غرض از خواندن یک روضه تکراری یازده ساله چیست؟!

0
120

اهالی مطالعه و کتاب خوانهای پرسابقه و حرفه ای، احتمالا کتاب ” ایده های استعمار ” ، اثر < مستر همفری > انگلیسی را خوانده اند. این نویسنده در متن کتاب خود، به نکات بسیار مهمی اشاره کرده بود. او که برای مدتی نسبتا طولانی در ایران زندگی نموده و به سر می برده است؛ به بخش هائی از فرهنگ اجتماعی مردم آن زمان در ایران توجه زیادی داشته، و با آنکه خودش انگلیسی بوده؛ اما از واقعیت هائی سخن گفته، که خواننده کتابش، از این که او راجع به نیات خبیثانه حاکمیت امپراطوری بریتانیای بزرگ در جهان نوشته به اعجاب وا می دارد!

مستر همفری در میان ایرانیان آن موقعی که وی در آنجا زندگی می کرده، دوستان زیادی داشته است. مانند بسیاری از ایرانی هائی که هر چقدر گرفتاری هم داشته باشند؛ ولی از دور هم جمع شدن های هفتگی شان نمی گذرند. همه هفته به طور مستمر، با دوستان ایرانی خویش در یک محل گرد هم می آمده اند؛ و از هر دری سخنی می گفته اند. او به نقل از یکی از همین دوستان ایرانی، که بسیار میهن پرستانه، از نفوذ سفارتخانه های اروپائی در میان سیاستمداران ایرانی انتقاد داشته است. از ماجرائی که ظاهری ساده ولی باطنی آمیخته به فریب و ریاکاری دارد نوشته است. دانستن این ماجرا، شاید که به رفع مشکلات کنونی در ایران، هیچ کمکی نتواند بکند. اما به کسانی که هرگاه راجع به دخالت های انگلیسی ها در همه امور کشورهای دیگر، به ویژه در رابطه با ایران سخنی می گوئیم، و یا مطلبی می نویسیم؛ ایشان فورا همه را به داشتن دیدگاه ” دائی جان ناپلئونی ” متهم می کنند. خواهد آموخت: ” تا نباشد چیزکی ، مردم نگویند چیزها ” !

دوست آقای همفری به موردی که خودش آن را به چشم دیده و حیرت نموده بود اشاره داشته است. موضوع مورد نظر که احتمالا حدود شصت هفتاد سال پیش رخ داده را، از زبان آن ایرانی وطن پرست، که در جمع دوستان هفتگی اش مطرح نموده می خوانید: ” آن موقع من در یکی از خیابان های فرعی مترادف با خیابان فرعی چرچیل، که به خیابان اصلی(فردوسی) منتهی می شوند؛ یک فروشگاه لباس مردانه داشتم. همه روزه با اتوبوس به میدان فردوسی می رفتم؛ سپس از آنجا تا مغازه ام را پیاده طی می نمودم. همه روزه هم روضه خوان گدائی را می دیدم، که چون عبا و عمامه پوشیده بود و خوب هم روضه می خواند؛ حدس زدم که باید روضه خوان فقیری باشد؛ که صبح زود پیش از آنکه به سراغ کار اصلی اش برود؛ در نبش این خیابان می نشیند، و روضه می خواند؛ تا از این طریق هم درآمدی داشته باشد. نظرم را به خودش جلب می کرد “!

” اما وقتی بعد از ظهرها که به خانه بر می گشتم؛ باز هم او را در آنجا می دیدم؛ حدس پیشین ام تغییر می یافت. البته در روضه خوان بودن او تردیدی نداشتم. ولی تعجبم از این بود، که چرا همه روزه جز روضه ” حضرت رقیه ” چیز دیگری نمی خواند؟ عاقبت یک روز که کمی وقت داشتم، هنگام عبور از جائی که وی نشسته و مشغول روضه خواندن بود؛ توقف کردم و از او پرسیدم، پدر جان شما فقط همین یک روضه را بلد هستید؟ جواب داد چطور مگر؟ گفتم آخر همه روزه می بینم که همین یک روضه را می خوانید. گفت چرا آقا من همه روضه ها را بلدم؛ اما صاحب آن مغازه خواربار فروشی آن طرف خیابان، هر روز می آید و دو تومان به من می دهد و می گوید فقط روضه حضرت رقیه را بخوانم. “!

” فردا صبح زودتر از خانه حرکت کردم، چون کنجکاوی ام کاملا تحریک شده بود. می خواستم نزد آن مغازه دار بروم، و از او بپرسم که جریان چیست؟ چرا باید آن گدا تمام روز این یک روضه را بخواند؟ موقعی که به فروشگاه مورد نظر رسیدم، صاحب آن مشغول آب و جاروی پیاده روی مقابل مغازه اش بود. ماجرا را جویا شدم گفت، آقا من تقصیری ندارم؛ هر روز یک آقای خیلی شیک و فکل کراواتی، می آید اینجا و پنج تومان به من می دهد. خواسته اش این است که مبلغی از آن را به کسی بدهم، که هر روز صبح تا شب، نبش این خیابان بنشیند و فقط همین روضه را بخواند. تا چند دقیقه دیگر هم می آید.” !

