیان شان باشد، ایشان را از حیطه ی مردم بودن ساقط نمایند؛ استحقاق همین ستمهائی را دارند که به آنها روا داشته می شوند!

محترم مومنی

مقاله قبلیتلاش یک اصولگرای دلواپس برای حضور در جام جهانی‎
مقاله بعدی«جنگ جهاني زي 2» نويسنده گرفت
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.