روزنامه اصلاح طلب بهار، خودش خودش را توقیف کرد!

0
131

در روزگاران خیلی دور، حاکم جنایتکار و مستبدی، در محلی که نه به کوچکی روستا و نه به بزرگی یک شهر بود؛ که در آن دوران به اینگونه از محل زندگی مردم ولایت می گفتند والی آنجا بود. مانند همه روستاها، بخش مسکونی در مجموعه میانی آن ولایت قرار داشت؛ اما قسمت کشاورزی و باغداری ساکنان آن محل، در خارج از دیوارهای بلند اطراف آن ولایت بودند. همه روزه وقتی کشاورزان و باغداران می خواستند سر کارهای خویش بروند؛ بایستی که از دروازه بزرگ آنجا به بیرون از ولایت می رفتند؛ و هنگام غروب هم وقتی از سر کارشان باز می گشتند؛ از همان دروازه به داخل آن ولایت وارد شده و به سوی خانه های شان بر می گشتند.

طبق دستور والی سختگیر آنجا، همه روزه هر کشاورز یا باغداری که می خواست از دروازه خارج شود و پی کارش برود؛ دو مأمور که از سوی آن والی مستبد در کنار دروازه می ایستادند؛ یک اردنگی به فرد خارج شونده می زدند، و او را به بیرون از دروازه پرت می نمودند. از آنجائی که جمعیت نسبتا زیادی در آن ولایت سکونت داشتند، تعداد کسانی که بر روی زمینهای کشاورزی خودشان زراعت می کردند زیاد بود؛ همینطور تعداد باغدارانی که باغات میوه شان در بیرون از آن مکان بود؛ و ایشان هم می بایست همه روزه آن اردنگی حکومتی را می خوردند تا بتوانند به خارج از دروازه و سر کارشان بروند. در اثر حجم زیاد آن افراد در جلوی دروازه مورد نظر، آنها هم ناگزیر بودند که در صف بایستند، تا نوبت اردنگی خوردن آنها هم برسد و از دروازه خارج بشوند!

آنقدر این امر اردنگی که مأموران والی به ساکنان آن ولایت می زدند در ذهن ” تحقیر پذیر ” آنها نقش بسته بود؛ که امر به خودشان نیز مشتبه شده بود و گوئی اگر یک روز آن ” تی پا ” به پشت شان اصابت نمی کرد؛ نمی توانستند با خیال راحت به امر کشاورزی و باغداری خویش برسند. از اینرو، عبور کنندگان از دروازه مربوطه، سعی می کردند که زودتر از بقیه به آنجا برسند، تا آن اردنگی هدیه والی را زودتر تحویل بگیرند و به سر کارشان بروند. تا جائی که برخی از آنها، به یکدیگر کلک هم می زدند، تا خودشان در جلوی صف قرار بگیرند و کار ” تی پا ” خوردنشان زودتر از هم ولایتی های شان انجام بشود!

در حقیقت، آن والی نامرد و ناانسان، به دست آورده بود که با چه افرادی سر و کار دارد؛ و با چه روشی ایشان را مطیع اوامر خودش بکند. اما از میان آنهمه ساکنان آن دیار، کسی یافت نمی شد که چنین محاسبه ای را با شرایط خودشان و زورگوئی های آن والی ستمکار بنماید. اینگونه، حتی امر اردنگی خوران برای شان چنان واقعی گشته بود؛ که به فرزندان(پسران ) خودشان هم روشهای زودتر به سر صف رسیدن را نیز می آموختند!

این حکایت عصبانی کننده، همانند قضیه توقیف شدن روزنامه های درون میهن مان در این برهه زمانی است؛ که به سبب بی مروتی های حکومت ننگین اسلامی، و عدم آزادی بیان و نگارش مسائل انتقادی، هر چند وقت یکبار، یکی از همین نشریات کشورمان را می بندند، و امتیاز روزنامه نگاری و مؤسسه مطبوعاتی ایشان را لغو می کنند. سپس اگر خیلی شانس داشته باشند، و اگر متعهد بشوند که بعدها چیزی خلاف مقررات استبدادی رژیم خونخوار آخوندی ننویسند؛ اجازه می یابند که دوباره مشغول به کار شده و دفتر روزنامه شان را بازگشائی بکنند!

