درس معلم ار بود زمزمه محبتی جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را

0
618

بخشی از زندگی آدم ها، خاطرات ایشان از دوران گونه گون عمر و هستی آنها هستند؛ که تلخ و شیرین های گذران روزگار آدمی را تشکیل می دهند. طبیعی است که خاطرات خوب و موفقیت آمیز انسان، که نقش مهمی در شکل دادن به زندگی فردی و اجتماعی ایشان را رقم زده اند؛ خوشآیندتر از خاطرات تلخ و سختی آفرین آنها باشند. با این وجود، یک امر در تمامی آنها مشترک است. و آن نیز مربوط می گردد، به تجربه های گرانبهائی که مردم از همین به یاد مانده های خویش به دست آورده اند.

همگی ما در دوران کودکی و نوجوانی و جوانی، و گاهی نیز در دوران میانسالی خودمان، به گونه ای در خدمت آموزگاران و دبیران و استادان مراکز آموزشی، که در آنها به کسب علم و دانش اشتغال داشته ایم. بدون تردید، هر کدام از این شخصیت های گرامی، تأثیرات به سزائی بر روی زندگی ما و زیر مجموعه های گسترده آن گذاشته اند. چه بسا در این رهگذر، ما نیز بر روی این عزیزان زحمتکش تأثیرات مثبت و منفی خودمان را نهاده بوده ایم. اما گاهی هم از همکلاسی های خودمان آموخته ایم، یا مواردی را به آنها آموزش داده ایم!

در چند دهه پیش از رخ دادن انقلاب شوم آخوندی، مقاطع تحصیلی دانش آموزان در میهن مان را، سه دوره متفاوت تشکیل می دادند؛ دوره ابتدائی، و دوره متوسطه که خودش شامل دو دوره مجزای سه ساله بود( سیکل اول دبیرستان = کلاس های هفتم و هشتم و نهم، و سیکل دوم دبیرستان = کلاس های دهم و یازدهم و دوازدهم ) بودند. در آن روزگار، معلمان مدارس کشور، از دیدگاه دانش آموزان آنها، الگوها و سرمشق های رفتاری آن نونهالان به حساب می آمدند؛ تا جائی که اگر پدر و مادرشان چیزی به آنان می گفتند؛ بچه های شان تأکید می نمودند؛ که این را از معلم شان خواهند پرسید. چنین به نظر می رسید، که برای یک دانش آموز( بخصوص در مقطع ابتدائی)، سخن معلم وی همیشه حجت بود. به طوری که گاهی هم رهنمودها و سخنان اولیای شان را، بعد از استدلال آموزگار خویش می پذیرفتند!

آیا هنوز اینچنین است؟ آیا اکنون هم دانش آموزان ما، سخنان آموزگاران و دبیران خودشان را، بیشتر از آموخته های اولیای خویشتن قبول دارند؟ بعید می دانم که هنوز چنین باشد. در طول این سه دهه رنج و اندوه و هزاران نابسامانی دیگر، که در زندگی شهروندان ایرانی پدید آمده اند؛ اثرات بسیار بدی بر روی همه آحاد جامعه ی ما، و نوع زندگی مردم باقی گذاشته اند. که در نتیجه این تغییرات ناپسند، که در نوع زندگی و چگونگی زندگانی افراد اجتماع ایجاد کرده اند؛ به همراه آن، بی حرمتی های گستاخانه ای نیز پای به درون خانواده های ایرانیان نهاده اند؛ که دیگر در میان مردم، آن ادبیات و احترامات نسبت به افراد اجتماع، از هر گروه و قشری که باشند وجود ندارند!

برعکس، تا بخواهید بی حرمتی، بی نزاکتی، بی ادبی و دهها روش بد و توهین آمیز دیگر، رنگ و فضای زندگی مردم را، به سوی بدی ها و نا مطلوبی های بسیار، متغیر ساخته و دگرگون نموده اند. فصل های مختلف کتاب زندگی مردم ایران، در این برهه زمانی، در لایه های مختلف درون اجتماع، نه خوب نوشته گشته اند و نه صحیح خوانده می شوند. که سرمنشأ تمامی این ناملایمات را، باید در بستر رودخانه های خشک و بی آب نا بسامانی های اقتصادی و فرهنگی موجود در همه سطوح اجتماع دانست. مسائل و مواردی که محصول شان، بی اعتمادی و ناامنی و ناامیدی در میان تک تک مردم جامعه خواهند بود!

آموزگاران و دبیران واحدهای مختلف آموزشی در سراسر ایران، بیشترین مراوده های مردمی درون اجتماع را دارند. بیش از بیست میلیون دانش آموز، که با اولیای ایشان نزدیک به شصت میلیون می باشند؛ کسانی اند که معلمان میهن مان با آنها سر و کار دارند. با توجه به حقایقی که در بالا آمد، و با توجه به میزان مراوده های کادر آموزشی مدارس کشور با سایر مردم ایران، بیشترین لطمات همه این نابسامانی های موجود در اجتماع، به سراغ این قشر محترم می روند؛ و زندگی شان را نامطلوب می سازند. امری که بر روی نوع عملکردهای شغلی آنان نیز تأثیرگذار خواهند بود و نتایج خوبی را در بر نخواهند داشت!

یک معلم کم درآمد، که باید با بسیاری از مرارت های زندگی اش دست و پنجه نرم بکند؛ هنگامی که به مشکلات فراوان مادی و معنوی زندگی خود و خانواده اش می اندیشد؛ آنچنان تحت تأثیر این ناملایمات قرار می گیرد؛ که نتواند به خوبی و در حد کمال، وظیفه شغلی خودش را به انجام برساند. بر روی تخته سیاه چندین مسأله مشکل ریاضی را، برای دانش آموزان کلاس خود می نویسد و حل می کند. اما حتی یکی از مسائل زندگی سخت خودش را نمی تواند حل کند. دیگر از آن لبخندهای شیرینی که معلمان ما هنگام ورود به کلاس بر لب داشتند خبری نیست. دیگر آن حوصله های قبلی را ندارند، که اگر دانش آموزشان یک پرسش را چند بار نزد آنها مطرح کند؛ تا به جواب صحیح برسد و آن را درک نماید؛ در وجود خسته و سختی کشیده معلم حضور ندارد!

اگر هنوز بسیاری از ایشان، با احساس مسؤلیت فراوان، به وظایف خویش عمل می کنند؟ فقط برآمده از وجدان کاری آنهاست. اگر چنین نبود، حتی یک دانش آموز هم رضایت نمی داد که به مدرسه برود و از آموزگار و دبیر و استاد خویش، درس زندگی و انسانیت و مماشات صحیح با دیگران را بیآموزد!

” درس معلم ار بود زمزمه محبتی

جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را “

محترم مومنی

مقاله قبلیانتقادات شدید محمد نصیری قهرمان جهان و پیشکسوت وزنه برداری از رضازاده
مقاله بعدیمحمد یاوری:برای بازی در سریال «خاطرات یک خون آشام» انتخاب شده ام
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.