مردم ایران در چه مرحله ای از آستانه تحمل خویش هستند؟! محترم مومنی روحی

0
216

نوع و شرایط درون و طبیعت موجودات زنده در چرخه هستی این جهان، مخصوصا نوع بشر، به چند عامل مهم بستگی دارد. نسبت شرایط محیطی که این جانداران در آن زندگی می کنند؛ و نیز موقعیت جسمانی و روانی آدمها، می توانند مشخص ترین علت ها در تغییرات شرایط زندگی آنها باشند. در میان علوم زیست شناسی و روانشناسی، دانشمندان متخصص در این امور، تاثیر محیط بر نوع برخوردهای یک موجود زنده به ویژه انسان در پیرامون وی را، یک واکش طبیعی از سوی آدمی، نسبت به آنچه که در اطراف وی جریان دارد تلقی می کنند. البته که محیط می تواند؛ نوع زندگی یک فرد را دگرگون سازد. اما باید دید، که کدام ویژگی محیطی خواهد توانست؛ در این رابطه بیشتر اثرگذار باشد؟ شرایط آب و هوائی و آنچه که در پدیده های طبیعی وجود دارند؛ هیچگاه قابل پیش بینی و جلوگیری و مقابله با آنها را برای ما به وجود نمی آورند. ولی درون محیط های شهری و مکان های زندگی کردن آدمی، می توان فاکتورهای زیادی را مشاهده نمود؛ که تاثیرات مستقیمی بر روی رفتارهای ناپسند یا متعارف افراد ساکن در آن میحط را ایجاب می کنند. که مهم ترین آنها، میزان آسایش جسمانی و آرامش روحی ساکنان یک محیط اجتماعی را رقم می زنند!

از جمله این تاثیر گذاران، مسؤلان گردانندگی یک سامانه اجتماعی در یک روستا، شهر، استان و یا یک مملکت می باشند. هر چه که این افراد به کارشان آگاه تر و مسؤل تر باشند؛ به همان میران ساکنان آن جامعه بشری، آسوده تر و خوشبخت تر به زندگی ادامه خواهند داد. عکس آن نیز صادق است. هر قدر که مدیران اجرائی و بقیه مسؤلان یک سرزمین، از دانائی و توانمندی های اخلاقی و فکری بی بهره تر باشند؛ موقعیت زندگی مردم در آن چرخه هستی، بی فایده تر و ناسودمند تر و خالی از آسایش جسمی و آرامش روحی ساکنان آن دیار خواهد بود!

این نتیجه گیری منطقی در حدی از حقیقت جای دارد؛ که متخصصان تعلیم و تربیت، آن را مهم ترین عامل محیطی بر روی زندگی مردمان یک جامعه، و نوع نگرش ایشان به شرایط زندگانی خود و اطرافیان شان می شناسند. شما را نمی دانم، اما من خودم به یاد می آورم؛ که در دوران کودکی و نوجوانی و جوانی ام در میهن عزیزمان، بسیار کم پیش می آمد مردمی را ببینم؛ که نسبت به همدیگر بددهنی و فحاشی بکنند. اما اکنون این مورد چنان رواج دارد و مورد استفاده همگان می باشد؛ که حتی در برخی از فیلم های سینمائی یا سریال های تلویزیونی تولید داخلی، می توان به آشکارا، به کارگیری انواع کلمات زشت و غیر مؤدبانه را، از زبان هنرپیشگان آن فیلم ها شنید. بدیهی است که در میان تماشاجیان این آثار فرهنگی!!! در میهن مان، افرادی زیر سن تمیز و تشخیص هم باشند؛ که بدون کم ترین اندیشه ای نسبت به زشت و بی ادبانه بودن آن جملات، این امور غیر اخلاقی را، از هم میهنان هنرمندشان!! بشوند؛ خیلی زود هم آنها را یاد بگیرند و مورد استفاده خودشان قرار بدهند!

به طور قطع و یقین، هیچیک از دست اندر کاران فاسد و دارای خلق و خوی بری از ویژگی های اخلاق پسندیده بشری رژیم اشغالگر آخوندی، هرگز به این خصوصیات غیر اخلاقی پدید آمده در ایران کم ترین بهائی نمی دهند؛ و جهت مداوای چنین بیماری های مسری اجتماعی در میان مردم، کم ترین تلاشی هم نخواهند نمود. پس چه باید کرد؟ اجازه بدهیم که کودکان و نوجوانان مردم در میهن مان، با همین شرایط ضد اخلاقی رشد بکنند و بزرگ تر بشوند؟ یا برای ایجاد کردن تغییرات مفید اخلاقی در میان ایرانیان در کشورمان، به کاری بپردازیم که حس میهن پرستانه مان به ما نهیب می زند و فرمان می دهد؟!

به همین امکانات و سیستم های اینترنتی مختلف، که مردم ایران هم در آنها فعالیت های چشمگیری دارند توجه بفرمائيد. کافی است که یک هم میهن بر روی پیج خودش در فیسبوک، یک موضوع تحریک کننده اخلاقی را بگذارد. آنگاه خواهید دید؛ که سایر ایرانیان، در نهایت تاسف حتی زنان ایرانی، با چه واژه های بری از اخلاق بشری و مخالف با تربیت اصیل ایرانی، در آن رابطه به فحاشی و اظهار نظر می پردازند؛ که حتی این رکیک گوئی های شان، در محله « چاله میدان » تهران قدیم نیز، به وسیله جاهلان و بابا شمل ها و لات و لوت های آنجا مورد استفاده قرار نمی گرفتند!

