سکوت حقارت بار سران سرافکنده رژیم آخوندی چه معنائی دارد؟!

0
171

کنش ها و واکنش های افراد نسبت به همدیگر، نزد همگان یکسان و همسان نیستند. نوع پژواک هر فردی نسبت به یک کنش از سوی دیگران، فقط به میزان برداشت شخصی هر فرد از مورد مطرح شده بستگی ندارد؛ بلکه به نوع نگرش کسی که واکنشی به مورد خاصی را ارائه می دهد نیز وابسته است. در میان انواع کنش ها و واکنش های معمول در جامعه، گونه های فراوانی وجود دارند، که با استنباط از موقعیت فردی و اجتماعی کسی که واکنشی نسبت به آن امر از خویش نشان می دهد؛ می توان به نوع نگرش وی پی برد؛ و در مورد آن اظهار نظر و ابراز عقیده نمود.

دیدگاه های صاحبنظرانه یا عامیانه افراد گوناگون نسبت به موارد مختلف در اجتماع، تفاوت بسیاری با یکدیگر دارند. همانطوری که کنش های اشخاص سرشناس جامعه، با عملکردهای افراد غیر معروف و بدون شهرت آن اجتماع، کاملا با همدیگر متفاوت می باشند؛ واکنش های ایشان، و دیگر افراد آن اجتماع نیز دارای چنین خصوصیاتی متفاوتی هستند.

یک فرد عادی اجتماع، معمولا با توجه به نوع زندگی شخصی خودش، و نیز میزان ادراک فردی خویش از هر مسأله ای( چه خصوصی و چه در مفهوم عام آن)، همچنین محدودیت های پیرامون مسائل مادی و معنوی خویش، واکنش غیر کارشناسانه ای نسبت به یک موضوع خاص را اظهار می کند. اما واکنش افراد یا اشخاص مسؤل و یا صاحبنظر جامعه، در مورد موضوعی مطرح شده از طرف دیگران، و یا بروز یک رخداد غیر عادی، درون اجتماعی که ایشان مسؤلیت های قانونی و وجدانی نسبت به آن موارد پیش آمده را دارند؛ باید به طور صد در صد مسؤلانه و کارشناسانه باشد. در غیر این صورت، این اشخاص که احتمالا در اداره نمودن همه یا بخش هائی از مؤسسات خصوصی، و یا سازمان های دولتی آن سرزمین را بر عهده خویش دارند؛ به هیچوجه وظیفه قانونی و وجدانی خودشان را مسؤلانه به انجام نرسانده؛ و نسبت به مسائل مطرح شده در اجتماعی که در آن به سر می برند؛ بی تفاوتی نگران کننده ای را هم از خود به دیگران منتقل می سازند!

در روزهای اخیر، خبر محزون کننده و تفکر برانگیز کشته شدن مرزبان جوان ایرانی، جمشید دانائی فر، بیش از آنکه از طرف خبرگزاری های داخل کشور، مورد کنجکاوی و پیگیری قرار بگیرد؛ و از طرف مسؤلان و سران حکومت کاملا بی مسؤلیت اسلامی، برای ره سپردن به سوی تحقیقات ضروری و شناسائی و دستگیری قاتلان این جوان بی گناه اقدام گردد؛ از سوی خبرگزاری های بین المللی، مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است. بی تفاوتی های مسؤلان حکومتی، به ویژه در رده های بالای هرم منفور جمهوری جنایتکار اسلامی، مانند رهبری حکومت سید علی خامنه ای، بیش از بی تفاوتی های بقیه ایشان در میان مردم ایران، بخصوص وابستگان این قربانی بی گناه، ایجاد نفرت نموده و خشم برانگیز است!

عدم واکنش خامنه ای به این امر، فقط بی تفاوتی وی نسبت به مسائل اجتماعی کشور، مخصوصا موارد مربوط به آزار رسانی های نوکران داخلی وی به مردم ستمدیده ایران، و نیز عملیات تروریستی و انتقامجویانه گروه ” جیش العدل ” نیست. این گروه که بعد از دستگیری و کشته شدن عبدالمالک ریگی، یکی از معترضان جمهوری شقاوت پیشه اسلامی، که نسبت به کشتار همشهریان و هم استانی های خودش در استان سیستان و بلوچیستان به پا خاسته بود؛ و در این رابطه با رژیم جانی اسلامی مبارزه مسلحانه می نمود؛ و سرانجام در پاکستان دستگیر گشت و در زندان رژیم اعدام گردید شکل گرفته است .

اینکه مبارزات این گروه( جیش العدل )، با حکومت جمهوری اسلامی، تداوم راهی است که عبدالمالک ریگی در آن گام نهاده بود؛ نسبتا طبیعی به نظر می رسد، که یاران و همراهان وی، پس از کشته شدن رئیس شان، تشکل خود را بر هم نزده و آن را جهت مبارزات بعدی خویش با رژیم حفظ نمایند امری غیر منتظره نیست. اما این که یکی از مرزبانان کشور، گروهبان یکم جمشید دانائی فر، حین انجام مأموریت، و ضمن انجام وظیفه در پستی که به وی محول شده بود دستگیر و کشته بشود؛ و کارگزاران رژیمی که چنین مأموریتی را به او داده بودند؛ در این باره سکوت نموده و کوچکترین اظهار نظری نسبت به این فاجعه ابراز ننمایند؛ بی تردید بسیار غیرعادی و دور از باور است. مگر آنکه دلیل مستدل خاصی، نزد سران حکومت آخوندی موجود باشد؛ که اهمیت این سکوت غیر عادی را، برتر از احساس مسؤلیت ایشان، جهت جستجو برای یافتن قاتلین این جنایت شنیع، تحت الشعاع چنین دلیلی قرار بگیرد!

