” تلنگر ” بخش بیستم، بر بهشت و جهنمی که… !

0
675

می خواهم با دست راستم، بزرگ ترین مشعل ممکن در گیتی را، با تمامی وجودم حمل کنم؛ تا بر همه موجودیت آن بهشتی بیفکنم؛ که هستی اش را در نیستی اش محو گردانم. بهشتی که هزاران سال از آشکار شدن نام آن، و شرح مشخصات واهی این مکان نادیده می گذرد؛ را چنان در آتش انتقام آتش گرفتگان در این جهنم بهشتی بسوزانم. تا کوچک ترین اثری از آن باغ خیالی باقی نماند. و میلیاردها انسان دانا و نادان، که به بهانه رساندن خودشان به نهرهای جاری شیر و عسل در بهشت، و همنشین گشتن ایشان با حوری ها و غلمان هائی، که خدا در آنجا برای پذیرائی کردن از بندگان نیکوکارش به کار می گمارد. درون شعله های خشم خود بسوزانم. تا که شاید از این پس، هیچ احدی به خاطر دسترسی به این مکان رؤیائی، خودش را به دریوزگی ادیانی، که نه الهی هستند و نه منطقی و انسانی، به افلاس بی خردی و ناآگاهی و خودآزاری نکشاند!

همچنین مایلم که با دست چپم، بزرگ ترین سطل آبی که می توانم با خود بکشانم؛ را بر تمامیت آن جهنمی بیفشانم؛ که با خاموش کردنش، آن جایگاه دروغین را، چنان از حیطه هستی خارج گردانم؛ که بعد از این، دیگر هیچ فرد ناآگاهی، از ترس تبعید شدن به دوزخ، و سوختن در شراره های همیشه فروزان آن، و نوشیدن خون و چرک جوشان بدن آنانی، که فرمان و هدایت پیامبران دین شان را، نادیده و ناشنیده گرفته و به آنها عمل ننموده اند؛ و خویشتن را، اسیر چنین اوهام برخاسته از بی خردی می کنند نابود گردانم. تا از این پس، با وحشت سوختن در میان آتشی، که هرگز نمی میرد و خاموشی نمی پذیرد بیگانه گردند؛ تا هیچگاه چنین زجر بیهوده ای را نکشند. که همه روزه، هزاران بار مرگ از خدا بطلبند، خواسته ای که هرگز اجابت و برآورده نخواهد شد را، بر درگاه خدای شان عرضه کنند؛ اما در نهایت بی پاسخی، همگی شان جاودانه در آنهمه آتش بسوزند!

تا ازین پس، جهنمی هائی که همچنان زنده بمانند؛ و حتی درون آنهمه آتش نمیرند و عذاب ابدی را تحمل کنند. بعد از این بدانند، که به سبب واهمه از فرستاده شدن به چنین جای خطرناکی، همه هستی شان را به تباهی نکشانند؛ و از آنچه که آفریدگارشان به آنها الهام می نماید که هیچگاه فریب اهریمن نابکار، که دشمن همگی تان هست را نخورید.(از جمله شیاطینی که در ایران کنونی حاکمیت دارند) و شما را دم به ساعت، از شعله های خشم و غضب پروردگارتان در هراس می افکنند؛ را پس گوش خود بیندازید. و خویشتن را از ترس آن جهنم تخیلی، درون شعله های همیشه سوزان و فروزان مکر و ریای ملاهای اهریمن تبار، که شما را به بهشت وعده می دهند و از عذاب جهنم می ترسانند. درگیر زجری دائمی و نا معقول محبوس ننمائید!

همین ملای تازه به درک واصل شده رژیم، همین شیخ کوسه رسما جانی، که شاید هزاران بار بر روی منبرهای خطابه اش، شما و دیگر هم نوعان تان را، پیوسته از آتش دوزخ ترسانیده بود. و به همین منوال همواره همگی تان را، به آن بهشت کذائی نوید می داده، و از دوزخ به وحشت می انداخته را در نظر بگیرید. چرا باید در طول زندگی بی ثمرش، هیچگاه به برکات داخل بهشت، و به مشکلات درون جهنم سوزان، نیندیشیده باشد؟ اگر چنین می نمود، چرا باید چنان از خشم خدا نترسیده باشد؛ که او در بهترین موقعیت های ممکن، از تمامی مواهب یک زندگی آکنده از خوشی و آسایش روزگارش را بگذراند. در حالی که اگر خداترس بود؛ اگر واقعا از جهنم واهمه داشت؛ اگر به راستی به آنچه که خودش و سایر این اهریمنان می گویند کوچک ترین اعتقاد و باوری می داشت. چرا باید ببیند و تحمل نماید؛ که اینهمه انسان فقیر و در ستم نشسته پیر و کودک و جوان، در همین جهان درون آتش دوزخی که این یاوه سرایان برای شان ساخته اند. بسوزند و بسازند، و با مرگ تدریجی دست به گریبان باشند. اما حضرت آقا و بقیه هم پالکی های ایشان، پیوسته در ناز و نعمت و آسایش زندگی بکنند؟!

سرانجام نیز، همگی این گنه پروران تروریست، به دلیل بی گناهی شان!!! رهسپار آن بهشت موعود گردند؛ و شما ستمدیده های گناهکار!!! در کمال ناامیدی و حرمان، به سوی جهنمی با اوصاف برشمرده در بالا روانه شوید؛ و تا به ابد بسوزید و زجر بکشید. اما پیشنماز ریاکار و دروغپرداز اصلاح طلبان، و رهبری شیاد و نیرنگباز اصولگراها، درون باغ بهشت آسای انقلابی، که برای آن پیشنماز فریبکار اصلاح طلبان، و این رهبری جلاد و خودکامه تندروها، بهترین نوع زندگی را به جریان انداخته، به بهترین نحو ممکن زندگی بکنند. ولی شما انقلاب زده های فریبخورده بینوا، در میان شعله های سوزان این انقلاب جهنمی، بدترین، سهمگین ترین دوزخ ممکن را، در کلیه دقایق عمر مغبون شده تان، بچشید و روزگارتان، درون اینهمه بی عدالتی و نابرابری تباه گردد. چرا شما بسوزید و نابود گردید؛ و ایشان با لذتی بی نظیر، از تمامی نعمت های سرزمین باستانی شما، سود ببرند و به زندگی اهریمنی شان ادامه بدهند؟!

این شرایط سخت و این موقعیت نا عادلانه را نمی پسندید و نمی پذیرید؟ پس از هم اکنون، میلیون ها ” تلنگر ” نابود گرداننده این ظالمان را، بر تمامی موجودیت این ” واعظان غیر متعظ ” بنوازید. تا از این پس، نه از جهنم دروغین ایشان ابائی داشته باشید؛ و نه به بهشت دور از واقعیت شان، بیهوده دل ببندید و روزگار خود و خانواده و هم میهنان تان را، در شعله های سوزان یک دوزخ خودساخته، بسوزانید و نابود گردانید!

محترم مومنی

 

مقاله قبلیعلت نگرانی مسئولین حفاظت علی خامنه ای به هنگام نماز بر پیکر هاشمی رفسنجانی! در گفتگوی ویدئویی با فرامرز دادرس، کارشناس اطلاعاتی؛ اختصاصی خبرنامه ملّی ایرانیان
مقاله بعدیدفتر یاسر هاشمی و تعدادی از مشاوران آیت‌الله هاشمی پلمب شد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.