از نخستین سال تاسیس این رسانه اینترنتی، و به کار گرفته شدن آن در سراسر گیتی، یکی از دوستان همرزم مرا با آن آشنا نمود. خودش هم پیجی به نام من در فیسبوک برایم گشود. از همان ابتدا نیز به این موضوع غیر اخلاقی در میان هم میهنان گرامی پی بردم؛ و همه روزه تعدادی از این موارد به نظرم آمده است. در طول اینهمه سال می پنداشتم، که چنین غیر مؤدبانه حرف زدن و با یکدیگر مراوده داشتن برخی از کاربران ایرانی فیسبوک، با مشاهده واکنش های مؤدبانه دیگر کاربران ایرانی در این رسانه اینترنتی، روش های بد کلامی خود را عوض بکنند؛ و از به کار بردن جملات ناپسند در واکنش های نوشتاری خویش، بی اندیشند و کاری بکنند. ولی متاسفانه هر چه که پیش تر می رویم؛ زیادتر به این نتیجه می رسم. که آستانه تحمل مردم ایرانزمین، حتی آنهائی که در برون از مرزهای میهن مان هستند و زنگی می کنند. چنان تنگ و دور از بردباری ایشان گشته است؛ که فقط بر روی سیستم های عصبی آنها تاثیرات مستقیم نگذاشته، بلکه بر روی ادبیات ایشان نیز، آنقدر اثر منفی داشته که به خودشان اجازه می دهند؛ که هر یاوه ای را به کار ببرند؛ و با هر نحو غیر اخلاقی با همدیگر صحبت بکنند!

آستانه تحمل را چرا به کار گرفته ام؟ این عبارت را در دوران جوانی ام، هنگامی که در مرحله ای از تحصیل می بایست که چهار ماه در بیمارستان روانی « چهررازی در تهران، در مورد واکنش های روانی مردم اجتماع، در برابر انواع بدآموزی های موجود در جامعه به کارورزی مشغول باشم فرا گرفتم. استاد بی نظیری داشتیم؛ که برای ساده تر بیان نمودن آگاهی های روانشناختی خود به ما، همواره با ساختن یک عبارت تازه و هیچگاه به کار گرفته نشده، مطلب را با ما در میان می گذاشت. در باره توانائی های روحی روانی آدمی، برای هر موردی یک مجموعه را در نظر می گرفت؛ و آن را همانند یک ساختمان تصور و بیان می کرد. میزان بردباری و تحمل مردم را نیز، ساختمان اخلاقی آنها می دانست و فرض می نمود؛ که از آستانه آن تا انتهایش را، مکان صبوری آدمی می نامید. تا حدی به این امر ایمان داشت؛ که تاثیرات شرایط بد محیطی را، اساسی ترین دلیل برای کاسته شدن تحمل در میان افراد اجتماع می
پنداشت!

جای هیچ شک و تردیدی باقی نمی ماند؛ که با توجه به عامل مشکلات و سختی ها و فشارهای اجتماعی، که چهره زندگی و ماهیت زندگانی مردم میهن مان را، زیر ناملایمات بسیار شدید ناصبور و آسیب پذیر گردانیده، که آستانه بردباری روحی روانی این بخش از هم میهنان مان را، از مرز تحمل ایشان به پائین ترین مرحله تنزل بخشیده، که از بد و خوب رفتارهای اجتماعی خویش غافل مانده اند. و به آن کم ترین جائی جهت بهبود بخشیدن در نوع ادبیات شان را باقی نگذاشته اند. ما نباید به وضعیت کنونی این هم میهنان بی توجه باشیم؛ و به ایشان اجازه بدهیم؛ که در مسیر اشتباهی که برگزیده اند. به درجا زدن های بی ادبانه خودشان ادامه بدهند. زیرا برای آخوند و ملا و شیخ و رهبر و طلبه، تفاوتی ندارد که ایرانیان با چه نوع از آداب معاشرت در اجتماع حضور بیابند. آنها فقط مسؤل نوع حجاب و پوشش زنهای ایران می باشند. تا در هر کجا که حجاب شان کامل نبود؛ آنها را دستگیر و زندانی نمایند!

ولی اگر زنان و دختران ایرانی، جهت شادی زوار عرب امام رضای شان، فقط با یک آیه یا نقل قول از پیامبرشان، که به وسیله یکی از هم جنسان خودشان( آخوندها) خوانده بشود. مجاز هستند حتی عریان هم به بستر این سوسمار خواران بروند. تا کام دل شان را برآورده سازند!

محترم مومنی

مقاله قبلیبزرگ‌ترین اکتشافات باستان‌شناسی 2017
مقاله بعدیواکنش رسانه‌های غربی به پیام نوروزی پرزیدنت ترامپ خطاب به ایرانیان
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.