به هر دلیلی و تحت هر عنوانی، چنین بی توجهی غیر مسؤلانه ای، توسط کارگزاران حکومت واپسگرای آخوندهای خودکامه، به ویژه سید علی خامنه ای رهبری آن، به طور کلی مردود است؛ و هیچ عقل سلیم و اندیشه منطقی حقیقت نگری، نخواهد توانست به راحتی از کنار آن عبور کرده؛ و هیچ واکنشی به اینهمه بی تفاوتی سران جانی این حکومت ابراز ننماید!

عصر روز پنج شنبه هفتم فروردین 1393 خورشیدی، صد و سی تن از مردم تهران، در برابر سفارتخانه پاکستان گرد آمدند؛ تا اعتراض شان برای به قتل رسیدن مرزبان جوان جمشید دانائی فر را، به گوش سفیر و کارگزاران دفتر نمایندگی پاکستان در ایران برسانند. به گزارش ایسنا خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی، افراد نیروی انتظامی شهر تهران، به پراکنده نمودن تظاهر کنندگان اقدام نموده؛ و اجازه نداده اند که واکنش معترضانه این افراد به گوش کسانی برسد که مملکت شان پایگاه گروه های تروریستی شده است. این نمایش وحشیانه از سوی افراد نیروهای انتظامی، هیچ نقشی در ایجاد نظم در اجتماع نداشته؛ بلکه از سوی بالاتری ها فرمان حمله به معترضان را داشته اند. تا هر چه سریع تر بتوانند صدای اعتراض این افراد، که به گونه ای می تواند ابراز همدردی با خانواده داغدیده دانائی فر باشد را درون نطفه اش خفه کنند؛ و نگذارند که سلولهای برخاسته اجتماع، در این گردهمآئی تکثیر گشته، و به مدد این بهانه موجب بروز اغتشاشات بیشتر در کشور بشوند!

خامنه ای در رأس حکومت جنون و جهل و جنایت اسلامی، در آن اندازه از کهنسالی نیست که چنین خرفت و ترسو شده باشد؛ که چنین ابلهانه، هیچ واکنشی نسبت به جنایت شکل گرفته به وسیله این گروه عاصی را از خویش ابراز نکند. مگر آنکه وحشت داشتن وی، از تمرد نمودن او از پیمان های پشت پرده های قطور سیاست، که با اربابان خویش منعقد کرده؛ خوف او از عواقب چنین تمردی را، در نظر وی مهلک تر جلوه گر کند. خامنه ای از تصور ناظرانی که واکنشهای رهبر دست نشانده حکومت، در رابطه با رویدادهای پیش آمده درون اجتماع، یا عدم آن واکنشها را از وی مشاهده می کنند؛ و نسبت به عملکرد و سخنان رهبری انقلاب، واکنش های تند و سرنوشت سازی را از خویش ابراز نمایند؛ که به هیچوجه به مزاج ایشان سازگار نباشد!

با علم به این حقیقت، که در بیشتر نقاط جهان، به طور مستمر رویدادهای شوم و تأسف باری به وقوع می پیوندند؛ از آن باب که ایران نیز از رخ دادن چنین اتفاقات وحشت انگیزی در برون و درون خاکهای خودش بی بهره نماند؛ تشنجات نگرانی آفرین درون و برون کشور را، در مصلحت اندیشی های دشمنان ایران و ایرانی، منطقی و الزامی می نمایاند. اما چرا قتل؟ چرا کشته شدن یک جوان که چند روز از تولد فرزندش که هرگز او را ندیده نمی گذرد؟!

ننگ بر رژیم منفور جمهوری دست نشانده آخوندی، که در نهایت استیصال و درماندگی، و در کمال خودکامگی و قدرت پرستی، به خودش اجازه می دهد، که در مقابل کشته شدن جوانان برومند این سرزمین، لب فرو بسته و سکوت حقارت باری را پیشه نماید. سران منفعت طلب حکومت منحوس اسلامی، بخصوص رهبر منفور آن، با سکوت نمودن در برابر چنین جنایت پست فطرتانه ای، اجازه می دهد که جوانان مردم ایران، فدای مطامع خودپسندانه او بشوند. غافل از آنکه، عاقبت این سکوت خفت بار، پایه های کاخ ستم او و هم پالکی های جبارتر از خودش را خواهد لرزاند؛ و کاخ ستم و بیدادگری همگی شان را، به حضیض ذلت و خواری واژگون خواهد ساخت!

محترم مومنی

مقاله قبلیتغيير رفتارها در فلسطين، مصر و تركيه براي راه حل هاي جديد
مقاله بعدیآغاز «کمپینِ برای آزادی»
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.