ما ترقی کرده ایم!!!

0
144

در سال 1347 خورشیدی، در سرزمین باستانی مان، فقط 15 دشت بیابانی داشتیم. حال آنکه، اکنون برای ما مشخص گشته است؛ طبق پژوهش سال گذشته مرکز پژوهش های مجلس آخوندی، در سال پیش (1393) تعداد دشت های بیابانی کشور، به رقم 319 عدد ارتقاء منفی یافته است. این رشد خفت بار، (تبدیل شدن دو سوم از زمین های کشور، به مناطق کاملا خشک و غیرقابل استفاده)، در اثر خشکسالی که طبیعت به مردم ایران ارمغان نموده است! و نیز به خاطر روند برداشت های بی رویه از آب های زیرزمینی آن مناطق در مملکت، هم توسط مردم عادی، و نیز مسؤلان بی کفایت رژیم، و مدیران بدون تدبیر حکومت پلید اسلامی، رخ داده و به وجود آمده است. چون در حال حاضر، فقط یک سوم از زمین های ایران، در مناطق مرطوب یا نیمه مرطوب قرار دارند؛ و دو سوم بقیه آن، به دشت های بیابانی تبدیل شده اند!

این بخش از بیابانها را، دشت های ممنوعه نامگزاری کرده اند. دشت ممنوعه دشتی است، که به سبب محدودیت آب در آن، کسی حق ندارد از آن زمین ها، آب استخراج نماید. به همین خاطر هم، مرکز پژوهش های مجلس شرورای اسلامی، در گزارش خود گفته است؛ تغییرات جمعیتی از دلائل مهم افزایش یافتن دشت های ممنوعه می باشد. تا جائی که به دلیل افت ذخائر آبی در مملکت، آنها ناچار هستند، که برای شش هزار روستای کشور در مناطق گوناگون ایران، ،انون، داشتیم؛ول های مرد اسلامی با تانکر آب مصرفی ساکنان این روستاها را به دست ایشان برسانند. کاری که موجب ازدیاد یافتن ننگ و خفت بیشتر برای مسؤلان بی خرد کشور، و مدیران بی تدبیر و ناکارآمد جمهوری اهریمنی آخوندی در ایران است!

آیا از زمانی که این بی کفایت ها، با هزاران دوز و کلک و فریبکاری و شیادی، به کمک رهبر اصلی شان آیت الله جیمی کارتر ملعون دموکرات، میهن سربلند ما را اشغال نموده اند؛ ایران در سطح و در پیرامون خویش وسعت یافته است؟ که باید ملت آن با چنین مشکلاتی دست و پنجه دست و پنجه نرم بکنند؟ توضیح واضحات است، که امکان چنین امری هرگز وجود نداشته و ندارد. بنابراین، چرا در سال های پیش از رخ دادن این انقلاب سیاه و شوم، مردم ایران هیچگاه دچار خشکسالی و بی آبی و ازدیاد یافتن دشت های ممنوعه در کشورشان نمی شدند؟!

بدیهی است، که پس از رویداد مصیبت آفرین برقراری حاکمیت خیانتکارانه رژیم آخوندی، مسؤلان بی مسؤلیت و تازه به دوران رسیده جمهوری نابخرد اسلامی، چون می دانستند آنچه را که به آن آسانی به دست آورده اند؛ حق شان نبوده، و ممکن است که آن را، به همان آسانی هم از دست بدهند. بر این اساس، جز به پارو کردن پول های کشور و دارائی های ملت ایران، نمی اندیشیدند و هرگز هم بدان نخواهند پرداخت!

زیرا آخوند، در ایرانی که به علت صدمات ششصد سال حکومت دینی و خرافه پرور امویان و عباسیان، در همه کشور احترام و عزت یافته بودند؛ به همین علت نیز درون جامعه اسلام زده مردم ایران، از اعتبار ویژه ای برخوردار گشته بودند. تقریبا همه چیز داشتند به جز پول و قدرت. پس از برقراری رژیم منفورشان در کشور، مهم ترین هدف شان به دست آوردن این دو عنصری بود؛ که از سالیان پیش در مسیر آن گام بر می داشتند. از اینرو، اگر تمام سرزمین میهن مان به دشت های ممنوعه تبدیل بشوند؛ هیچکدام از این دستاربندان بی مقدار، کمترین تأسفی در این باره نخواهند یافت!

محترم مومنی

مقاله قبلیداعش اعضای بدن زندانی‌های عراق را می‌فروشند
مقاله بعدیفردین برای بازی در «گنج قارون» چقدر گرفت؟
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.