” من می بایست آن روز این معما را برای خودم حل می کردم. برای همین ترجیح دادم، که فروشگاهم را دیرتر باز کنم؛ اما صبر کنم که تا آن مرد را ببینم. یک مرتبه دیدم مرد میانسال جنتلمنی، که یک کیف بزرگ ” سامسونت ” در دست داشت؛ وارد مغازه خوابار فروشی شد؛ و خیلی زود هم از آن خارج گردید. وقتی راه افتاد، من هم به دنبال او حرکت کردم. رفت و رفت و رفت، تا در انتهای خیابان چرچیل، به محل سفارت انگلستان رسید. در آنجا کمی با نگهبان جلوی درب ورودی خوش و بش کرد. بیش از آن صبر کردن را جایز ندانستم و گفتم، آقا صبح شما به خیر عرضی دارم. مرد به طرف من که کمی دورتر ایستاده بودم برگشت. گفت بفرمائید. موضوع را از او جویا شدم؛ جواب داد در این مورد نمی توانم چیزی به شما بگویم؛ اما همه روزه باید به اینجا بیایم؛ و یکی از کارمندان اینجا ده تومان به من می دهد که این کار را برای او انجام بدهم. و بعد به درون دفتر نمایندگی حکومت فخیمه! انگلیس داخل شد. ” !

هنگامی که نزدیک به چهل سال پیش این کتاب را مطالعه می کردم؛ زیاد به این موضوع نپرداخته بودم. که آن ماجرا از کجا نشأت می گرفت؟ منظورشان از آن کار چه بوده است؟ این کار چه سودی به آنها می رسانیده؛ که همه روزه بی جهت ده تومان به این صورت غیر ضروری خرج می کرده اند؟ ده تومان آن موقع، تقریبا خرجی دو سه روز یک خانواده چهارنفری می توانست باشد. آنها این مبلغ گزاف را برای رسیدن به چه هدفی هزینه می کرده اند؟!

اکنون تا حدودی می توانم درک کنم که چرا؟ یادمان نرود، همین انها بودند که به مردمی مانند ما و برخی دیگر از ملیت های مختلف، به ویژه ساکنان کشورهای اسلامی، طرز درست کردن ” مهر و تسبیح ” و …. را آموختند. همانها بودند، که تریاک را به مردم ارزان می فروختند؛ اما سوخته آن را گران تر از ایشان می خریدند. که تا با این حیله، موجب ترغیب انها به مال اندوزی، ایشان را به ورطه تاریک اعتیاد بکشانند. آنگاه آنقدر تریاک بکشند، که نای رفتن سر کار و فعال بودن در جامعه را نداشته باشند. بعد هم تسبیح به دست، زیر نور آفتاب، به دیواری تکیه بدهند و چرت مرغوب بزنند !

حالا دیگر زمانه عوض شده است. اکنون روضه ها به نشست مستمر مذاکره بر سر فعالیت های اتمی جمهوری اسلامی بدل شده است؛ همه روزه میلیونها نفر در انتظار شنیدن خبرهای مربوط به مذاکرات هسته ای پنج به علاوه یک با جمهوری آخوندها هستند. در آن سال های دور، هدف شان منفعل ساختن نیروهای انسانی ساکن در بعضی از کشورهای توسعه نیافته بود. اما اکنون دیگر به آن بسنده نمی کنند. چون چهار گوشه گیتی را، در تیررس خزئبلات اسلامی قرار داده اند؛ که تا دنیا دنیاست، آنها را به جان هم انداخته باشند. ولی خودشان بر ” خر مراد ” بنشینند و یک تازی کنند!

روز دوشنبه 23 فوریه 2015 ، پس از تمام شدن نشست چهار روزه مذاکره کنندگان هسته ای رژیم آخوندی با 1+5 در ژنو، یکی از مقامات آمریکائی به خبرنگاران گفته است، روی برخی مسائل پیشرفت هائی داشته اند؛ اما هنوز راه درازی در پیش است. چون آمریکائی ها مدت زمان توافق جامع را دو رقمی می خواهند و پیشنهاد داده اند(15 سال و یا دست کم 10 سال)، اما نمایندگان آخوندها، از مدت زمان ” 7 سال ” پای شان را فراتر نمی گذارند!

ولی روز سه شنبه 24 فوریه ، عباس عراقچی مذاکره کننده ارشد رژیم اسلامی، در یک نشست خبری می گوید، ما تصمیم گرفتیم همکاری های خودمان در زمینه های مورد نظر را، توسعه داده و تسریع کنیم. وزیر امور خارجه آمریکا نیز، در نشست کمیته تخصیص بودجه در سنا گفته است: ” به زودی خواهیم فهمید، آیا ایران توافق اتمی را می پذیرد یا نه ؟ ” !

بیش از یازده سال از تکرار این مکررات بی نتیجه می گذرد. در این مدت طولانی کدام نتیجه قابل بررسی، یا شایسته ارائه ی آن به مردم جهان عاید شده است؟ هیچ ، از این پس نیز همین نتیجه را خواهیم داشت. تا آنکه سرانجام، خبر بسیار تلخی که دلم نمی آید بنویسم، اما امکان آن بسیار زیاد است؛ و مبربوط می شود به حفظ تمامیت ارضی میهن ما، به گوش ساکنان سراسر دنیا خواهد رسید!

محترم مومنی

مقاله قبلیبررسي واگذاري شركت ایران‌خودرو به يك اماراتي در كميسيون اصل ۹۰
مقاله بعدیبه خشونت کشیدن دادخواهی آرام مردم در مقابل دادگاه انقلاب توسط نیروی انتظامی؛ به همراه تصاویر
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.