اما ظاهرا روزنامه اصلاح طلب ” بهار ” ، از توقیف خودخواسته خویش خبر داده است. به نوشته سایت ” فرارو ” این روزنامه در یادداشتی که برای این سایت فرستاده، با انتقاد از خود، و عذر خواهی از خوانندگانش، تصمیم خود را به تنبیه خویش، و توقیف انتشار این روزنامه، و توضیح علت این تصمیم تنبیهی اعلام کرده است!

با آنکه به دلیل نگاههای < امنیتی و ایدئولوژیکی > – < مذهبی و حکومتی>، خودسانسوری در میان مطبوعات و نویسندگان ایران رواج دارد؛ اما این نخستین بار است که یک روزنامه به ” خودتوقیفی ” دست می زند. این روزنامه در توضیح خود، علت این تصمیم را، چاپ مطلبی با عنوان ” امام، پیشوای سیاسی، یا الگوی ایمانی ” ذکر کرده؛ که به مناسبت عید غدیر، در شماره روز چهارشنبه اول آبان این روزنامه چاپ شده است. روزنامه بهار خودش اذعان نموده که چاپ این ” یادداشت وارده ” به دلیل خطای فنی غیرعمد، و فشار کاری بوده است!

ولی دلیل اصلی این کار( خود توقیفی روزنامه بهار) فقط این نبوده، بلکه می خواسته از این طریق اعلام نماید؛ که نظر نویسنده این مطلب وارد شده به روزنامه، علی اصغر غروی، با خط مشی مدیران ، نویسندگان، روزنامه نگاران و کارمندان روزنامه بهار متفاوت است. سپس پوزش خودش جهت چاپ این نوشته را با درج در چند روزنامه دیگر اعلام کرده، آنگاه در شماره روز شنبه خودش، با چاپ چند مقاله و یادداشت، به نقد نمودن و رد کردن آن مطلب پرداخته است!

همچنین روزنامه بهار می نویسد، از آنجائی که برخی از جریانهای سیاسی، از این مورد استفاده کرده و ” دل مؤمنان راستین ” را به درد آورده اند؛ این روزنامه ” برای تلطیف فضای جامعه، و به دست آوردن دل مؤمنان راستین و واقعی” ، به طور موقت انتشار روزنامه خود را تعطیل می کند. ( زودتر خودش را به جلوی دروازه ولایت می رساند؛ تا زودتر از بقیه ” اردنگی ” یی را که قرار است مأمور دولتی به او بزند؛ خودش به خودش زده که سریع تر به پشت دروازه ورود و خروج برسد!

شاید هم این ترفندی از سوی دولت اعتدال محور حسن روحانی است؛ که با به نمایش گذاشتن این وضعیت تهوع آور، به مخالفان اصولگرای خودش نشان بدهد؛ که در زمان ریاست ایشان بر قوه مجریه رژیم، آنقدر جاذبه حقیقت نگری و اعتدال محوری در بین موافقان اصلاح طلب ایشان وجود دارد؛ که با پیش بینی تبلیغاتی دولت ایشان، که نام آن را دولت ” امید و تدبیر ” گذاشته بود؛ همه امور بر اساس همین دو محور امید و تدبیر، رسیدگی و محاسبه می شوند. تا جائی که مدیر روزنامه ای اصلاح طلب، خودش نشریه خویش را توقیف می نماید!

خزان 2572 آریائی هلند

محترم مومنی روحی

 

مقاله قبلیواکنش وزیر امور خارجه به رفتار زننده با دختران میرحسین موسوی؛ آنچه در روز عیدغدیر اتفاق افتاد برای همه تلخ بود
مقاله بعدیوزیر پیشنهادی ورزش و جوانان رأی اعتماد نگرفت
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.