داغ ننگین پذیرفتن گزافه های مربوط به محرم، هیچگاه از روی پیشانی فریب خوردگان ایرانی پاک نخواهد شد! بقلم بانو محترم مومنی روحی

0
414

شنبه و یکشنبه پیش رو در ایران، برابر است با روزهای نهم و دهم ماه عربی محرم، که به زبان اعراب ” تاسوعا و عاشورا ” گفته می شود. اما به زبان ملاهای دغلکار مذهب شیعه در کشورمان، در روز تاسوعا یکی از برادران ناتنی حسین ابن علی، عباس که لقب ابوالفضل را دارد؛ وقتی که جهت آوردن آب برای تشنه لب های خیمه گاه حسین، که جهت جنگیدن با نیروهای جنگی یزید ابن معاویه به میدان نبرد آمده اند. به چشمه ای که در نزدیکی سپاه دشمن قرار داشته، و بر روی حسین و نیروهای جنگی اش بسته بوده می رود. در همانجا نیز جنگجویان یزید، اول دو دست وی را با پرتاب تیر از کتف های او قطع می کنند. بعد که ابوالفضل ناگزیر می گردد که مشک آب را با دندان هایش حمل کند!!! هنوز به خیمه ها نرسیده یزیدیان او را شهید می کنند!

ای مردم نادان، فردی که دست هایش قطع شده، با کدام ابزاری مشک آب را بلند می کند؛ تا که آن را با دندان هایش حمل نماید؟ بلاهت هم مانند چیزهای دیگر اندازه دارد؛ چگونه ممکن است، که با تیرهای از کمان جهیده دو دست کسی را قطع کرد؟ چگونه می پذیرید که مشتی شیطان پرست تازی تبار، با چنین حرف های نادرستی، برای شما خدایان جدیدی بسازند؛ آنگاه همگی تان را وا بدارند؛ که به جای آفریدگار یگانه، چهارده معصوم و دوازده امام را بپرستید؟ روز عاشورا هم که به قول آخوندها، در صحنه جنگ ابتدا طفل شش ماهه حسین، علی اصغر که پدرش او را با دست هایش بلند می کند؛ که به لشگریان یزید که آب چشمه فرات را بر روی آنها بسته بودند بگوید: ” اگر به من رحم نمی کنید؛ به این طفل شش ماهه که تشنه لب است رحم نمائید؟ ” که در همانجا علی اصغر را نیز، همانطوری که بر روی دست های پدرش بوده شهید می کنند!

بعد به ترتیب پسر بزرگ حسین علی اکبر، پسر برادرش قاسم که نامزد دختر حسین هم بوده به شهادت می رسند. در انتها وقتی که هفتاد و دو تن افراد جنگنده حسین کشته می شوند؛ خود او هم به دست شمر ابن ذی الجوش(شمر پسر ذی الجوشن، یعنی کسی که زره اش دو رو دارد. هم پشت آن و هم جلوی زره دارای بافت فلزی است؛ که هیچ تیر از کمان جهیده ای، نتواند به بدن فرد اصابت نموده و او را بکشد.)؛ سرش بریده می شود و شهید می گردد!

آیا برای کسی، که خودش کودک خویش را بر روی دست گرفته و در معرض تیررس دشمن قرار می دهد باید عزاداری کرد؟ و با سینه و زنجیر و قمه زنی، بدن خود را مجروح نمود؟ آیا برای کسی که، فقط با هفتاد و دو جنگجو، در مقابل هزاران تن از لشگر دشمن به جنگ ایشان می رود؛ و همگی افرادش را به کشته شدن می کشاند؛ باید عزاداری کرد؟!

در حقیقت باید برای مردمی گریست و عزاداری نمود؛ که دشمن هزار و چهارصد ساله شان، فرشته عقل و درایت را در مغزهای ایشان شهید کرده اند؛ و به جای آن دیوهای خرافه پرستی و شرک ورزی و نادانی های مضاعف را، در سیستم عقلائی آنها در مغزشان جایگزین نموده اند. برای آنهائی که به جای کمک کردن به بینوایان مملکت شان، فقط در کوچه فرشته در انتهای خیابان پهلوی نرسیده به تجریش، در روزهای تاسوعا و عاشورا، پنجاه تن برنج را نذری می پزد. تا به عزاداران حسینی بخوراند باید گریست. که در این رهگذر، حاج آقای بازاری، که برای یاری رساندن به فریبکاری های حکومت ننگ آفرین آخوندی، به آنها یاری می رساند. دست اش جهت وارد و صادر کردن کالاهایش باز باشد. شما نیز هرگز نفهمید و ندانید؛ که این یک بده و بستان تجاری، میان پولداران کشورتان، با اشغالگران میهن شماست؟!

ملتی که زنان شان، پیش از فرا رسیدن محرم، دو سه ماه متوالی برای درست کردن ” گهواره علی اصغر” ، که در مراسم روزهای تاسوعا و عاشورا در میان مردم بگردانند و آنها را بگریانند. وقت گرانبهای شان را تلف می کنند. ملتی که خودشان گرسنه اند، اما برای اجابت شدن حاجت های شان، آنچه که دارند را به تکیه های عزادرای ماه محرم تقدیم می کنند. تا که به جای گرفتن یاری از پروردگار یکتای خویش، از حسین و عباس و علی اصغر و علی اکبر و قاسم داماد و زینب کبری درخواست مدد رسانی می نمایند. ننگ مردمی می باشند؛ که بازماندگان زرتشت نیکوسرشت، کوروش بشردوست، انوشیروان عدالت پرور، داریوش مبتکر پست و گرمابه در جهان، اردشیر شجاعت آموز، نادر کشورگشا، امیر کبیر دانش پرور، رضا شاه ایرانساز و محمدرضا شاه آریامهر می باشند. کسانی هستند که فضیلت پندار و کردار و گفتار نیک را نمی دانند. تا به ابد نیز نخواهند فهمید، که تبعیت از اسلام و مسلمانی، یعنی از دست دادن گوهر یکتاپرستی، که ایرانیان به سبب آموزه های زرتشت یکتاپرست، نخستین کسانی بوده اند؛ که بدان دست یافته اند!

محترم مومنی

مقاله قبلیآغاز اجرای قانون ضد روبنده و برقع در اتریش
مقاله بعدیدادگاهی در آمریکا جمهوری اسلامی را به پرداخت ۶۳ میلیون دلار خسارت به امیر حکمتی محکوم کرد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.